#نماز_روز_چهارشنبہ
✍ هرڪس این نماز را روز
چهارشنبه بخواند خداوند توبه
او را از هر گناهے باشد مےپذیرد
۴ رکعتست
در هر رکعت بعد از حمد
یک توحید و یک قدر💫
📚 مفاتیح الجنان
نماز هدیه به امام جواد ع در روز چهارشنبه
برای بر آورده شدن #حاجت
در روز چهارشنبه بلافاصله بعد نماز عصر بدون اینکه چیزی بگویید 2 رکعت نماز مثل نماز صبح به نیت هدیه به ( امام جواد ع ) میخوانید بعد از سلام 146 مرتبه نه یک دونه کمتر نه یک دونه بیشتر می گویید :
(( ماشاءالله لاحول و لا قوة الا باالله ))
العلی العظیم ندارد
بعدش حاجتت را از خداوند متعال میخواهی
ان شاءالله که برآورده شود.
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دست_تقدیر۲ #قسمت_هشتم🎬: صادق و مهدی همزمان با هم از خانه بیرون آمدند. مهدی به طرف ماشین رفت و گفت
#دست_تقدیر۲
#قسمت_نهم🎬:
صادق جلوی سالن فرودگاه پیاده شد و آقا مهدی هم حرکت کرد به سمت خانه آقاعباس و رقیه...
مهدی آنقدر توی فکر بود که متوجه نشد فاصله فرودگاه تاخانه آقا عباس را چطور طی کرد.
رقیه خانم و آقا عباس بعد از جنگ خانه قدیمی را فروختند و رفتند محله امام رضا ع ، جایی خانه گرفتند که در خانه باز میشد گنبد طلایی رنگ امام رضا بهشون چشمک میزد.
آقا مهدی ماشین را جلوی خانه پارک کرد و زنگ در را به صدا درآورد، از آن طرف دوربین صدای پر از شور رضا توی آیفون پیچید: سلام آقامهدی، خوش آمدین، بفرمایید و با صدای تلیکی در باز شد.
مهدی داخل خانه شد و نگاهی به حیاط خانه که دور تا دور باغچه وسط حیاط را، گلدان های رنگ وارنگ گرفته بود و هوایش آنقدر لطیف بود که روح آدم را شاد می کرد.
آقا مهدی نفسش را محکم به داخل کشید و ریه هایش را از هوای مفرح این خانه لبریز کرد.
رضا روی بالکن به استقبال آقا مهدی آمد و پس از خوش و بشی مردانه وارد خانه شدند.
رقیه خانم درحالیکه لبخند کمرنگی روی لب داشت و روی مبل نشسته بود ، کتاب دستش را روی میز جلوی مبل گذاشت و همانطور که از جا بلند میشد در جواب سلام بلند مهدی گفت: سلام پسرم! خوش آمدی عزیزم، چی شد یاد ما کردی؟!
مهدی همانطور که روی مبل روبه روی رقیه خانم مینشست گفت: نفرمایید! ما همیشه به یاد شما هستیم و بعد با نگاهی به اطراف گفت: آقا عباس نیستند؟! شنیدم اول هفته از عراق اومدن، اومدم دست بوسی...
رقیه همانطور که به طرف آشپزخانه می رفت تا برای پذیرایی چای بیاورد گفت: دیر اومدی پسرم، صبح زود با عجله رفت، نفهمیدم چی شد اما بهش امر شد بیان، دیگه خودتون بهتر میدونین کار نظامی این حرفا را دارد...
مهدی که انگار انتظار نبودن عباس را نداشت سری تکان داد و گفت: خدا نیروهای حشد الشعبی را حفظ کنه که یکی از بازوهای توانمند سپاه قدس هستند.
رقیه همانطور که بشقاب خرما را داخل سینی کنار استکان چای گذاشت گفت: پس بگو چرا پسر ما مهربون شده، از شواهد برمیاد که با عباس آقا کار دارین.
مهدی لبخندی زد و گفت: هدف دیدار بود البته یه کار مهم هم دارم و بعد رو رضا گفت: تو چکار میکنی مهندس؟! خوب توی عالم کامپیوتر فرو رفتی؟! میدانی که دنیای الان دنیای رایانه و مجازیست..
