دوستان عزیز سلام... امروز سالگرد شهید بزرگوار يوسف قربانیه..
شهیدی که هیچ کس رو نداشت و از تنهایی برای آب نامه مینوشت 😔
هر کسی که در توانشه سوره قرآنی، دعایی یا هر چیزی که دوست داره به این شهید عزیز هدیه کنه ان شاء الله که حاجت روا باشید و همگی از شفاعتش بهره مند بشیم به برکت صلوات بر محمد و ال محمد 🙏
صبح که خواست برود دبیرستان دیدم کفش هایش را برداشت و خلاف همیشه به سمت در پشتی منزل رفت. با تعجب پرسیدم: مادر جون چرا از در اصلی نمی ری؟ اینجوری که برای رسیدن به مدرسه باید دور بزنی! اشاره کرد به خانه همسایه مان که روبروی در حیاط بود: دخترشون هم زمان با من می ره مدرسه. می خوام معذّب نباشه.
#شهید_محمد_جواد_عظیمی🌷
حاجت روایی یکی از بزرگواران 😍🥺
ان شاءالله حاجت روا بشید همگی 🥰🍀
https://eitaa.com/Navid_safare
حاجت روایی یکی از بزرگواران 😍🥺🥀
ان شاءالله حاجت روایی شما بزرگواران 🍃💕
https://eitaa.com/Navid_safare
آیت الله جوادی آملی:
اگر می خواهید به جایی برسید
با کار حوزه و دانشگاه مشکلتان
حل نمی شود این فقط به شما علم می دهد
آنـکه مشکل شمارا حل می کند
سـجاده#نمازشب است.
https://eitaa.com/Navid_safare
نوید دلها 🫀🪖
آیت الله جوادی آملی: اگر می خواهید به جایی برسید با کار حوزه و دانشگاه مشکلتان حل نمی شود این فقط
💞بیاید امشب نماز شب هامون رو
به نیابت از#شهیدنوید هدیه به#اهل_بیت
بخونیم
☘️✨🪴✨☘️
https://eitaa.com/Navid_safare
و شـهادت نصیب ڪسانی می شود که دَر رَهِ
عشـق بۍ ترس با جـان خود،بازے کنند..:))♥️
#شهید_احمد_مشلب
https://eitaa.com/Navid_safare
♥️⃟📿
آقاموݩمنٺظرھ...↯
بریمدعاےفرجبخوݩیم...🙃🤲🏻
#اللھمعجللولیڪالفرج...🍃
خیلےوقٺمونونمیگیرھرفقا-!🤚
#دعـاےفࢪج
#قراࢪعـاشقانه
https://eitaa.com/Navid_safare
#گزیده_کتاب_شهیدنوید📗
#دستنوشته_شهیدنوید_برای_حضرت_آقا
#رهبرخود_جانشین_امام_عصر_را_دریابید👌
#آن_غریب_را_دریابید_تا_عاقبت_بخیر_شوید
« هزاران هزار چون من و #رفیق_شهیدم علی خلیلی 🌷 که با نور فاطمه سلام الله علیها راه را به من نشان داد فدای یک آه ظهر عاشورای ارباب و اضطراب حضرت زینب و هزاران هزار دیگر #فدای_رهبرم و #نو_چشمم، این فرزند زهرای مرضیه حضرت آیت الله خامنه ای باد که همیشه آرزو داشتم با اذن او برای #قیام_امام_زمان به سمت #حجاز حرکت کنم و به سپاه حضرت بپیوندم.
یا اهل عالم 📣 رهبر خود سیدعلی خامنه ای #جانشین_امام_عصر را دریابید.
آن غریب را دریابید تا عاقبت به خیر شوید.
آقاجان ! جانم به فدایت ♥️ که آرزوی همیشگی من این شده بود که کاری کنم که خنده به لب های تو جاری شود.
