395-ghasas-ar-parhizgar.mp3
974.6K
#ترتیل #صفحه_395 سوره مبارکه #قصص
#سوره_28
#جزء_20
قاری: #پرهیزکار
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_ترجمه #صفحه_395 سوره مبارکه #قصص
#سوره_28
#جزء_20
از کتاب ترجمه خواندنی قرآن
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
395-ghasas-fa-maleki.mp3
3.3M
#صوت_ترجمه #صفحه_395 سوره مبارکه #قصص
#سوره_28
#جزء_20
باصدای استاد مومیوند
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_تفسیر #صفحه_395 سوره مبارکه #قصص
#سوره_28
#جزء_20
از کتاب تفسیر یک جلدی مبین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
395-ghasas-ta-1.mp3
4.16M
#صوت_تفسیر #صفحه_395 سوره مبارکه #قصص
بخش اول
#سوره_28
#جزء_20
مفسر: استاد قرائتی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
395-ghasas-ta-2.mp3
4.13M
#صوت_تفسیر #صفحه_395 سوره مبارکه #قصص
بخش دوم
#سوره_28
#جزء_20
مفسر: استاد قرائتی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°
@zohoreshgh
❣﷽❣
☀️ #صبح_خودراباسلام_به_14معصوم (ع) #شروع_کنیم😊
✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️
❤️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨
✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
#اول_صبح_سلامم_به_شما_میچسبد
#روزم_به_نام_شما_اختران_الهی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺
4_5832681002329185346.mp3
9.15M
#زیارت_ناحیه_مقدسه
🎤حاج سید مهدی میرداماد
#التماس_دعای_فرج😍
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_468051916576786804.mp3
4.02M
❣️ #زیارٺ_عاشـورا ❣️
#هر_روز_یڪ_زیارت_عاشورا_بخوانیم
به نیت ظهور و سلامتی 😍
#مولا_صاحب_الزمان_عج
#متن_زیارت_عاشورا👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/58
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
حدیث کساء۩علی فانی.mp3
7.51M
💠💎📿 #حدیث #کساء
🎙 با نوای علی فانی
حسوحالمعنوی:⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️عالی
متن دعا👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/104
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
#دعــاے_عهـــد»
🎤 محسن فرهمند
📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را
💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم
قرائت دعای فرج به نیت تعجیل در #ظهور_مولا (عج )هر روز صبح
متن دعای قبل عهد👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/74
متن دعای عهد 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/77
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
زیارتجامعهکبیره۩علیفانی.mp3
14.05M
ا💠۩﷽۩💠ا
📖 #زیارت صوتی #جامعه_کبیره
بهترين و جامع ترین زيارتی که صفات ؛ مقامات و معارف اهلبیت علیهم السلام در آن بیان شده و از طرف امام هادی (ع) به شیعیان رسیده است
🎙 با نوای علی فانی
متن دعای جامعه کبیره👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/91
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
سیدعلی دعاء شکرانیه.mp3
21.26M
#دعای_ششم #صحیفه #سجادیه...
متن دعا و ترجمه 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/127
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_6001048002414772713.mp3
3.25M
#دعای #ندبه
🎤 #محسن_فرهمند
مولای مهربان وتوای عشق من سلام
عجل ولیک الفرج آقای من سلام
درندبه های جمعه توراجستجوکنم
زیباترین بهانه دنیای من سلام
تعجیل درظهور مولا 14مرتبه #صلوات
متن و ترجمه دعای ندبه 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/142
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷زیارت #امام_زمان(عج) در روز جمعه
🎤با نوای استاد #فرهمند
متن و ترجمه زيارت امام زمان عج 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/152
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
خورشیدخاڪبوس حرمخانہےشماسٺ
اےصاحباجازهےخورشیدالسلام
امروزهمبہر رخصتتان میڪشمنفس
اےعشقبےنهایتوجاویدالسلام
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله
صبحتون حسینی💚🌤
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#سلام_ارباب_خوبم 😍✋
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#سلام_امام_زمانم 😍✋
به یاد تو کران تا بیکران دل
برایت میتپد هفت آسمان دل
کدامین جمعه میآیی؟ که از شوق
کنم تقدیم تو صد جمکران دل
🔸شاعر: غلامرضا میرزایی
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸🍃
آیت الله خامنه ای:
لذات این دنیا به طرفه العینی میگذرد
دنیا سریع میگذرد
زندگی وحیات آنجاست
برای آنجا مراقبت کنید
دنیای آخرت
#حضرت_آقا
#زهبرانه
#امام_خامنه_ای
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
وچه زیباست سیاهی #چادر شما…🖤💫
نمی دانم این چه حسی بوده که
چادر شما به من داده…💕🌼
اما می دانم که با دیدن آن…
امید.. قوت قلب... و آبرو..
