eitaa logo
پویش مردمی ندای ظهور
140 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
618 ویدیو
34 فایل
پویش مردمی ندای ظهور (مجری طرح سه شنبه های مهدوی) کانال محصولات فرهنگی هنری ندای ظهور🎁 @shopnedayezohour شرایط (کپی و....) ندای ظهور 💚 @nedayzohoursh
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 این داستان👇 😲 چطور یک عکس ما رو به اینجا کشوند!! 👣👣🏞 ❤️ روز 22 بهمن برای اجرای برنامه سه شنبه های مهدوی یک غرفه نقلی و جمع و جور گرفتیم. میون شلوغی و دست هایی که برای گرفتن پرچم های ایران مهدوی🇮🇷 به سمت مون دراز شده بود یکی از بچه ها گفت میشه یه لحظه بیاین این آقا با شما کار دارند. جلو رفتم دو مرد رنگین پوست با تعجب به یکی از عکسها خیره شده بودند. اونی که کت مشکی پوشیده بود تا منو دید طوری که صدا به صدا برسه گفت: عکس همسر من در غرفه شما چیکار میکنه؟؟!!! گفتم همسر شما؟؟😳 خب اگر ناراحتید عکسشون رو برمیدارم.🙁😢 گفت نه نه... به هیچ وجه، فقط خواستم ببینم جریان چی بوده؟ مکث کوتاهی کردم و گفتم پارسال چند روز مونده به ولنتاین، در محوطه مقبره علامه مجلسی (ره) که وسط بازار قرار گرفته یک برنامه برای مقابله با این فرهنگ غربی داشتیم. همسرتون رو هم اونجا دیدیم و ازشون خواستیم در طرح هدیه یک کار خوب شرکت کنند. مرد گفت: آهااااا که اینطور. داشتیم صحبت میکردیم که سری اول پرچم ها تمام شد و جمعیت تا حدودی متفرق شدند. نمیدونم چرا چهره این آقا خیلی به نظرم آشنا اومد!!!🧐 برای چند لحظه برگشتم به یکماه قبل ، جلسه سخنرانی🎙 جامعة المصطفی، این همون مرد رنگین پوست شوخ طبعی بود که با داستان چگونگی مشرف شدنش به مذهب تشیع همه رو به تحسین واداشته بود. صدای بلندگوهای📢 میدان از لابه لای خاطرات یکماه پیش بیرونم کشید. گفتم: خب،حالا میخواین شما هم مثل همسرتون توی این طرح شرکت کنید؟ کمی این پا و اون پا کردن و گفتن چطوری؟ گفتم: نگران نباشید خود آقا انتخاب میکنند چه کاری رو بهشون هدیه کنید. شما فقط دل و بسپارید به حضرت و تمام. مردی که کت سفید تن کرده بود داوطلب شد، نیت کرد و برای لحظاتی چشم هاشو بست.😌 اون مرد یکی از قلبهای داخل صندوقچه 🗃رو بیرون کشید، یکدفعه برق از چشماش پرید ، دستش رو به نشانه تایید 👌 به همین صورت بالا برد و با تک تک سلولهاش بلند فریاد زد؛ طوری که ما همه جا خوردیم!!! گفت : دقیقا همون چیزیه که باید در میومد. مدتی بود توی این فکر بودم که آیا در موضوع مهدویت ورود کنم و به صورت تخصصی تحصیلاتم رو در این زمینه ادامه بدم یا نه؟؟ خودشه این همون راهیه که باید انتخاب میکردم.😊 گفتم: میشه ببینیم چی براتون اومده؟ قلب رو به سمت ما برگردوند 💚 نوشته بود: <<❣️از خداوند معرفت امام زمان (عج الله) را طلب کن و در مورد امامت مطالعه کن.