چه کنم که خنده به لب تو بنشیند و اسم حقیر به لب های تو جاری شود؟؟
چه کنم که خدا به عمر ناقابل و بی قدر ما قدر و برکت این چنین نداد اما باز هم حمد و سپاس مخصوص خدا. »
📗کتاب شهیدنوید صفحه ۱۲۵
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_هشتاد_یکم
وقتی سکوتم را میبیند میپرسد
_خیلی تعجب کردی مگه نه ؟
لبخند میزنم و سعی میکنم عادی برخورد کنم
_از چی تعجب کردم ؟
نگاهش را از من میگیزد
_خودت میدونی دارم راجب چی صحبت میکنم
سر تکان میدهم
+هم تعجب کردم هم خیلی خوشحالم
دوباره آبی چشم هایش را به چشم هایم میدوزد و لبخند کوچکی محزونی میزند
_حق داری ، من تو خانواده ای بزرگ شدم که حتی تو خونشون قرآن پیدا نمیشه
و بعد پوزخندی میزند
سعی میکنم آرامش کنم
+چرا از یه دید دیگه بهش نگاه نمیکنی . تو انقدر آدم خوبی بودی حتی با وجود همچین خانواده ای خدا این توفیق رو بهت داده که بتونی راه درست رو انتخاب کنی .
سکوت میکند و به فکر فرو میرود .
سعی میکنم بحث را عوض کنم
+میتونم بپرسم چند وقته نماز میخونی ؟
_خیلی وقت ، نیست ۸ روزه
لبخندی از سر شادی میزنم
+پس الان خیلی پاکی برای من حتما دعا کن
سرش را پایین می اندازد
ادامه میدهم
+وقتی انسان توبه میکنه همه ی گناهانش پاک میشه عین بچه ای که تازه متولد شده
_میدونی نورا دلم میخواد عوض بشم ، دلم میخواهد مثل شهدا باشم
+میشی . اگه خودت بخوای میشی
قطره ی اشکی از گوشه ی چشم سر میخورد اما سریع با پشت دست پاکش میکند .
چقدر این لحظه ها برایم شیرین است
با احتیاط میپرسم
+خانوادت میدونن ؟
_نه ؛ فعلا بهتره ندونن .
دلم برایش میسوزد . اگر شهروز بفهمد دمان از روزگارش در می آورد .
+چطوری تا الان نفهمیدن ؟
_چون کل این ۸ روز رو تو مسجد نماز خوندم
با تعجب نگاهش میکنم .
ادامه میدهد
_اگه میخواستم هم نمیتونستم تو خونمون نماز بخونم چون پولی که باهاش این خونه رو خریدم نزدیک ۲ سال تو بانک بود و خمس ندادس بخاطر همین نماز توی خونه ی ما باطله
ابرو بالا می اندازم
+پس خود عمو محسن و بهاره خانم چطوری تو خونتون نماز میخونن
با لحنی تاسف بار میگوید
_مامان بابام که یکی در میون نماز میخونن ولی همونایی هم که میخونن باطله
🌿🌸🌿
《غرق عشق تو شدم ، بلکه تو شاید روزی
دل به دریا بزنی ، عازم دریا بشوی》
احسان نصری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_هشتاد_دوم
با لحنی تاسف بار میگوید
_مامان بابام که یکی در میون نماز میخونن ولی همونایی هم که میخونن باطله
دلم برایش میسوزد . مظلوم تر از چیزیست که فکرش را میکردم .
+میخوای با مامان بابای من صحبت کنی ؟ حتما میتونن کمکت کنن
لبخند پر محبتی به صورتم میپاشد
_عمو محمد و خاله میدونن
اخم تصنعی میکنم و با دلخوری میگویم
+مامان بابام میدونن ؟ پس فقط من اضافه بودم که بهم نگفتی
بلند میخندد
_شما که تاج سری . حالا که فهمیدی دیگه از چی ناراحتی ؟
شانه بالا می اندازم و بعد از کمی مکث میگویم
+راستی چی شد که یه هویی تصمیم گرفتی عوض بشی ؟
_راستشو بخوای خیلیم یه هویی نبود بعد از چند وقت تحقیق این تصمیمو گرفتم ولی ماجراش مفصله بعدا برات تعریف میکنم اما فعلا در همین حد بدون که سجاد باعث و بانیش بوده
پس بخاطر همین شهریار و سجاد مدام پیش هم بودند و با هم صمیمی شده بودند .