می گیرم.🌸🔖.
باور کنید چادر شما نعمت است🍃😌
قدر این نعمت را بدانید🔹🦋
#حجاب
#عفاف
#چادر
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
❁ بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم ❁
🗓امروز 23 تیرماه 1402
▪️#5_روز تا #محرم💔
وقتی دل دیوانه شد؛ روضه لازم
یک چاره دارد روضه های حاج کاظم
این پنج روز مانده تا ماه #محرم
دستم به دامان تو یا شهزاده قاسم
#یاسیدالشهدا❤️
#خدا_را_شڪر_گریان_حسینم🌷
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#فصل_نوڪرےمحرمہ❣️
بوے محرمش همہ جارا گرفتہ اسٺ
وقتش رسیده تا د, ماهے صفا ڪنیم
زیباترین وضوے #محرم ڪہ گریہ اسٺ
بایدڪہ #اشڪ را بہ نظر ڪیمیا ڪنیم
#تاهسٺجهانشورمحرمباقیسٺ❤️
#5_روز_تا_فصل_عاشقی💔
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی آنلاین - روضه شد برپا - نریمانی.mp3
13.15M
🔳 #زمینه #چاووش #محرم
🌴روضه شد بر پا
🌴لباس مشکی پای نوکرها
🎤 #سید_رضا_نریمانی
👌بسیار دلنشین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💙🍃
🍃🍁
#نمازےویژه_درروزجمعہ
✍در بحار از حضرتامیرالمؤمنین(ع) منقول است ڪه حضرترسول(ع) فرمودند: هر ڪه بخواهد دریابد فضیلت روز جمعه را پس بجا بیاورد.
💫پیش از ظهر چهاررڪعت نماز که قرائت ڪند
💫 در هر رڪعت یڪ مرتبه سوره(حمد) و پانزده مرتبه سوره (قُلْ هُوَ اللّهُ أحَدُ)
💫 پس چون از نماز فارغ شود استغفار نماید.هفتاد مرتبه (أسْتَغْغِرُ اللّهَ رَبَّی وَ أتُوبُ إلَیهِ) و بعد پنجاهمرتبه (لاحَوْلَ وَ لا قُوهِ إلاّ بِاللّهُ) و پنجاه مرتبه بگوید (لا إلهَ إلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لاشَریکَ لَهُ) و پنجاه مرتبه بگوید (صَلّی اللّهُ عَلی النِّبیِّ الاُمِّیِّ وآلِهِ)
💯✍پس چون این عمل را بجا آورد از جاے خود برنمیخیزد تا خداوند او را از آتش دوزخ آزاد فرماید و نمازش را میآمرزد و مینویسد حقتعالی از براے او به هر حرفی ڪه بیرون آمده از دهان او (یعنی در این نماز شریف و اعمال) ثواب یڪ حج و یڪ عمره و بنا میڪند از براے او به عدد هر حرفی یڪ شهرے در بهشت و عطا میفرماید به او ثواب هر ڪسی را ڪه نماز ڪرده باشد در مسجدهاے جامع شهرها با پیغمبران وبرآورده شدن تمام حاجات شرعیہ
#سوره_درمانے
#رونق_کسب
✍🏻هرگاه ڪسے بعد از نمازِ
روز جمعه آیه ۲۶ سوره اعراف را
بنویسد
و در منزل یا مغازه خود
آویزان کند ، روزیش زیاد گردد✨
📚 اسرار المقاصد ۱۰۱
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فیلمۍ از وداع جانســوز همســر #شهیدحمیدسیاهڪالی با پیڪرهمسرش😔 #یادت_باشد @zohoreshgh @NedayQran 📕نـ
✨﷽✨
#یادت_باشد❤
✍ #فصلدهم
( #شهادتوغربت)
#قسمتـ170
انگار زمان برای من در همان روز پنجم آذر نود و چهار متوقف شده است، گاهی اوقات کسی از من تاریخ را می پرسد می مانم چه بگویم، مکث می کنم، زمان برایم بی معنا شده است.
نه عقب می رود که بگویم حمید هست، نه جلو می رود که دیگر این انتظار تمام بشود و باور کنم دیگر حمید تماس نمی گیرد.
دل تنگی های چهارده روزی که حمید سوریه بود برای همیشه روی دلم آوار شد، دوست داشتم حالا که رفتنی شده حداقل یک ساعت زنده می شد حرف می زد بعد می رفت.
