eitaa logo
نـســل ظہــ♡ـــوࢪ🇮🇷
185 دنبال‌کننده
2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
22 فایل
﷽ پویش،پرورش،تربیت وبصیرت افزایی نسل ظهوروغیورسربازان مهدوی وجهانی شدن درخواست ظهورامام زمان(عج) ازتهران قـ❤️ـلب ایـ🇮🇷ـران تاقـ🖤ـلب آمریکاواسرائیل جنایتکار 🌍eitaa.com/Naslezohor14 🌍eitaa.com/taliedaranzohor @Zohormonji67
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ ۲۲ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 من و مریم رو بعد هم خودش و مریم شروع کردن به خندیدن -درد بگیرید این حال و روز من خنده هم داره ، حالا هم به جای هرو کر بیاید بریم کلاس حوصله غرغر یه استاد دیگه رو ندارم تمام سه روز گذشته با غرغر کردنای من به جون مریم وشقایق گذشت اما مرغشون یک پاه داشت که باید حتما منم همراهشون برم آخر هم حرف،حرف اونا شد کلافه نگاهی به ساعت اندختم دقیقا سه ساعت بود که منتظر رسیدن اتوبوسها بودیم ولی خبری نبود که نبود -مریم من ده دقیقه دیگه بیشتر نمیمونم اگه نیان رفتم گفته باشم مریم: - اه باز شروع کردی بابا گفتن تو راهن دارن میان چند ماه به دنیا اومدی تو -چند ماهه چیه سه ساعت علاف تو شدم ... هنوز حرفم تموم نشده بود که امیر علی به جمع نزدیک شد و گفت: خانمها آقایون لطفا اینجا جمع بشدید تا گروه بندی کنیم اتوبوسها رسیدن همینطور که زیر لب غر میزدم با مریم و شقایق به جمع پیوستیم دوباره صدای امیر علی بلند شد: امیر علی:لطفا اسامی خواهرانی رو که میخونم سوار اتوبوس اول بشن شروع کرد به خوندن اسامی  منو مریم و شقایق توی گروه اول بودیم و مسعولیت اتوبوس گروه اول با امیر علی بود اینم از شانسه منه که باید تو سفرم کنار این نچسب باشم ولی چه باید کرد. 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ ۲۳ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 وقتی داشتم از کنارش رد میشدم تا سوار اتوبوس بشم آروم صدام زد: امیرعلی : ببخشید خانم مجد میشه یه لحظه صبر کنید کارتون دارم؟ ناخودآگاها ابروهام بالا پرید: -بله بفرمایید -امیرعلی:اگه میشه صبر کنید بچه ها سوار بشن میگم خدمتتون -باشه منتظرم -امیرعلی:ممنون کولم رو به مریم که کمی اون طرف تر منتظرم بود دادم تا سوار اتوبوس بشه خودم هم همونجا چشم به امیر علی دوختم داشت برای دوستاش که هر کدوم مسئول یک ماشین بودن موضوعی رو توضیح میداد. برای اولین بار به تیپ و قیافش توجه کردم موهای قهوی تیره که به زحمت تارهای بور بینشون دید ه میشد ، چشمهای درشت عسلی روشن، صورتی گندوم گون که با ریشهای مرتب پوشیده شده بود و لب و دهنی متناسب نگاهم رو از صورتش به هیکلش دادم قدی حدود یک و هشتاد و پنج نه لاغر بود نه چاق در یک کلام میشه گفت جذاب بود با تکرار کردن دوباره کلمه جذاب در ذهنم م توجه افکارم شدم چطور شد ؟ که من به یه پسر ریشو با لباسهای ساده لقب جذاب دادم ؟ همیشه در ذهن من پسرانی جذاب بودن که مطابق با مد روز لباس بپوشن نه امیر علی که یک پیراهن مردانه ساده به رنگ آبی آسمانی و یک شلوار پارچه ای سیاه پوشیده بود، نه نه این تریپ پسرا اصلا برای من جذاب نی ستن یا حداقل میشه گفت برای من دو ست داشتنی نیستن حتی اگر جذاب باشن... 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ۲۴ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 نمیدونم چند دقیقه در افکار خودم غرق بودم که متوجه شدم امیر علی داره بهم نزدیک میشه: -ببخشید خانم مجد معطل شدید -خواهش میکنم بفرما ئید؟ احساس کردم دستپاچه شد ، داشت تلاش می کرد که عادی به نظر برسه ولی زیاد موفق نبود همینطور که مثل همیشه به زمین زل زده بود با من من گفت: امیر علی:ببینید خانم مجد نمیدونم چطور بگم ولی من مسئول این سفر هستم و موظفم بعضی چیزا رو به بچه ها گوشزد کنم، حقیقتش این سفری که داریم میریم یه سفر مذهبیه و خوب مقدس میدونید... حرفش رو قطع کرد و کلافه پوفی کشید دوباره شروع کرد به صحبت: -میدونید ....شما....یعنی نوع لباس پوشیدن شما اصلا مناسب این مکان نیست... چشمام از تعجب باز موند یعنی چی این الان به من چی گفت یه نگاه به خودم انداختم یه شلوار جین آبی مانتوی سفید تا روی زانوم که به نظر خودم خیلی هم بلند بود . با حرص دندونی به هم سابیدم : -ببخشید مگه لباس من چشه ؟ اصلا شما چکار به لباس من داری ؟ من علاوه بر مسئول بودن سفر  وظیفم امر به معروفه و .... -ولم کن بابا امر به معروف من همیشه همینطوری لباس می پوشم هرجا هم بخوام با همین لباسم میرم و به شما هم مربوط نمیشه  شما هم اگه راس میگی خودت رو ارشا د کن که چشمت به دختره مردمه تا بینی لباس چی پوشیده -ولی خانم مجد.. دوباره حرفش رو قطع کردم گفتم :... .✅ ╭┈───────🦋࿐     「 🦋 」 ╰─┈➤ •❥࿐❥᭄͚ٖٜ── أللّھمّ؏ـجِّلْ‌لولیِّڪ‌ألْفرج‌بحِّق‌الزینب؏ 🌍eitaa.com/Salamfarmandeh_jahani ❧࿐༅𑁍❃❥︎♥️❥︎❃𑁍༅࿐❧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠کلیپ تصویری: آیین محمد: دو درهم را پس بده (26) 🔹بخش‌هایی از کتاب «حکایت‌نامه موضوعی پیامبر أعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)» ▫️به قلم غلامرضا حیدری ابهری 🔸با خوانش مصطفی صائبی (ص) ╭┈───────🦋࿐ 「 🦋 」 ╰─┈➤ •❥࿐❥᭄͚ٖٜ── أللّھمّ؏ـجِّلْ‌لولیِّڪ‌ألْفرج‌بحِّق‌الزینب؏ 🌍eitaa.com/Salamfarmandeh_jahani ❧࿐༅𑁍❃❥︎♥️❥︎❃𑁍༅࿐❧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🍃 🌺 ، ذکر شریف و بزرگی است. در بعضی روایات آمده است که انبیای گذشته به امت خود می گفتند: ذکری به شما می آموزیم که حق ندارید آن را در هر جا بگویید، اگر در جایی مضطر شدید و مسائل شدیدی برایتان پیش آمد، آن وقت اجازه دارید آن دعا را بخوانید، آن دعا یکی از اسرار الهی است، باید دست هر کسی نیفتد، آن گاه ذکر با عظمت و شریف را به آنها می آموختند. 