شهریار بعد از کمی مکث و من و من کردن میگوید
_نورا من خیلی وقته میخوام ازت عذر خواهی کنم ؛ فکر کنم الان بهترین موقعیته
ابرو بالا می اندازم
+بابت ؟
سرش را پایین می اندازد و به تسبیح در دستش خیره میشود
_بابت اون روزی که فهمیدیم به هم محرمیم . میدونی.........باید مراعات میکردم ولی من چون خانوادم حساسیت نداشتم رو این موضوعات نمیدونستم کار اشتباهی تازه الان دارم متوجه میشم
لبخند میزنم و سر تکان میدهم
+میفهمم ؛ گذشته ها گذشته دیگه بهش فکر نکن ، کاری هم که کردی گناه نبود که بخوای خودتو بخاطرش سرزنش کنی
لبخند خجولی میزند و چیزی نمیگوید .
بعد از چند دقیقه تصمیم میگیرم موضوعی را که بخاطرش به اتاق شهریار آمدم را بیان کنم
با احتیاط میگویم
+شهریار یه خواهشی ازت دارم لطفا نه نیار
نگاه پرسشگرش را به صورتم میدوزد
_بستگی داره خواستت چی باشه
با حالت خواهشگرانه ای میگویم
+ازت میخوام دیگه پیگیر ماجرای نازنین نشی
ابرو هایش را در هم میکشد
_متاسفم ولی نمیتونم باید پیداش کنم
+ازت خواهش کردم شهریار
🌿🌸🌿
《شنیدم مصرعی شیوا ، کی شیرین بود مضمونش
منم مجنون آن لیلا ، که صد لیلاست مجنونش》
فریدون مشیری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تویی که فلک میون دستاته...✨💜
#کلیپ
#روز_مادر
بفرست برای مادرت🍀💕
نشر آزاد🌺
https://eitaa.com/Navid_safare
چله#زیارت_عاشورا
به نیابت از#شهید_نوید_صفری
هدیه به#امام_زمان(ع)
و
حاجت روایی شما بزرگواران
روز#هفدهم
https://eitaa.com/Navid_safare
همیـشهمیگفـت:رفیـقاونیـهکهباهاتگلـوله
بخـوره،باهـمغذاخـوردنُکههمـهبلـدن!
گوشہ کنار؎ از حرمت..
جا؎ من باشد بس است!
بخدا چیز؎ نمیخواـہم دگر
اینکہ باتو باشم؛برا؎ من بس است(:
#امام_رضای_دلم
https://eitaa.com/Navid_safare
┄•●❥
صبر یک کاسه است. هر بار که کاسه صبرم پُر میشود، میدهمش به دست خدا. او کاسه صبر را از دستم میگیرد و خالی میکند و دوباره پس میدهد.
این کاسه هی پُر و خالی میشود؛ هی پُر و خالی میشود؛ هی پُر و خالی...
گاهی به من میگوید: قشنگش کن. شیرینش کن. صبرِ جمیل!
صبر اما تلخ است. مزّه زهر میدهد. شِکَرِ میریزم توی آن، شِکَرِ شُکر. دارچین میپاشم روی آن؛ دارچینِ دعا. میگویم ببین شیرینش کردم. تزئینش کردم.
میگیرد و یک کاسهی بزرگتر میدهد. میگوید همه چیز را بریز توی همین. هم نعمت را و هم نقمت را. هم سفیدبختیها و هم سیاهبختیهایت را.
کاسه کاسه صبر بین ما رد و بدل میشود. انگار قرار است تمام دریاچههای خشک و خالی جهان به کاسه کاسه صبر من پُر شود.
میگویم: اگر کاسهام بشکند، صبرم را در چه بریزم؟
میگوید: آن روز دستم را پیمانه میکنم برایت.
امروز انگار همان روز است.
کاسهام شکسته، دستش اما پیمانه است...
#شکر_گزاری