شب اول بعد از تدفین کنار مزارش ماندم، به قولی که داده بودیم وفا کردم، قرار بود هر کداممان زودتر از این دنیا رفتیم آن دیگری شب اول قبر تنهایش نگذارد.
مادرم گفت: «هوا سرد شده، بریم خانه، یا حداقل چند دقیقه ای بریم داخل ماشین گرم بشیم».
گفتم: «نه من به حمید قول
دادم که شب اول قبر تنهاش نذارم».
همه تعجب می کردند، می گفتند مگر شما چند سال با هم بودید که به همچنین شبی هم فکر کردید و همچنین قولی به هم دادید.
ساعت های اول که دلم نمی آمد قرآن بخوانم، می گفتم: «حمید که زنده است برای چی باید براش قرآن بخونم؟»
ولی آن شب تا صبح قرآن خواندم، خیلی هوا سرد بود، بقیه می رفتند و می آمدند، ولی من تا خود صبح سر مزار ماندم.
هشت آذر ماه، پاییزی ترین روز من، بهاری ترین روز حمید بود.
تا چند روز کارم این شده بود که خاک های مزارش را به آغوش می کشیدم، احساسش می کردم، خوب می فهمیدم که به فاصله کمی از من دراز کشیده.
انگار دارد با گریه های من گریه می کند، حضورش در عین نبودن برای من آرامش بخش ترین حضور دنیا بود.
یکی از سخت ترین روزها بعد از شهادت حمید روزی بود که دوستانش ساکش را از سوریه برایم آوردند.
درست سی آذر، شب يلدا بود که ساک حمید به دستم رسید، اول که پدرم ممانعت می کرد، به خواهش من ساک را به من دادند.
نمی خواستم پیش پدر و مادرم گریه کنم، آن روز فقط بغض کردم، شب که شد دور از چشم بقیه به حیاط رفتم، ساک را بغل کردم، به یاد همه شبهای یلدایی که حمید کنارم بود ولی حالا فقط ساک وسایلش را داشتم تا صبح گریه کردم.
این همان ساکی بود که با کلی بحث خودم برای حمید چیده بودم، با دست لرزانم زیپ سمت راست را باز کردم.
نایلون مشکی که برای مواقع لزوم گذاشته بودم همان جا بود، جوراب و دستکش ها دست نخورده مانده بود، برایش باند کشی گذاشته بودم که مچ دست هایش را ببندد.
زیپ وسط را که باز کردم فهمیدم خودش وسایل را چیده است، مدل تا کردن حمید را می دانستم، به جز لباس های نظامیش همه چیز همان طور دست نخورده مانده بود.
لباس هایی که روز آخر با آنها از من خداحافظی کرد همه داخل ساک بود.
در جیب پیراهنش پانزده هزار تومان پول بود که با خودش برده بود، یک اتیکت یا زهرا(س) که از طرف حرم حضرت زینب (س) به حمید داده بودند.
نمک هواپیما داخل جیب کاپشنش بود و یک کتاب آموزش زبان عربی همین !
این ها آخرین چیزهایی بود که دست حمید من به آنها خورده بود و حالا من چون یعقوبی که یوسفش را گم کرده باشد با سرانگشتانی لرزان و دلی پر از غم آن ها را بو می کردم و به چشم می کشیدم.
#ادامه_دارد....
#التماس دعای فرج 🤲🌹
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌺🍃🌺.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌺.🍃🌺.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصلدهم ( #شهادتوغربت) #قسمتـ170 انگار زمان برای من در همان روز پنجم آذر
✨﷽✨
#یادت_باشد❤
✍ #فصلدهم
( #شهادتوغربت)
#قسمتـ171
سه چهار روز بعد از مراسم چهلم به خانه مشترکمان رفتم.
بالاخره ما مستأجر بودیم درست نبود وسایل ما آنجا بماند، باید وسایل زندگی را جمع می کردیم و خانه را تحویل می دادیم.
به خواهرها و مادر حمید و مادر و خواهر خودم گفتم که همراهم باشند ولی هیچ کدامشان دل آمدن نداشتند.
دیدن خانه بی حضور حمید دل سنگ را آب می کرد و تحملش واقعا سخت بود تا آن جا که وقتی قبل مراسم چهلم با خواهرم به دنبال یک وسیله رفته بودیم، چشمش که به کلاه حمید افتاد حالش خیلی بد شد.
مجبور شدم با دوستم ناهید بروم، از همان پله اول اشک هایم جاری شد، توان بالا رفتن نداشتم، دست به دیوار گذاشته بودم و به سختی قدم بر می داشتم.
