📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصلچهارم ( #ایامنوروزومشهد) #قسمتـ52 پیله کرده بودسال تحویل کنار حرم حضر
✨﷽✨
#یادت_باشد❤
✍ #فصلچهارم
( #ایامنوروزومشهد)
#قسمتــ53
تا حمید را دیدم گفتم:
از بس هوش و حواسم به پیدا کردنت رفته بود متوجه نشدم سال چطوری نحویل شد.
جواب داد:منم خیلی دنبالت گشتم،لحظه تحویل سال کلی دعا کردم برای زندگیمون.
دستش را محکم گرفته بودم،نمی خواستم لحظه ای بینمان جدایی باشد.
آن قدر شلوغ بود که نشد جلوتر برویم،همان جا داخل حیاط رو به روی صحن آیینه به سمت ضریح گفت:
((خانوم!خانومم رو آوردم ببینی، ممنونم که منو به عشقم رسوندی!)).
تقریبا غروب شده بود،آن موقع نه رستورانی باز بود نه غذایی پیدا می شد،آن قدر خسته بودیم که توانی برای چرخیدن دنبال غذا خوری نداشتیم.
چند تا بیسکوییت گرفتیم و برای برگشت سوار تاکسی به سمت میدان هفتاد و دو تن راه افتادیم.
قرار گذاشته بودیم تا شب خانه باشیم،چند باری از این که به خاطر شلوغی و گم کردن هم نتوانسته بودیم چیزی بخوریم عذرخواهی کرد.
برای قزوین ماشینی نبود،ناچارا سوار اتوبوس های زنجان شدیم که وسط راه پیاده شویم.
بدجوری ضعف کرده بودم،با این گرسنگی بیسکوییت هاحکم لذیذترین غذای ممکن را داشت.
حمید با خنده گفت:
((تو زن کم خرجی هستی،من از صبح نه به تو صبحونه دادم،نه ناهار،برای شام هم که می رسیم قزوین،اگر این انقدر کم خرج باشی هر هفته می برمت مسافرت))
،مسافرت های یک روزه این مدلی زیاد می رفتیم،گاهی ساده بودن و ساده سفر کردن قشنگ است!
از قم که برگشتیم عید دیدنی و دید وبازدید ها شروع شد،حمید برای من مانتو شلوار گرفته بود،مثل همیشه شیک ترین لباس ها را انتخاب کرده بود،زیاد از این مرام ها می گذاشت.
معمولا هدیه برای من لباس یا شاخه گل طبیعی می خرید.
من هم برایش عطر و ادکلن گرفتم،همه مدل عطر وادکلن استفاده می کرد از عطر هایی مثل گل یاس و گل محمدی تا ادکلن هایی مثل فرانس و هالیدی و لاو.
عید آن سال حمید حسابی تیپ زده بود،کت و شلوار با عینک دودی،ساعتی هم که من به عنوان کادوی روز عقد برایش خریده بودم،انداخته بود...
#ادامه_دارد...
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌺🍃🌺.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌺.🍃🌺.═╝