❣️>> به دوستش پیشنهاد کرد، اون هم امتحان کنه. سخنران جامعة المصطفی هم که هنوز متعجب مونده بود، نیت کرد و قلبی رو انتخاب کرد. دوستش با شیطنت به قلبش سرک کشید و گفت: دیدی، دیدی درست دراومد. این دوستم فردا قراره برای تبلیغ به شهر دیگه ای بره اون باید اونجا برای مردم از امام زمان صحبت کنه. دستی به شانه دوستش زد و گفت هی مرد، قلبت رو نشونشون بده. همه با دقت به قلبی که توی دستش بود نگاه کردیم. 😮😲😳🧐 جمله داخل قلب این بود: <<❣️فضایل و کمالاتی که از امام زمان (عج الله) میدانی برای دیگران بازگو کن.❣️>> مردی که کت سفید به تن داشت نفس عمیقی کشید و گفت: ببین چطور این عکس ما رو به اینجا کشوند...😌 برنامه های ندای ظهور بنا بر ضرورت مسائلي که تو جامعه پیش میاد یا مناسبهای مهم توی یکی از سه شنبه های هر ماه برگزار میشه. یادم اومد پارسال 23 بهمن درست یک روز فاصله با اجرای امسالمون توی مقبره علامه مجلسی (ره ) همسر این مرد رو وقتی از زیارت برمیگشت دیدیم. الان که عکس ها رو نگاه میکردم کنجکاو شدم بدونم توی قلب اون خانم رهیافته چی نوشته، وقتی تصویر رو بزرگ کردم این جمله مشخص شد👇 <<❣️به نیابت از امام زمان (عج الله) به زیارت معصومین برو.❣️>> پایان . 📎اینبار میخوام نتیجه گیری از این اتفاق رو به عهده شما بگذارم🖊😉 لطفا نظرتون رو به آیدی 👇ارسال کنید. @besharateh_monji 💠 @Nedaye_Zohour پویش مردمی ندای ظهور
📝 تصمیم گرفتم قصه ندای ظهور رو از اول بنویسم✏️ ناگفته ای که شاید بشه چراغ راه یه عده جوان و نوجوان نوپا مثل ما🕯 تا کاسه چه کنم رو زمین بگذاریم ی یا علی بگیم علم امام زمان(عج الله) رو بلند کنیم؛ بزنیم به جاده با یاری خدا برسیم به غافله منتظران حقیقی🕊  ┈••✾•🍃🌹🌿•✾••┈┈ ماجرای ما از گلستان شهدای اصفهان رقم خورد 🛎 یکی از روزهای تیرماه دلم گرفته بود😞 با یکی از دوستام وعده کردیم بریم گلستان شهدا... من شده بودم روایتگر 🎤و یکی یکی داستان زندگی هر شهید رو برای رفیقم تعریف میکردم تا رسیدیم به مزار ✨شهید مدافع حرم عبدالمهدی کاظمی✨نشستیم و فاتحه ای خوندیم. لحظاتی تو خودم فرو رفتم 👤 به عکس شهید خیره شده بودم👁 به عبدالمهدی و بشارتی که آیت الله بهجت برای شهادت و رجعتش تو سالروز امامت امام زمان(عج) داده بودن، به ارادتی که عبدالمهدی نسبت به امام زمان(عج) داشت...💚 راه زندگی من خیلی فاصله داشت تا شهدا و امام زمانم👣👣👣👣 🍃🌸از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟🌸🍃 چرا به این سن و سال رسیدم تا الان هیچ کاری برا امام زمانم نکردم؟😔 ای وای بر من .... خوشبحالت عبدالمهدی خوشبحالت😔 من نشسته و رفیقم ایستاده، نگاهش کردم، گفتم چرا ما اینقدر از شهدا و امام زمان فاصله گرفتیم؟؟؟ کاااااش ما هم‌ توی این مسیر قرار میگرفتیم.💫 همونجا از شهید خواستم از آبروش گرو بزاره و وساطتت ما رو پیش آقا کنه.💚❤️ این روایت ادامه دارد....🍃 @NedayeZohour