رضا سری تکان داد و گفت: روزگاری میگذرانیم سرهنگ، قرار شد صادق بیاد با هم یک سری کارهای مهم را با هم کلید بزنیم.
مهدی سری تکان داد و گفت: صادق اومده اما خیلی عجله داشت چون الان راهی کرمان هست اما تا فردا برمیگرده و میاد پیشتون...
رقیه با سینی چای از درگاه آشپزخانه بیرون آمد و گفت: چه کار مهمی دارین؟!
مهدی تسبیح دستش را مچاله کرد و داخل مشتش گرفت و گفت: یه سری سوال درباره ابو معروف داشتم و می خواستم شماره آخرین نفری که با ابو معروف حرف زده قبل از اینکه به درک واصل بشه را بگیرم.
ناگهان آشکارا لرزشی به دستان رقیه افتاد و همانطور که بغضی گلویش را گرفته بود گفت: خ...خ..خبری از محیا شده؟! و با زدن این حرف سینی از دستش افتاد و چای داغ روی فرش پخش شد
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
فصل دوم
✍ نویسنده ؛ « طاهره سادات حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دست_تقدیر۲ #قسمت_نهم🎬: صادق جلوی سالن فرودگاه پیاده شد و آقا مهدی هم حرکت کرد به سمت خانه آقاعباس
#دست_تقدیر۲
#قسمت_دهم🎬:
مهدی از جا بلند شد و همانطور که کمک می کرد تا استکان ها را جمع کند گفت: نمی دونم، یه موضوع اتفاق افتاده که شک کردم محیا و پسرش زنده باشند
رقیه روی زمین کنار مهدی زانو زد و دست مهدی را در دست گرفت و گفت: تو رو خدا پسرم، جان صادق همه چی را بگو برام.
رضا هم که براش جالب بود از روی مبل پایین آمد و کنار مادرش نشست و گفت: جناب سرهنگ چی شده؟! اگر خبری از خواهرم شده بگین..من...من خسته شدم بس که هر روز چشم باز می کنم و گریه های مادرم برای محیا را می بینم.
مهدی روی زمین نشست و گفت: صادق با یه دکتر برخورد کرده که یک گردنبند عین همون که محیا به صادق داده، گردنش بوده و بعد آهسته تر ادامه داد این گردنبندها یک جفت عین هم بودن یکی برای من یکی برای محیا، محیا از خودش را گردن صادق مندازه و منم اون زمان که دنبال محیا رفتم خرمشهر به طریقی گردنبند را به دست محیا رسوندم و از طرفی اسم اون دکتر کیسان بوده، من و محیا برای اسم بچه هامون هم برنامه ریزی کرده بودیم...
هنوز حرفهای مهدی تمام نشده بود که رقیه دستش را روی قلبش گذاشت و همانطور که اشک از چهار گوشه چشمهاش جاری شده بود گفت: یعنی...یعنی ممکنه که محیای من زنده باشه؟!
رضا نگاهی به مهدی و مادرش کرد و گفت: یعنی برای یه گردنبند و یه اسم میگین...
مهدی سرش را تکان داد و گفت: من حس می کنم این دکتر را ندیده میشناسم و بعد گوشی اش را بیرون آورد و شماره عباس را گرفت.
چند بوق خورد و بعد صدای مردانه عباس در گوشی پیچید: سلام آقا مهدی گل، به به چی شد یاد ما کردین؟!
مهدی لبخندی زد و گفت: ما یاد شما هستیم اما شما ما را تحویل نمی گیرید و آهسته میاین و آهسته میرین، ما الان خونه شما هستیم
عباس گفت: به قول شما ایرانی ها زهی سعادت، صابخونه اید شما که..
در این هنگام صدای رقیه بلند شد، عباس، آقا مهدی خبر از محیا داره..
عباس با لحنی متعجب گفت: چی می گیه رقیه خانم؟!
مهدی زیر چشمی نگاهی به رقیه و رضا کرد و از جا برخاست و همانطور که به طرف پنجره می رفت گفت: حالا بهتون میگم، فقط قبلش بگین آخرین نفری که ابو معروف را دید کی بود؟! میشه شماره اش را بهم بدین؟
عباس نفسش را آرام بیرون داد و گفت: ابو زید بود که شهید شدن چرا؟!
