eitaa logo
نسیم ادب
284 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
272 ویدیو
1 فایل
گلستانی از شعر و ادب و حکمت برای ساختن لحظاتی زیبا تفرجی برای روح و خلوتی برای آرامش پرسه ای در کوچه پس کوچه های ادب و هنر و حکمت و اندرز ارتباط با ادمین: @bigharar9
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 ‏━━━━━━━━━━━━━━━━ حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود. مردی میانسال را در زمین کشاورزی مشغول کار دید. حاکم به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را بیاورند. روستایی با ترس مقابل تخت حاکم ایستاد. به‌دستور حاکم لباس گران‌بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت: یک قاطر رهوار با افسار و پالان خوب به او بدهید. حاکم بعد از تخت پایین آمده بود و به روستایی گفت: می‌توانی بر سر کارت برگردی. همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند، حاکم کشیده‌ای محکم پس گردن او زد. همه حیران از آن عطا و حکمتِ این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند. حاکم پرسید: مرا می‌شناسی؟ بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید. حاکم گفت: آیا بیش از این مرا می‌شناختی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود. حاکم گفت: به‌خاطر داری ۲۰ سال قبل با دوستی به پابوس حضرت رضا (علیه‌السلام) رفته بودی؟ دوستت گفت: خدایا به حق این آقا مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم به او پس گردنی زدی که ای ساده‌دل! من سال‌هاست از آقا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزی‌ام می‌خواهم هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را می‌خواهی؟ یک‌باره همه چیز در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این قاطر و پالان که می‌خواستی. این کشیده هم تلافی همان کشیده‌ای که به من زدی. فقط می‌خواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور با قاطر و پالان فرق ندارد. فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. ‌┄┄┅┅❅❁❅┅┅┄┄ ارتباط با ادمین: @bigharar9 ┏━━━🍃🍂━━━┓ ⠀   @NasimeAdab ┗━━━🍂🍃━━━┛ ‏━━━━━━━━━━━━━━━━ https://eitaa.com/joinchat/1940455734C44aa2c9c48