📝 ماجرا رو از اونجایی ادامه میدیم که تو قسمت قبلی از شهید مدافع حرم خواستم تا واسطه بشه تا ما هم در مسیر یاری امام زمان (عج ) قرار بگیریم. چند روزی از رفتنم به گلستان گذشت... ولی هنوز قدری دلم گرفته بود؛ با وجود اینکه همه چیز خوب بود اما حال خوبی نداشتم احساس بلاتکلیفی میکردم.😞 هر وقت ناراحت بودم می نوشتم ✍ انقدری که سبک بشم از هر چیزی که ذهنم رو درگیر خودش کرده بود ،دفترم رو باز کردم تا بنویسم، اما اینبار نامه ای برای خدا 📖🖋💌 مدتی قبل حکایت ملا نظر علی طالقانی رو شنیده بودم.🎧 روحانی برجسته ای که در دوره قاجار زندگی میکرد 👳‍♂و از شاگردان شیخ انصاری و صاحب کتاب کاشف الاسرار بود📚 و اما ماجرای این حکایت از این قرار بود که... •┈┈••✾•🌿💬🌿•✾••┈┈•  •°●○مرحوم حاج ملانظرعلی طالقانی هنگامی‌که در مدرسه مروی اقامت داشت، در مضیقه مالی قرار گرفت 💶 که حتی چند روزی گرسنه مانده و چیزی که سدّ جوع و گرسنگی نماید، به او نمی‌رسید. شبی با خود فکر می‌کند که صبرکردن با این فقر و پریشانی، بس مشکل است، پس نامه به حاج ملاعلی کنی مجتهد بزرگ تهران بنویسم📜 و او را از حال خود مطلع گردانم، اما مناعت طبع، او را از این کار منع نموده و می‌گوید: او نیز هم‌نوع من است و نباید آبروی خود را نزد هم‌نوع خود ریخت. نامه به شاه بنویسم! 👑 باز عقل و تقو، وی را منع نموده که تو آخوند دربار نیستی، می‌خواهی ارزش‌ روحانی خود را از دست داده و خود را در اختیار دولت و حکومت بگذاری؟؟ بالاخره پس از مدتی فکرکردن گفت: چه بهتر که نامه‌ای به خدا بنویسم 🤲 ✍که همه‌جا حاضر و شاهد و قادر بر رفع حوایج است، بدون هیچ منتی. پس نامه‌ای به این مضمون نوشت: :::::::: 🕊⊙•°●💌●°•⊙🕊:::::::: «از بنده گنه‌کار، ‌نظرعلی طالقانی به پیشگاه حضرت باری‌تعالی جلت ‌عظمته. ✨بسم‌الله الرحمن الرحیم✨ پس از تقدیم حمد و سپاس و درود فراوان بر حضرت رسالت و خاندان طاهرین او، معروض می‌گردد: این بنده مبتلا به فقر و پریشانی گشته و در کمال مضیقه قرار گرفته‌ام و حوایج و نیازمندی‌های ضروری‌ام از این قرار است: ... :::::::: 🕊⊙•°●💌●°•⊙🕊:::::::: ‌ نظرعلی طالقانی، بعد از ذکر حوایج خود، نامه را در هنگام سحر برداشته می‌برد و لای درب مسجدشاه🕌🚪 در نزدیکی مدرسه مروی می‌گذارد و متوکلاً علی‌الله برگشته و بعد از انجام وظایف دینی خود، درب حجره خود را بسته و می‌خوابد.😴 ادامه دارد.... 🆔 NedayeZohour
📝 👆در قسمت قبل داستان رو از حکایتی که درباره ملا نظر علی طالقانی شنیده بودم، براتون گفتم تا اونجایی که ملا نامه رو لای درب مسجد نزدیک مدرسه گذاشته ، به حجره بر می گردد و میخوابد.😴 اتفاقاً همان‌روز ناصرالدین شاه به عزم شکار،🏇🏹 از تهران به سوی شکارگاه سلطنتی که در قسمت شرقی تهران و بالای قریه مسگرآباد واقع بود، حرکت می‌کند که ناگاه باد تندی وزیده🌬 و طوفان برخاسته و مانع حرکت کالسکه می‌شود. شاه تا آرام‌شدن هوا فرمان توقف می‌دهد که گردبادی رسیده و به کالسکه شاه برمی‌خورد و شاه احساس می‌کند چیزی در دامن او افتاد آن را برداشته، می‌بیند نامه‌ای است.💌 وقتی مطالعه می‌کند می‌بیند کسی برای خدا نامه نوشته.