مهدی که انگار وار رفته بود گفت: خدا رحمتش کنه، آیا چیزی تونسته بود درباره محیا و پسرش از ابو معروف حرف بکشه؟!
عباس کمی سکوت کرد و گفت: والله اونجور که شهید می گفت او گرگ پیر هیچی لو نمیده و فقط میگه مگر تو خواب محیا و بچه اش را ببینید، البته بعد از مرگ ابو معروف من خیلی دنبال خانواده اش گشتم، دو تا زن پیر داشت که هنوز هم تکریت هستن اما اون دو زن اذعان کردند که سالها با ابو معروف ارتباطی نداشتند و اصلا نمی دونند اون کجا زندگی می کرده، ابومعروف مغز متفکر داعش بود، شاید اگر بتونیم یکی از رئیس روسای داعش را گیر بندازیم اطلاعات خوبی راجع به او داشته باشه، حداقل روشن می کنه که محل زندگیش کجا بوده و کجا آمد و شد می کرده ...
مهدی همانطور که خیره به پرده آبی رنگ پنجره بود زیر لب زمزمه کرد: اگر بفهمیم با چه نامی آمد و شد میکرده شاید بشه ردش را زد..
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
فصل دوم
✍ نویسنده ؛ « طاهره سادات حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دست_تقدیر۲ #قسمت_دهم🎬: مهدی از جا بلند شد و همانطور که کمک می کرد تا استکان ها را جمع کند گفت: نم
#دست_تقدیر۲
#قسمت_یازدهم🎬:
صادق با آقای مددی به سمت روستایی از توابع محروم کرمان بود، حرکت کردند و نزدیک غروب بود که به آنجا رسیدند و مستقیم به سمت مرکز بهداشت آن رفتند، آنطور که صادق تحقیق کرده بود متوجه شده بود که دکتر کیسان محرابی به عنوان پزشک جهادی در مرکز بهداشت برای طبابت اقامت دارد.
هوا تاریک شده بود، همه جا خلوت بود و ماشین آقای مددی جلوی مرکز بهداشت روستا متوقف شد.
هر دو پیاده شدند و صادق از درب نرده ای مرکز بهداشت داخل را نگاهی انداخت و چندین اتاق به صورت ردیف به چشم می خورد و نور لامپ زرد رنگ از درب دو اتاق انتهایی دیده می شد.
صادق دستی روی شانهٔ آقای مددی زد و گفت: آقای مددی جان! زحمت شما، شرمنده داخل ماشین منتظر باشید من باید یه جوری اون میکروفن را کار بزارم، دعا کن بتونم یه جوری گوشیش را بدست بیارم.
مددی سر تکان داد وگفت: با توکل به خدا برو جلو و حواست باشه این ابرو مصنوعی چسپوندی بالا چشمت لوت نده و از این مهم تر دعا کن دکتره نرفته باشه، با این حرف مددی صادق با سرعت جلو رفت و یکی یکی اتاق هایی که برقشان روشن بود را نگاه و کرد و سرانجام داخل اتاق آخری دکتر کیسان محرابی را دید.
یا الله گفت و وارد اتاق شد، دکتر که مشغول جمع کردن وسایلش بود روپوشش را از تن درآورد و بدون اینکه نگاهی به پشت سرش بکند گفت: امشب وقت طبابت تموم شد، بفرمایید فردا بیایید.
صادق با لحنی مستاصل گفت: م..م..من از روستای کناری اومدم، خیلی حالم بد هست اگر میشه یه نگاه بهم بندازین.
دکتر که انگار متعجب شده بود به سمت صادق برگشت و به صندلی کنار تخت اشاره کرد که بنشیند و بعد همانطور که کیفش را به دست گرفته بود به طرف صادق اومد و گفت: ببینم چطورت هست؟!
صادق همانطور که اشاره به سرش می کرد گفت: یک سردرد شدید دارم که اصلا طاقتم را طاق کرده...
دکتر چراغ قوه را از کیفش بیرون آورد، کیف را روی تخت گذاشت و چراغ را داخل چشمای صادق انداخت و چشمانش را با دست از هم باز کرد.
