eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
14.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در صف اول اگر مرد بمانی هنر است... 🎙میثم مطیعی |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنظرم قشنگ ترین دعایی که میشه کرد : اینه خدایا هیچوقت نزار بنده های خوبت از خوب بودنشون پشیمون بشن !. . 🌱🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.. مداومت تجربه گر برنامه زندگی پس از زندگی، به خواندن زیارت عاشورا، به خاطر توصیه ای که از دستنوشته شهیدمدافع حرم نوید صفری شنیدند. شهید نوید در یکی از دستنوشته های قبل از شهادتشون، اینطور نوشته اند: "زیارت عاشورا را از طرف من بخوانید و به ارباب ابراز ارادت کنید. آه که تمام حسرتم این است که چقدر دیر فهمیدم زیارت عاشورا چیست و حیف که بیشتر از روزی یکمرتبه روزی ام نشد، بر شما باد خواندن عاشورا عاشورا، عاشورا که این سختن، سخن امام عصر(عج) است و بدانید هرکه چهل روز عاشورا بخواند و ثواب آن راه هدیه کند، من تمام تلاشم را به اذن خدا خواهم کرد تا حاجت او را بگیرم و اگر نشد در آخرت برای او جبران می کنم. حتی یک عاشورا هم قیامت می کند، از زبان مادرش و خواهرش. ان شاﺀلله که شرمنده شما نباشم. " ✨چقدر خوبه ما همگی شهدا و توصیه های خوب شهدا رو منتشر کنیم و خوشابحال اون کسی که به یه شکلی باعث شده بود این خانم با توصیه شهیدنوید به خوندن زیارت عاشورا آشنا بشه و تو «سخت ترین شرایط زندگیش به زیارت باعظمت عاشورا پناه ببره.»
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان قسمٺ با دست دیگرش دستم روی روبنده قرار داد و نجوا کرد _اینو روش محکم نگه دار! و باز به راه افتاد.. و این جنازه را دوباره دنبال خودش میکشید.. تا به در فلزی قهوه ای رنگی رسیدیم... او در زد.. و قلب من در قفسه سینه میلرزید.. که مرد مُسنی در خانه را باز کرد... با چشمان ریزش به صورت خیس و خونی ام ماند.. و سعد میخواست پای فرارم را پنهان کند که با لحنی توضیح داد _تو کوچه خورد زمین سرش شکست! صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خاکستری در هم رفت.. و به گریه هایم کرده بود که با تندی حساب کشید _چرا گریه میکنی؟.. ترسیدی؟ خوابیده در صدا و صورت این زندان بان جدید جانم را به لبم رسانده بود... و حتی نگاهم از ترس میتپید.. که 🔥سعد🔥 مرا به سمت خانه هل داد و دوباره بهانه چید _نه🔥 ابوجعده!🔥 چون من میخوام برم، نگرانه! بدنم به قدری میلرزید.. که از زیر چادر هم پیدا بود و 🔥دروغ سعد🔥 باورش شده بود که با لحنی بی روح ارشادم کرد _شوهرت داره عازم میشه، تو باید افتخار کنی! سپس از مقابل در کنار رفت تا داخل شوم.. و این خانه برایم میداد.. که به سمت سعد چرخیدم و با لب هایی که از ترس میلرزید، کردم _توروخدا منو با خودت ببر، من دارم سکته میکنم! دستم سُست شده و دیگر نمیتوانستم روی زخمم را بگیرم.. که روبنده را رها کردم و دوباره خون از گوشه صورتم جاری شد... نفس هایش به تپش افتاده.. و در سکوتی ساده نگاهم میکرد، دلش به رحم آمده که هر دو دستش را... ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان قسمٺ هر دو دستش را گرفتم و در گلویم ضجه زدم... _بذار برم،.. من از این خونه میترسم... و هنوز نفسم به آخر نرسیده،.. صدای نکره ابوجعده از پشت سرم بلند شد _اینطوری گریه میکنی، اگه پای شوهرت برای بلنگه، گناهش پای تو نوشته میشه! نمیدانست سعد به ترکیه میرود.. و دل سعد هم شده بود.. که به چشمانم خیره ماند و نجوا کرد _بذارم بری که منو تحویل نیروهای امنیتی بدی؟ شیشه چشمانم از گریه پر شده و به سختی صورتش را میدیدم، باانگشتان سردم به دستش چنگ زدم.. ... و با هق هق گریه قسم خوردم _بخدا به هیچکس هیچی نمیگم، فقط بذار برم! اصلا هر جا تو بگی باهات میام، فقط منو از اینجا ببر! روی نگاهش را پرده ای از اشک پوشانده و شاید دلش ذرهای نرم شده بود که دستی چادرم را از پشت سر کشید و من از ترس جیغ زدم... به سرعت به سمت در چرخیدم.. و دیدم زن جوانی در پاشنه درِ خانه، چادرم را گرفته و با اخم توبیخم کرد _از خدا و رسولش خجالت نمیکشی انقدر بیتابی میکنی؟ سعد دستانش را از دستانم بیرون کشید تا مرا تحویل دهد.. و به جای اون زن دستم را گرفت.. و با یک تکان به داخل خانه کشید. راهرویی تاریک و بلند که در انتهایش چراغی روشن بود و هوای گرفته خانه در همان اولین قدم نفسم را خفه کرد... وحشت زده صورتم را به سمت در چرخاندم، سعد با غصه نگاهم میکرد.. و دیگر فرصتی برای التماس نبود.. که مقابل چشمانم ابوجعده در را به هم کوبید... باورم نمیشد.. سعد رهایم کرده و تنها در این خانه گرفتار شدم که... ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 پدر شهید: پــولــش را نـگــه نــمی‌ داشــــت و یــا خـــرج کارهای خیر می‌کرد یا می‌رفت زیارت☺️ اهــل گـفـتن نــبود و ما هـــم خبر خــیلی از کارهای خیرش را بعد شهادتش فهمیدیم! می‌ رفــت وسایل قسـطی بر می‌ داشــت و می‌داد به خـانـواده‌ هــای نــیازمنــد، هــرماه قســط این وســایل را از روی حقوقــش کـم می‌کردند.💵 بچـه‌ هــای بی‌ بضاعـت را جــمع مـی‌کـرد و مـی‌بــرد پابـوس آقـا امام‌ رضا (ع)✨🕌 خــودش آنــجـا برایشــان آشــپزی مــی‌ کـرد، بــچـّـه‌ هـــا را مـی‌ بــرد حــــرم، بــرایــشـــان حــرف مــی‌زد، نصیحتــشان مــی‌کـــرد👌 اهـل گیردادن و تـذکرهای مستقیم نبـود. با بچه‌ هـای کـم‌ سـن‌ و سـال‌ تر از خـودش دوست می‌شد. از روی رفاقت نصیحتشان می‌کـرد😉 🌱
📌ان شاالله به امید خدا از فردا چله زیارت عاشورا شهید نوید گذاشته میشه🌱