📚 منبع : کتاب پرده نشین ص۱۷۲ 🌺🍃🌺🍃 🌺بر حُسن دل آرای محمد صلوات 🍃بر جلوه ذات حی سرمد صلوات 🌺بر دشمن مرتضی علی صد لعنت 🍃بر آل علی و آل احمد صلوات ╭┈───────🦋࿐ 「 🦋 」 ╰─┈➤ •❥࿐❥᭄͚ٖٜ── أللّھمّ؏ـجِّلْ‌لولیِّڪ‌ألْفرج‌بحِّق‌الزینب؏ 🌍eitaa.com/Salamfarmandeh_jahani ❧࿐༅𑁍❃❥︎♥️❥︎❃𑁍༅࿐❧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠خداى سبحان، کعبه را براى اسلام، نشانه گویا، و براى پناهندگان، خانه امن و امان قرار داد، اداى حق آن را واجب کرد و حج بیت اللّه را واجب شمرد و بر همه شما انسانها مقرّر داشت که به زیارت آن بروید، و فرمود: آن کس که توان رفتن به خانه خدا را دارد، حج بر او واجب است و آن کس که انکار کند، خداوند از همه جهانیان بى نیاز است. 📘 ╭┈───────🦋࿐ 「 🦋 」 ╰─┈➤ •❥࿐❥᭄͚ٖٜ── أللّھمّ؏ـجِّلْ‌لولیِّڪ‌ألْفرج‌بحِّق‌الزینب؏ 🌍eitaa.com/Salamfarmandeh_jahani ❧࿐༅𑁍❃❥︎♥️❥︎❃𑁍༅࿐❧
ـ⁣⁣⁣⁣☘️🌺☘️🌺☘️ ـ⁣⁣⁣⁣🌺☘️🌺☘️ ـ⁣⁣⁣⁣☘️🌺☘️﷽ ـ⁣⁣⁣⁣🌺☘️ ـ⁣⁣⁣⁣☘️ ❓چرا خانم‌ها باید چادر مشكى بپوشن؟ مگه پوشيدن لباس مشكى مكروه نیست؟ 🔰 سؤال خوبیه. بیاید از قسمت دوم سؤال شروع کنیم: آیا واقعاً پوشیدن لباس مشکی مکروهه؟ 📚 آیات عظام سیستانی و مکارم: نه دخترم. پوشیدن لباس مشکی مکروه نیست. 📚 [آقای] خامنه‌ای عزیز: لباس مشکی فقط برای نماز مکروهه و در غیر نماز، اشکالی نداره. 📚 بقیه مراجع: بله دخترم. پوشیدن لباس مشکی مکروهه؛ اما... ✅ یک استثنا هم داره و اونم عباست. عبا اگه مشکی باشه، مکروه نیست. چادر هم نوعی عبا حساب می‌شه و به‌همین‌خاطر، چادر مشکی مکروه نیست. 🔰 پس پوشیدن چادر مشکی طبق نظر هیچ مرجعی اشکال نداره. 🔺 آيات عظام امام خمينى، فاضل و صافى، توضيح‌المسائل مراجع، م۸۶۵؛ رهبری، سایت لیذر؛ نورى، رساله، م۸۶۶؛ وحيد، رساله، م۸۷۲؛ تبريزى، استفتائات، س۱۶۱۷؛ دفتر بهجت؛ مكارم، استفتائات، ج۱، س۱۱۹؛ همان، ج۲، س۱۵۲؛ سيستانى، sistani.org، (لباس)، س۲ و دفتر؛ پرسمان احکام. ╭┈───────🦋࿐ 「 🦋 」 ╰─┈➤ •❥࿐❥᭄͚ٖٜ── أللّھمّ؏ـجِّلْ‌لولیِّڪ‌ألْفرج‌بحِّق‌الزینب؏ 🌍eitaa.com/Salamfarmandeh_jahani ❧࿐༅𑁍❃❥︎♥️❥︎❃𑁍༅࿐❧ ☘️ 🌺☘️ ☘️🌺☘️ 🌺☘️🌺☘️ ☘️🌺☘️🌺☘️