صادق از زیر چشم نگاهی به کیف انداخت و بهترین جای جاساز میکروفن کیف دکتر بود، دکتر نگاه عجیبی به صادق کرد و با دستپاچگی به سمت کیف برگشت و در یک چشم بهم زدن، اسلحه ای را بیرون کشید روی شقیقهٔ صادق گذاشت و گفت: چی از جونم می خوایین؟! من که طبق گفته های شما پیش رفتم، مشغول جمع آوری نمونه و آزمایش هستم، چرا شما روی حرف خودتون نمی ایستین به خدا اگر یک مو از سر مادرم...
صادق که انتظار این حرکت را نداشت گفت: چی می گی دکتر برای خودت؟! کدوم حرف؟! با کی اشتباه گرفتی؟!
دکتر همانطور که اسلحه را روی شقیقه صادق فشار میداد ابروی مصنوعی صادق را جدا کرد و گفت: فکر نکنی نشناختمت اصلا پاشو پاشو باید با من بیای و همانطور که شانه صادق را بالا می کشید او را به سمت در دیگر اتاق که انگار از پشت ساختمان مرکز بهداشت باز میشد برد.
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
فصل دوم
✍ نویسنده ؛ « طاهره سادات حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
#دعابراےازدواج_دخترےڪه_درخانه_مانده
💯✍🏻براے #ازدواج دخترے ڪه در خانه مانده است این عمل را انجام بده ڪه جدا مجرب است
۹ عدد قطعه سفال قرمز تهیه ڪرده و بر هر یڪ یڪی از این آیات را بنویس
✨✍🏻سوره شعرا آیات ۲۳ تا ۳۱ :
قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ ﴿۲۳﴾
قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إن كُنتُم مُّوقِنِينَ ﴿۲۴﴾
قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلَا تَسْتَمِعُونَ ﴿۲۵﴾
قَالَ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ ﴿۲۶﴾
قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ ﴿۲۷﴾
قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُمْ تَعْقِلُونَ ﴿۲۸﴾
قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهًا غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ ﴿۲۹﴾
قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُّبِينٍ ﴿۳۰﴾
قَالَ فَأْتِ بِهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ ﴿۳۱﴾✨
سپس آن ها را در ظرف نو و تمیزے قرار داده و آن ها را با آب پاڪ بشویند و از آن آب دختر بخوردو با آن صورت خود را بشوید خداوند متعال ازدواج را بر او سهل و آسان خواهد کرد
📚اسرار مکنونه صفحه ۲۶۷و۲۶۸
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#بینیازی
🖊 دعاے امیرالمؤمنین علی ؏
براے بـےنیازی از بدان
📚 بحارالانوار ۷۵/۶۵
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#بیقرار_کردن_معشوق
✍ اگر خواهے ڪہ ڪسی را در #عشق
خود بیقرار گردانے باید این دعـا را
بخوانی بر شِڪر و دمیده بر آن
ڪس بدهے تا بخورد دیوانہ
و بیقرار گردد
📓 تحفة الاسرار ۲۴۹
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
⭕جغد پرندهء شُومْ یا عاشق؟
💠✍🏻امام صادق علیه السلام می فرمایند :
بعد از شهادت امام حسین علیه السلام ، جغد سوگند یاد ڪرد ڪه دیگر در آبادے مسڪن نگزیند و جز در خرابه جاے نگیرد ، همواره روزها را روزه دار بوده تا سیاهی شب دامن گسترد. و آن گاه براے امام ناله سر می دهد ، قبل از شهادت امام جایگاه جغد در منازل و قصرها و خانه هاے آباد بود و بگاه غذا خوردنِ مردم به پرواز در آمده و پیش روے مردم نشسته و مردم طعام و غذا جلویش می ریختند و این حیوان از آب و غذاے آنان می خورد و می آشامید و به جایگاهش باز می گشت ولی هنگامی ڪه حضرت حسین بن علی (علیه السلام) شهید شدند از شهر و آبادے خارج گشت و در خرابه ها و ڪوهها و بیابان ها مڪان گرفت و گفت : بد امتی شما می باشید! پسر دختر پیامبر خود را کشتید...