با گوشی مداحی گذاشته بودیم، به هر وسیله ای که دست می زدم کلی خاطره برایم زنده می شد.
یاد حمید افتادم که هیچ وقت نمی گذاشت وسیله سنگین جابجا کنم.
چیزی که خیلی من را به هم ریخت کیفی بود که بین وسایلش پیدا کردم.
همه دست نوشته های من را جمع کرده بود، حتی نوشته ای که یک سلام خالی بود را هم نگه داشته بود، فکرش را هم نمی کردم آنقدر برایش مهم باشد.
به من گفته بود یک روز با این دست نوشته ها غافلگیرم خواهد کرد ولی به هیچ وجه به ذهنم خطور نمی کرد بخواهد همه این دست نوشته ها را جمع کند و این گونه من را تا ابد شرمنده محبت خودش قرار بدهد.
ناهید با گریه نگذاشت به لباس های حمید دست بزنم، یک چمدان به دستش دادم تا همه لباس ها را داخل همان بچیند، آن لحظات خیلی سخت گذشت.
دل کندن از خانه ای که همه چیزش را حمید چیده بود، حتی کارتون هایی که زیر فرش ها گذاشته بود، سخت و عذاب آور بود.
یک هفته بعد همراه با پدرم و برادرهای حمید رفتیم که وسایل را بیاوریم، صاحب خانه و همسایه ها گریه می کردند.
بعد از اینکه همه وسایل را جابجا کردند داخل خانه رفتم، وسط پذیرایی ایستادم، چشمی دورتادور خانه چرخاندم، هیچ کس و هیچ چیز نبود.
اوج تنهایی خودم را حس کردم، آنجا خانه امید من بود ولی حالا باید برای همیشه با خانه و حمید و همه خاطرات خوبمان خداحافظی می کردم.
موقع بیرون آمدن از خانه با گریه به حمید گفتم: «عزیزم من دارم از اینجا میرم، خواهش می کنم اگه به خوابم اومدی توی این خونه نباشه چون خیلی اذیت می شم ».
همان طور هم شد، از آن به بعد همه خواب هایی که دیدم خانه پدرم بوده، حمید هیچ وقت داخل خانه مشترکمان به خوابم نیامد.
از پله ها که پایین آمدم حاج خانم کشاورز با گریه من را به آغوش کشید، گفت:
مامان فرزانه از دست من که کاری برنمیاد، به خدا می سپارمت، پسرم که جاش خوبه، امیدوارم خود حضرت زینب (س) بهت صبر بده .
بین گریه ها از حاج خانم پرسیدم: «هر وقت دلم گرفت می تونم بیام خونه رو ببینم؟»
دستم را به مهربانی گرفت و گفت: «آره دخترم، خونه خودته، هر وقت خواستی بیا».
از در خانه که بیرون آمدم همان پیرمردی را دیدم که اختلال حواس داشت، پیر مردی که حمید همیشه به او سلام می داد و محبت می کرد و می گفت:
«فرزانه یه روزی جواب محبت من به این پیرمرد رو میبینی»
حالا همان روز رسیده بود، پیرمردی که همه می دانستیم اختلال حواس دارد ولی حمید را خیلی خوب یادش مانده بود، به پهنای صورت اشک می ریخت و گریه می کرد و این یکی از سوزناک ترین گریه هایی بود که در غم از دست دادن حمید دیدم.
سوار ماشین که شدم با حسرت از شیشه عقب برای آخرین بار به خانه نگاه کردم، بعدها هیچ وقت نتوانستم به آن کوچه و خانه برگردم.
چند بار تا سر کوچه رفتم ولی گریه امانم نمی داد که قدم از قدم بردارم.
سالگرد عروسیمان امامزاده حسین بودم، برای رزمندگان مدافع حرم دست کش و کلاه می بافتیم.
به شدت دلتنگ حمید شده بودم، به یاد سال های قبل افتاده بودم که حمید در سالگردهای ازدواجمان برایم دسته گل رز می خرید.
ساعت یازده شب بود که بی اختیار خودم را جلوی در خانه مشترکمان پیدا کردم، هیچ کس داخل کوچه نبود.
پنجره خانه را نگاه کردم، اشک امانم نمی داد، قدم هایم سست شده بود، نتوانستم جلوتر بروم، از همان جا با گریه تا سر کوچه آمدم و برای همیشه از خانه مشترکمان خداحافظی کردم.
#ادامه_دارد....
التماس دعای فرج 🤲🏻🥀
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌺🍃🌺.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌺.🍃🌺.═╝