✨┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄✨ 💚حضرت علی ع و معراج💚 🟢قسمت اول نور حوریه ی حضرت علی ع: 🔰 ابن عباس گوید: از رسول خدا ص شنیدم که می فرمود : شبی که مرا به معراج بردند داخل بهشت شدم و در آنجا ناگهان نوری دیدم که به صورتم بر خورد کرد . به جبرئیل گفتم : این نوری که دیدم چیست ؟ جبرئیل گفت : ای محمد ! این نه نور خورشید است و نه نور ماه ، بلکه حوریه ای از حوریه های حضرت علی ع می باشد که از قصرش بیرون آمده است . چون به شما نگاه کرد خندید و این نور از دهانش خارج شد و این حوریه آنقدر در بهشت می گردد تا حضرت علی ع آن را داخل قصرش کند. شوق درخت طوبی به حضرت علی ع : 💠 امام محمد باقر ع از اجداد طاهرینشان ع روایت کرده اند که پیامبر اکرم ص فرمود : در شب معراج در آسمان ششم درختی دیدم که زیباتر و بزرگتر از آن درخت را تا به حال ندیده بودم . پس به جبرئیل گفتم : ای دوست من جبرئیل این درخت چیست ؟ گفت: این درخت طوبی است ای حبیب من. گفتم : این صدای بلند و زیبا که می آید چیست؟ گفت : این صدای درخت طوبی است؟ گفتم: چه می گوید؟ گفت: مرتب می گوید: ای علی ع چقدر مشتاق تو هستم. 📚منابع ۱_ مأة منقبة ۱۳۳ ۲_المناقب خوارزمی۳۳۹:۳ ۳_الیقین۱۵۴ ۴_غایة المرام ۱۸/۷۲:۱ ۵_بحار ۲۱/۲۳۶:۳۹ ۶_ تفسیر فرات ۲۸۴/۲۱۰ ۷_بحار۸۸/۱۵۰:۸ برگرفته از کتاب معراج پیامبرص ═•☆✦𑁍❧♥️❧𑁍✦☆•═ 🌏 chat.whatsapp.com/CiTgxAGhcXI305V6FJGIbe 🌍 t.me/taliedaranzohor 🌎 eitaa.com/taliedaranzohor ═•☆✦𑁍❧♥️❧𑁍✦☆•═ أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج‌بحق‌الزینب؏
📣 💚 اجتماع بزرگ مهر فاطمی 💚 به مناسبت هفته " عفاف و حجاب " زمان: سه‌شنبه ۲۱ تیر ساعت ۹ صبح مکان: استادیوم دوازده هزار نفری آزادی ستاد مردمی عفاف و حجاب ═•☆✦𑁍❧♥️❧𑁍✦☆•═ 🌏 chat.whatsapp.com/CiTgxAGhcXI305V6FJGIbe 🌍 t.me/taliedaranzohor 🌎 eitaa.com/taliedaranzohor eitaa.com/Salamfarmandeh_jahani ═•☆✦𑁍❧♥️❧𑁍✦☆•═ *أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج‌بحق‌الزینب؏*
🔊بانوان غیور ایرانی به حرمت خون شهیدان برخیزید 👌اجتماع بزرگ بانوان تهرانی در اعتراض به وضعیت بدحجابی و بی بندوباری 📌زمان:سه شنبه۲۱تیرماه ساعت۱۷ 📌مکان:ورزشگاه شهید شیرودی 💢با حضور خانواده های شهیدان:حججی،هادی،پاشاپور،پورهنگ، حدادیان،جهان آرا،شیرودی،پازوکی،محمودوند،علی خلیلی،رسولی خلیلی،خالقی پور،حاتمی، سید جعفرحسینی،قربانخانی،مرتضی کریمی،صیاد خدایی،صیاد شیرازی،حدادیان،احمدی روشن،تهرانی مقدم،دهقان،غلام کبیری،ذوالفقاری،رضوان،محمدی،وصالی،جواد الله کرم،صدرزاده،حاتمی،زین الدین،جنگروی ❌این اجتماع مردمی دارای مجوز می باشد ❣❣❣❣❣ ✅ تلنگر و توجه وضعیت اقتصادی هر چه قدر هم نامناسب باشد دلیل بر آن نمیشود که غیرت دینی و ملی مان کم رنگ شود همان طور که در هر شرایطی نماز میخوانیم روزه می گیریم هیات می رویم برای حجاب هم که واجب خدا و ارثیه فرهنگ ایرانی ست برمی خیزیم و همه می آییم. مردم غیور ،فهیم وشهید پرور ایران هرگز اجازه نخواهند داد که ایران آندلس دیگر شود 💫دعوت حداکثری به این اجتماع و انتشار آن به نیابت از شهدا......رسانه باشید🙏 ═•☆✦𑁍❧♥️❧𑁍✦☆•═ أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج‌بحق‌الزینب؏ eitaa.com/Salamfarmandeh_jahani ═•☆✦𑁍❧♥️❧𑁍✦☆•═