📚بحار الانوار ، جلد ۴۵ ،صفحه ۲۱۴
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#ختم_اڪسیر_وڪیمیاے_اعظم
✍🏻در روایات معتبر و احادیث متعدد وارد شده است: برای جمیع #حوائج و مطالب ، متوسل به حضرت سیدالشهداء(ع) بشوید. ۱۲۸ مرتبه این ذکر 👇شریف را بگویید که عرفا و علمای بزرگوار ان را کیمیا و اکسیر اعظم می دانند.
🍃🌸بسم الله الرّحمن الرحیم
اِلهی بِحِقِّ الحُسین وَ اَخیهِ وَ جَدّهِ وَ اَبیهِ وَ اُمّهِ وَ بَنیهِ وَ شیعَته وَ موالیه وَ قَبرهِ وَ زائِریهِ وَ سُکّانِهِ وَ مُجاوِریهِ صَلِّ علی مُحَمَّدٍ وَ اَخرِجني مِن الهَمِّ الّذی انا فیه وَ مِنَ الغَمِّ الّذی اَنَا فیهِ بِرَحمَتِکَ یا اَرحَمَ الرّاحمین🌸🍃
ان شاءالله #حاجات برآورده و همّ و غم ها برطرف می شود.
📚گنجینه اسرار غیب
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#رفـع_بـلا
✍ هر ڪس هنگام بلا و #فقر
و بر هم خوردگی کارها و گرسنگی
۱۳۴ مرتبه "ذڪر الصمد" را بگوید
به هیچ کدام از آن ها مبتلا نشود
Ⓜ️ بحرالغرائب ۱۱۳
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#گرفتن_حاجات_و_مهمات
🖊 مدت ۷ روز بعد از نماز صبح
هر روز صد بار《سوره توحید》
را بخواند بدون تکلم با خضوع
و خشوع هنوز هفته تمام نشده
حاجتش برآورده شود
📚 بحرالغرائب حاشیه کتاب ۱۲
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی آنلاین - در پناه مولا.mp3
4.38M
♨️در پناه مولا
🎙 #پادکست ویژه #امام_زمان(عج)
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
وقوع فتنه ایران.mp3
30.67M
【 #فتنه بزرگی که بزودی ایران را در بر میگیرد❌】
بزودی #جمیع_شیاطین در ایران
🍃 آیا خودمان را آماده #فتنه_اکبر ؛ یا فتنه آخرالزمانی منتهی به #ظهـــــــــــــور کردهایم⁉️
✅— هدف ترساندن یا پیشگوئی کردن نیست ؛ هدف این است که در موردش خوب بدانیم تا بازی نخوریم
#امام_زمان عج
#رستگارمهر
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
قرب به اهل بیت 26.mp3
9.69M
✖️چه طور میتوانیم در قلبمان را به روی هر غصهای ببندیم و به عزت، شادی، شخصیت و آرامش برسیم؟
مجموعه #قرب_به_اهل_بیت (علیهماالسلام) ۲۶
#استاد_میرباقری | #استاد_شجاعی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
05 Be Vaghte Shaam (1403-05-19) Mashhad Moghadas.mp3
31.74M
🔈 #به_وقت_شام
🔰 جلسه پنجم
⚜ دو قبلهگاه دینداران تحت حکومت دو فرزند حضرت ابراهیم (علیهالسلام): [4:07]
* مکه؛ پایگاه اسماعیلی حضرت ابراهیم (علیهالسلام)
* بیتالمَقْدِس؛ پایگاه اسحاقی حضرت ابراهیم (علیهالسلام)
🔸 اسباط؛ شعب نژادی بنیاسرائیل [11:33]
🔸 قبائل؛ شعب نژادی بنیاسماعیل
* به چاه انداختن حضرت یوسف (علیهالسلام) توسط بنیاسرائیل و کوچ ایشان به مصر و بردگی فرعونیان [15:17]
* آزادی بنیاسرائیل برای برگشت به ارض مقدسه؛ اولین خواست حضرت موسی (علیهالسلام) از فرعون [20:19]
* عدمهمراهی بنیاسرائیل با حضرت موسی (علیهالسلام) پشت دربهای ارض مقدسه [22:32]
* درخواست مجدد بنیاسرائیل از پیامبر زمان برای جهاد و بازگشت به ارض مقدسه [24:07]
* قتل جالوت توسط حضرت داوود (علیهالسلام) و حکومت بنیاسرائیل بر شام [31:10]
* حکومت حضرت داوود و سلیمان (علیهماالسلام)؛ حکومت موعود و مورد انتظار یهودیان [32:32]