✍ فوراً فرمان بازگشت می‌دهد و یکسره به منزل رئیس‌‌الوزراء وقت می‌رود و دستور احضار همه وزراء را می‌دهد. همگان تعجب می‌کنند و حاضر می‌شوند. شاه 👑 در جلسه می‌گوید: بحمدالله به شکارگاه نرسیده به صید خود رسیدیم. پس نامه را از جیب خود درآورده و جریان وزیدن باد و طوفان و قراردادن نامه در دامنش را توضیح می‌دهد. آن‌گاه پیشکار مخصوص خود را با کالسکه سلطنتی به آدرس مزبور به مدرسه مروی می‌فرستد تا صاحب نامه را به حضور آورند. تمام طلبه‌های مدرسه مروی تعجب نموده و خود نظرعلی هم وحشت کرده 😳که شاه مرا برای چه می‌خواهد؟ آیا کسی از طلبکارها به شاه شکایت کرده است؟ اما وقتی تشریفات مخصوص را می‌بیند تسکین می‌یابد. نظرعلی وارد مجلس شده و در کنار شاه در جایی که برایش در نظر گرفته بودند، ‌می‌نشیند. شاه 🤴می‌پرسد: اسم شما چیست؟ می‌گوید:‌ نظرعلی. اهل کجا هستی؟ طالقان. آیا نامه‌ای برای کسی نوشته‌ ای❓ بعد از قدری تأمل می‌گوید: آری دیشب برای خدا نامه‌ای نوشتم. نامه‌ات را کجا گذاردی❓سحرگاه لای درب مسجدشاه. شاه نامه را نشان داده می‌گوید: آیا این نامه توست❓می‌گوید: ‌آری. آن‌گاه شاه به وزرا می‌گوید: کیست که در رفع حوایج ایشان مشارکت نماید و یک‌یک درخواست‌های نظرعلی را خواند.📜 تمام حاجات وی طی‌المجلس برآورده شد و نظرعلی که تا ساعتی پیش هیچ ‌چیز نداشت، صاحب همه‌ چیز گردید. این‌ عالم ربانی سرانجام در سال 1306 قمری در مشهد رضوی از دنیا رفت و در جوار حرم ملکوتی ‌حضرت امام رضا علیه السلام مدفون گردید و نامه وی هم اکنون در موزه نگهداری شده است. •┈┈••✾•🌿💬🌿•✾••┈┈• این بود حکایت نظر علی طالقانی منم تصمیم گرفتم برای خدا نامه ای بنویسم.✍ ملا نظر علی راست میگفت چه کسی محرم تر از خدا ؟؟ با هر کسی درد و دل کنم جز اینکه حرفهامو و بشنوه و سری تکون بده کاری از دستش برنمیاد.🤷‍♂ آدم برای چی باید سفره دلشو پیش هر کسی باز کنه.🤔 خدا هر طور صلاح بدونه وسایل و اسباب حاجت منو فراهم میکنه. وضو گرفتم، دفترم رو باز کردم.📖🖋 خیلی ساده و خودمونی شروع کردم. 🌺🍃🌺✨🌺🍃🌺 ┄┅═✼ به نام خدا ✼═┅┄ سلام خدای مهربانم .............................................. .............................................. . ادامه دارد.... •°●○ 🆔 @NedayeZohour
📝 ✨آنچه گذشت... حکایت ملا نظر علی طالقانی آنچنان من رو تحت تاثیر قرار داد که تصمیم گرفتم منم مثل ملا نظر علی برای خدا نامه بنویسم؛ و از خداوند بهترین تقدیر رو درخواست کنم. --------🌀🌀🌀🌀🌀-------- 🎬 این قسمت چهارراه های طوفانی🌪🌬 10 روز مونده بود به عید غدیر که توسط یکی از دوستانم به گروه چهارراههای طوفانی 🌪دعوت شدم هدف این بود که فعالهای فرهنگی هر محله همدیگه رو پیدا کنند 🤝 و با کمک هم در چهارراه محدوده سکونتشون به مناسبت عید غدیر خم با زدن یک ایستگاه صلواتی جشنی به پا کنند. گروه شلوغ پلوغ بود هر کس وارد گروه میشد با ی ذوقی دنبال😍 چهارراه نزدیک منطقه سکونتش میگشت تا ببینه مدیر اون ایستگاه کیه و وارد زیرگروه مربوطه بشه. مدیرهای ایستگاهها هم مثل راننده تاکسی های 🚕سر چهارراه که میخوان مسافر بزنن دنبال عضو گیری بودن➕ بدو بدو چهارراه شکر شکن نبووود؟؟