نـســل ظہــ♡ـــوࢪ🇮🇷
🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁 🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂 🍃🍁🍂🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍂🍁 🍃🍁🍂🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 🍁 ༻﷽༺ ۲۵ 🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂 حرفت روزدی دیگه نمیخوام چیزی بشنوم عصبی بسمت اتوبوس حرکت کردم -پسره بیشعورفضول اه اه پرو پرو به من میگه لباست مناسب نیست به توچه آخه؟ شیطونه میگه همینجاول کنم برم،من حوصله این بچه حذبیاروندارم نه اصلاچرابرم حالا که اینطورشداز لج اینم شده میرم تاچشمش کوربشه،بچه بسیجی رودار سوار اتوبوس شدم وکنار مریم نشستم ازصورت سرخ شدم فهمیدعصبیم: -مریم:چی شددریا جون؟چکارت داشت؟ -هیچی باباولش کن درحدی نیست درموردش حرف بزنیم بیخیال از دست مریم هم عصبی بودم همش تقصییرمریم بودکه منومجبور به این سفرکرداحساس می کردم بهم توهین شده من دختری که مرکزتوجه خیلی از پسرها بودم الان ازطرف کسی تحقیرشده بودم که هیچوقت اینطور آدم ها روحساب نمی کردم،حسابی سوخته بودم البته حقیقت دیگه این بود که خودم هم حرفهای خودم روقبول نداشتم،به امیرعلی گفتم تو به دخترا نگاه میکنی!در صورتی که اون تنها پسری بودکه با دیدن تیپ و قیافه امروزی من به من نگاه نمی کرد و انگار اصلا من رو نمیدید با عجز پیش خودم اعتراف کردم که حرصم میگیره از بی توجهیش ، مطمعن بودم که میخواد خودش رو الکی پاک نشون بده برای همین تصمیم گرفتم دستش رو برای همه رو کنم و به خودم ثابت کنم که تمام کارهاش ریاست و اونم یکیه مثل تمام مردهای که دیده بودم با این افکار وتصمیمی که گرفتم کمی آروم شدم. 🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍁🍃 🍃🍁🍂🍁 ༻﷽༺ ۲۶ آره همینه بایدبه خاطراین توهینش خوردش کنم باصدای مریم ازجا پریدم : - مریم:باخودت حرف میزنی؟دیونه شدی؟ فهمیدم بلند فکر کردم برای همین ماست مالیش کردم تا بیخیال بشه هرچند قانع نشدولی دیگه سوالی نپرسید چشمهام رو روی هم گذاشتم تا بخوابم بلکه با خوابیدن مسیر طولانی برام کوتاه تر بشه غروب بود که به شلمچه رسیدیم ،چادر های زیادی برای اسکان ماآماده شده بود . با اینکه از اول این سفر توی ذوقم خورده بود ولی با دیدن چادرها کلی شاد شدم عاشق این بودم که شب رو توی چادر صبح کنم والان به لطف این سفراجباری به آرزوم می رسیدم بعداز توضیحات امیرعلی به سمت