* تحویل حکومت به موعود حقیقی از بنیاسماعیل؛ مأموریت اعلامشده توسط انبیاء بنیاسرائیل (علیهمالسلام) [36:23]
* یهودیان امت؛ تعبیر پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله) از بنیامیه [45:30]
* خواب سیدابراهیمدمشقی و تعمیر قبر حضرت رقیه (سلاماللهعلیها) [52:40]
⏰ مدت زمان: ۱:۰۱:۲۷
📆 ۱۴۰۳/۰۵/۱۹
#آخرالزمان
#شام
#ظهور
#حضرت_ابراهیم_علیهالسلام
#بنیاسرائیل
#بنیاسماعیل
#مشهد
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
26_Goriz_Az_Rajim_1401_06_11_Moharram_1444_aminikhaah.ir.mp3
33.32M
⭕️سلسله مباحث «گریز از رجیم»
✅جلسه بیست و ششم
🛑 کمک به دیگران چه برکاتی دارد؟
🛑ملکوت وسوسه های شیطانی چگونه است ؟
🛑 تمرکز اصلی شیطان بر چیست؟
🛑 ظاهر جذاب شهوات
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
سلام علیکم سلامت باشید دوستان فردا عازم مهران و کربلا هستم حلالم کنید نائب الزیاره همه دوستان میشم ان شاءالله همه زائر امام حسین ع باشید
لطفا کانال رو ترک نکنید😞😞😢😢 در عراق نت خوب آنتن نمیده نمیتونم پیام ارسال کنم ادمین زحمت کش با توجه به مشکلاتش بتونه پیام ارسال میکنه نتونست هم ان شاءالله صبور باشید و کانال امانت دست شما لطفا ترک نکنید تا برگردم به لطف خدا در خدمتتون باشم
✨ساعت به وقت امام هشتم✨
ڪبوتـر دلم پر زده بہ سوے رضـا
بہ ارزنے شده راضےدلم بہ جان شما
حریم سبز تو آقا پناه جان من اسٺ
دخیل شاه غریبم ببخش خبط و خطا
آقا بطلب هواے مشهد کردم
#السلام_علیک_یاامام_رئوف
#یاامام_رضاجانم😍✋
اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
#زيارت_مختصر امام رضا ع👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/132
💌💌💌💌💌💌💌💌💌
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دعای_فرج
ما پی نبرده ایم تو را آن چنان که هست
کاری نکرده ایم به قدر توان که هست
کاری برای آمدن تو نکرده ایم
اما برای نذر قدوم تو جان که هست
العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
به رسم وفای هر شب بخوانیم
#دعای_فرج_و
#الهی_عظم_البلاء_رو😍
متن دعا و طریقه خواندن نماز امام زمان عج 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/102
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
این #پست هر شب تکرار میشود
یک فاتحه و سه توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس خاتون (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
...:
🌼🍀🌼قرار هر شبمان یک ختم قرآن👇🏻
( 3سوره توحید) به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان عج 🌼🍀
💚دائم سوره قلهو اللهاحد را بخوانید
و ثوابش را هدیه کنید به #امام_زمان
💔این کار عمر شما را با برکت میکند
و
💔 مورد توجه خاص حضرت
قرار میگیرید•
#آیتالله_بهجت رحمه الله علیه⚘
❤️✨هروقتمیریرختخوابٺ
یهسلامۍهمبهامامزمانٺبده
۵دقیقهباهاشحرفبزن
چهمیشودیهشبیبهیادکسیباشیمکه
هرشببهیادمانهست...
🌺سلامتی #امام_زمان عج و تعجیل در ظهورش #صلوات🌺
🌹 #طرح_روزانه_انس_با_قرآن🌹
👈هر روز یک صفحه از قران کریم براے سلامتے امام زمان(عج)،هدیه به روح پدران ومادران آسمانی.ارواح مومنین.و شهدا، فقها،دانشمندان، آمرزش گناهان و شفاے مریضان
#صفحه_186 سوره مبارکه
#انفال
#سوره_8
#جزء_10
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