eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
اسلام علیک یا ابا صالح المهدی☘️🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و شـهادت نصیب ڪسانی می شود که دَر‌ رَهِ‌ عشـق بۍ ترس با جـان خود،بازے کنند..:))♥️ https://eitaa.com/Navid_safare
♥️⃟📿 آقاموݩ‌منٺظرھ...↯ بریم‌دعاے‌فرج‌بخوݩیم...🙃🤲🏻 ...🍃 خیلےوقٺمونونمیگیرھ‌رفقا-!🤚 https://eitaa.com/Navid_safare
📗 👌 « هزاران هزار چون من و علی خلیلی 🌷 که با نور فاطمه سلام الله علیها راه را به من نشان داد فدای یک آه ظهر عاشورای ارباب و اضطراب حضرت زینب و هزاران هزار دیگر و ، این فرزند زهرای مرضیه حضرت آیت الله خامنه ای باد که همیشه آرزو داشتم با اذن او برای به سمت حرکت کنم و به سپاه حضرت بپیوندم. یا اهل عالم 📣 رهبر خود سیدعلی خامنه ای را دریابید. آن غریب را دریابید تا عاقبت به خیر شوید. آقاجان ! جانم به فدایت ♥️ که آرزوی همیشگی من این شده بود که کاری کنم که خنده به لب های تو جاری شود. چه کنم که خنده به لب تو بنشیند و اسم حقیر به لب های تو جاری شود؟؟ چه کنم که خدا به عمر ناقابل و بی قدر ما قدر و برکت این چنین نداد اما باز هم حمد و سپاس مخصوص خدا. » 📗کتاب شهیدنوید صفحه ۱۲۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت ﴿ لبخند بهشتی﴾😍
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت_هشتاد_یکم وقتی سکوتم را میبیند میپرسد _خیلی تعجب کردی مگه نه ؟ لبخند میزنم و سعی میکنم عادی برخورد کنم _از چی تعجب کردم ؟ نگاهش را از من میگیزد _خودت میدونی دارم راجب چی صحبت میکنم سر تکان میدهم +هم تعجب کردم هم خیلی خوشحالم دوباره آبی چشم هایش را به چشم هایم میدوزد و لبخند کوچکی محزونی میزند _حق داری ، من تو خانواده ای بزرگ شدم که حتی تو خونشون قرآن پیدا نمیشه و بعد پوزخندی میزند سعی میکنم آرامش کنم +چرا از یه دید دیگه بهش نگاه نمیکنی . تو انقدر آدم خوبی بودی حتی با وجود همچین خانواده ای خدا این توفیق رو بهت داده که بتونی راه درست رو انتخاب کنی . سکوت میکند و به فکر فرو میرود . سعی میکنم بحث را عوض کنم +میتونم بپرسم چند وقته نماز میخونی ؟ _خیلی وقت ، نیست ۸ روزه لبخندی از سر شادی میزنم +پس الان خیلی پاکی برای من حتما دعا کن سرش را پایین می اندازد ادامه میدهم +وقتی انسان توبه میکنه همه ی گناهانش پاک میشه عین بچه ای که تازه متولد شده _میدونی نورا دلم میخواد عوض بشم ، دلم میخواهد مثل شهدا باشم +میشی . اگه خودت بخوای میشی قطره ی اشکی از گوشه ی چشم سر میخورد اما سریع با پشت دست پاکش میکند . چقدر این لحظه ها برایم شیرین است با احتیاط میپرسم +خانوادت میدونن ؟ _نه ؛ فعلا بهتره ندونن . دلم برایش میسوزد . اگر شهروز بفهمد دمان از روزگارش در می آورد . +چطوری تا الان نفهمیدن ؟ _چون کل این ۸ روز رو تو مسجد نماز خوندم با تعجب نگاهش میکنم . ادامه میدهد _اگه میخواستم هم نمیتونستم تو خونمون نماز بخونم چون پولی که باهاش این خونه رو خریدم نزدیک ۲ سال تو بانک بود و خمس ندادس بخاطر همین نماز توی خونه ی ما باطله ابرو بالا می اندازم +پس خود عمو محسن و بهاره خانم چطوری تو خونتون نماز میخونن با لحنی تاسف بار میگوید _مامان بابام که یکی در میون نماز میخونن ولی همونایی هم که میخونن باطله 🌿🌸🌿 《غرق عشق تو شدم ، بلکه تو شاید روزی دل به دریا بزنی ، عازم دریا بشوی》 احسان نصری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت_هشتاد_دوم با لحنی تاسف بار میگوید _مامان بابام که یکی در میون نماز میخونن ولی همونایی هم که میخونن باطله دلم برایش میسوزد . مظلوم تر از چیزیست که فکرش را میکردم . +میخوای با مامان بابای من صحبت کنی ؟ حتما میتونن کمکت کنن لبخند پر محبتی به صورتم میپاشد _عمو محمد و خاله میدونن اخم تصنعی میکنم و با دلخوری میگویم +مامان بابام میدونن ؟ پس فقط من اضافه بودم که بهم نگفتی بلند میخندد _شما که تاج سری . حالا که فهمیدی دیگه از چی ناراحتی ؟ شانه بالا می اندازم و بعد از کمی مکث میگویم +راستی چی شد که یه هویی تصمیم گرفتی عوض بشی ؟ _راستشو بخوای خیلیم یه هویی نبود بعد از چند وقت تحقیق این تصمیمو گرفتم ولی ماجراش مفصله بعدا برات تعریف میکنم اما فعلا در همین حد بدون که سجاد باعث و بانیش بوده پس بخاطر همین شهریار و سجاد مدام پیش هم بودند و با هم صمیمی شده بودند . شهریار بعد از کمی مکث و من و من کردن میگوید _نورا من خیلی وقته میخوام ازت عذر خواهی کنم ؛ فکر کنم الان بهترین موقعیته ابرو بالا می اندازم +بابت ؟ سرش را پایین می اندازد و به تسبیح در دستش خیره میشود _بابت اون روزی که فهمیدیم به هم محرمیم . میدونی.........باید مراعات میکردم ولی من چون خانوادم حساسیت نداشتم رو این موضوعات نمیدونستم کار اشتباهی تازه الان دارم متوجه میشم لبخند میزنم و سر تکان میدهم +میفهمم ؛ گذشته ها گذشته دیگه بهش فکر نکن ، کاری هم که کردی گناه نبود که بخوای خودتو بخاطرش سرزنش کنی لبخند خجولی میزند و چیزی نمیگوید . بعد از چند دقیقه تصمیم میگیرم موضوعی را که بخاطرش به اتاق شهریار آمدم را بیان کنم با احتیاط میگویم +شهریار یه خواهشی ازت دارم لطفا نه نیار نگاه پرسشگرش را به صورتم میدوزد _بستگی داره خواستت چی باشه با حالت خواهشگرانه ای میگویم +ازت میخوام دیگه پیگیر ماجرای نازنین نشی ابرو هایش را در هم میکشد _متاسفم ولی نمیتونم باید پیداش کنم +ازت خواهش کردم شهریار 🌿🌸🌿 《شنیدم مصرعی شیوا ، کی شیرین بود مضمونش منم مجنون آن لیلا ، که صد لیلاست مجنونش》 فریدون مشیری 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چله به نیابت از هدیه به(ع) و حاجت روایی شما بزرگواران روز https://eitaa.com/Navid_safare
همیـشه‌میگفـت:رفیـق‌اونیـه‌که‌باهات‌گلـوله بخـوره،با‌هـم‌غذا‌خـوردنُ‌که‌همـه‌بلـدن!
آنكِ‌برگه‌شهادتش‌امضاشد اول‌چشمانش‌با‌حیا‌شد . . . :)!
گوشہ کنار؎ از حرمت.. جا؎ من باشد بس است! بخدا چیز؎ نمیخواـہم دگر اینکہ باتو باشم؛برا؎ من بس است(: https://eitaa.com/Navid_safare
┄•●❥ صبر یک کاسه است. هر بار که کاسه صبرم پُر می‌شود، می‌دهمش به دست خدا. او کاسه صبر را از دستم می‌گیرد و خالی می‌کند و دوباره پس می‌دهد. این کاسه هی پُر و خالی می‌شود؛ هی پُر و خالی می‌شود؛ هی پُر و خالی... گاهی به من می‌گوید: قشنگش کن. شیرینش کن. صبرِ جمیل! صبر اما تلخ است. مزّه زهر می‌دهد. شِکَرِ می‌ریزم توی آن، شِکَرِ شُکر. دارچین می‌پاشم روی آن؛ دارچینِ دعا. می‌گویم ببین شیرینش کردم. تزئینش کردم. می‌گیرد و یک کاسه‌ی بزرگتر می‌دهد. می‌گوید همه چیز را بریز توی همین. هم نعمت را و هم نقمت را. هم سفیدبختی‌ها و هم سیاه‌بختی‌هایت را. کاسه کاسه صبر بین ما رد و بدل می‌شود. انگار قرار است تمام دریاچه‌های خشک و خالی جهان به کاسه کاسه صبر من پُر شود. می‌گویم: اگر کاسه‌ام بشکند، صبرم را در چه بریزم؟ می‌گوید: آن روز دستم را پیمانه می‌کنم برایت. امروز انگار همان روز است. کاسه‌ام شکسته، دستش اما پیمانه است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گلزارشهدای گمنام کرمان 🌷🌿
شهید محمدسعید دهقان اناری 🎋 که ایشون دردرگیری باسارقین درکرمان شاهرگش رومیزنن وباچندضربه چاقوبه کمرش ب شهادت میرسه🍃 فاتحه و صلواتی نثار این شهید بزرگوار نمایید ✨🌹
😍😍🥳🥳🤩🤩🥰🥰 نگاهی به دستان مادر کنیم...❤️🍀 https://eitaa.com/Navid_safare
درایـن‌آلودگـی‌شهـر🖐🏻! چہ‌پـوششـی‌بهتـرازچآدر؟! درزبآن‌عـربی‌''چ''نـدآریـم🍂.. چـآدریعنـی‌↓•• جـاے‌دُر‌وگـوهـــر👀..! خـوآهـرم! تومـثل‌دُر‌گـرآن‌قیمـت‌هستـی.. قـدرخودتـوبدون:)🖐🏻! #چادرانه
_♥️♥️:♥️♥️_ ‌‹‌اُمیدوار باش به نور؛ زیرا زیباترین باران‌ها، از سیاه‌ترین ابرها می‌بارد...›‌🌦✨🌿
🌺 حضرت مهدى عليه السلام😍 استاد الهى و عارف ربّانى ، مرحوم حاج شيخ جواد انصارى همدانى رحمه الله عليه مى فرمود: يكى از مؤمنان ، شبى كه براى بيدار شده بود مشاهده كرد كه در حدود پانصد خانه از خانه هاى همدان نورافشانى مى كنند. به او الهام شده بود كه در اين خانه ها نماز شب خوانده مى شود،✨ در نقطه اى (از زمين ) عمودى از نور ديده بود كه تا آسمان كشيده شده است و به او الهام شده بود كه در آن مكان ، وجود مقدّس عليه السلام هست كه به ايستاده است😍❤️🌹✨✨ 💥برگرفته از کتاب سوخته