چادررفتیم برای جاگیر شدن وآماده شدن برای رفتن به زیارت البته من نمیدونستم که توی این بیابون میخوام به زیارت چی برم ولی ترجیح دادم درسکوت همراه مریم وشقایق هرجارفتن برم همگی جلوی چادرمنتظر بودیم تا به سمت مسیری که مشخص شده بودحرکت کنیم، نگاهم رو به دخترا دوختم همه چادری بودن وخیلی ها هم چفیه روی دوششون بود،حتی مریم وشقایق هم چادرداشتن، تازه معنی حرفهای امیرعلی بیچاره رو فهمیدم تنها وصله ناجور کاروان من بودم با مانتوی سورمه ای تاروی زانو وشلوارجین یخی و موهای که آزادانه ازمقنعم بیرون اومده بود همراه با آرایش که تقریبا روبه غلیظی می رفت لبم روبه دندون گرفتم بفهمی نفهمی خجالت کشیدم،امادوباره به خودم دلداری دادم: -که چی بشه ؟من بدم میادوقتی چادری نیستم برای ریاچادربپوشم من همینم،همه جاهم همینطورمیرم هرکس هم هر فکری میخواد بکنه! 🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍁🍃 🍃🍁🍂🍁 ༻﷽༺ ۲۷ کم کم به دروازه ورودنزدیک می شدیم یهوی یه حس عجیب بهم دست داداحساس می کردم قبلااینجابودم اینجا برام آشنابود نگاهم ناخودآگاه به هر سمتی می چرخید،غروب بودوآسمان رو به سرخی می رفت حالا ورودی دروازه بودیم چندپسر مذهبی باظرف اسفندکناردروازه ورود مونده بودن و به همه خوشآمد می گفتن ودر سمت مخالف چندنفردیگه کنار دروازه خروج به روی مردم گلاب می پاشیدن ازدروازه عبورکردیم انگار بین یک خاکریز جاده ساخته بودن جاده خاکی که جوانان زیادی رو به آغوش کشیده بودجوانهای که بعضی ازاونهامشغول ذکر گفتن بودن و بقیه مانند ابربهار اشک می ریختن برای لحظه ای نگاهم به امیرعلی افتاد پاچه های شلوار روکمی بالاداده بود وپیراهن آبی صبح رو باپیراهن ی سفیدعوض کرده بودچفیه دورنگ سبز وسیاهی روی دوشش انداخته بود وتسبیح آبی فیروزه ای ازدستش آویزون بود نگاهم سمت پاهای برهنش چرخید وباخودم گفتم : - دیونه کفش نداره نمیگه پام زخم می شه بااین فکربه صورتش نگاه کردم یه لحظه ازدیدن اشکهای روی گونش احساس کردم ته دلم لرزیدیه حس آنی مثل یه نسیم ازقلبم گذشت برای دور شدن ازافکارم سری تکون دادم وسعی کردم اون حس عجیبی که باعث می شدبه امیرعلی نگاه کنم ونادیده بگیرم کم کم از دور یه ساختمون باسقف گنبدی آبی دیده میشد ازمریم پرسیدم: -مریم اون ساختمون چیه؟ - مریم:مقبره شهدای گمنام - آهان بازم درسکوت مشغول دیدزدن اطراف شدم نگاهم به سنگهای سفیدی بودکه باخط زیبای شهید گمنام روشون حک شده بود دوباره همون حس عجیب درقلبم شروع به جوشش کرد وازذهنم گذشت: -چه غریبانه،یعنی الان پدرومادراین شهداکه حتی نمیدونن قبرپسرشون کجاست چه حالی دارن؟!.... 🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍁🍃 🍃🍁🍂🍁 👇 eitaa.com/Salamfarmandeh_jahani