🚕👏 داداش برییییم؟؟؟ همه سوار شدن؟؟ رفتیماااا...😬 آقا چهارراه ولیعصر میری بپر بالا😁 اون چهارراههایی هم که هنوز تو لیست ثبت نشده بودن؛ اگر کسی مدیریت ایستگاهشو قبول میکرد😎 به نام اون فرد توی لیست ثبت می شد.📋 خوشبختانه محله ما هم، مدیر داشت هم کلی بر و بچه های پای کار😎💪 نمیتونم بگم بچه های این گروه چه شور و شوقی برای اجرای این برنامه داشتن، آخه چند سال پیش هنوز گروههای خودجوش در این حدی که الان فعالیت می کنند نبودن. این کار ،یه کار نو و تازه ای بود.🌟🌟🌟🌟🌟 توی گروه مجازی محله ما اکثرا همدیگه رو نه تا حالا دیده بودیم و نه میشناختیم به جز مدیر و چند نفر دیگه ای که هسته اولیه گروه و تشکیل داده بودن. هر کس یه ایده ای برای جشن میداد ؛پیشنهادها رو سبک سنگین کردیم، و اون مواردی که برای برپایی یه جشن 🎉 درست و حسابی لازم بود رو انتخاب✅ کردیم. هر کس مقداری پول گذاشت وسط تا بودجه مورد نیاز تامین بشه. جالب اینجاست که نمیدونم ندیده و نشناخته چطور بهم اعتماد کردیم😄 اما خواست خدا بود که همه با هم یه دل شدیم.❤️ مسئولیت ها تقسیم شد،منم شدم مسئول جور کردن لوازم تزیینی ایستگاه .🎉🎈 حالا سوال اینجا بود ایستگاه صلواتی رو دقیقا کجا برپا کنیم؟🤔 معلومه هر جا که آب و برق داشته باشه؟ و ی مکانی برای پشتیبانی⛱ برای پیدا کردن مختصات دقیق ایستگاه چند تا از بچه ها راه افتادن🚶‍♂🚶‍♂ تا از کسبه بتونند آب و برق بگیرن. البته با سماجت چند روزه😬بچه ها بلاخره یه فست فود فروشی مغازه شو دربست با پرسنلش در اختیارمون گذاشت.🤗 یعنی چی بهتر از این ... این خاطره ادامه دارد.... 🆔 eitaa.com/NedayeZohour
📝 ✨آنچه گذشت... ورود من به گروه چهارراه های طوفانی باعث شد با فعال های فرهنگی محله های اطرفمون آشنا بشم و این موضوع خیلی خیلی برام با ارزش بود چند سالی میشد که فعالیتی نداشتم ، دنبال افرادی بودم که بتونم به راحتی بهشون دسترسی پیدا کنم و کار تیمی انجام بدم. حالا ی چهارراه بود و طوفانی که قرار بود برو بچه های محله ما روز عید غدیر به پا کنند. --------🌀🌀🌀🌀🌀-------- 🎬 مجازی که واقعیت پیوست... صبح روز عید شد. از اتفاق کاری برام پیش اومد برای همین سپردم وسایل تزیینی🎉🎈 رو بیان ببرن. ساعت سه و نیم شد⌚️ یکم دیر شده بود با تاکسی خودمو رسوندم محل طوفان زده.🌪😍 دل تو دلم نبود. میخواستم زودتر بچه هایی رو که مجازی باهاشون آشنا شده بودم، ببینم از دور چشمم افتاد به جمعیت زیادی که اونجا جمع شده بودن 🤩 طنین صوت 🍃🌸علی مولا🍃🌸 طوفان رو به چهارراه نزدیک محله ما کشونده بود، منتها برعکس طوفان کاترینا👩‍🎤 به جای خرابی و خسارت همه خوبیها رو با خودش از اینور و اونور چهارراه جارو کرده بود و یه جا جمع کرده بود.💞 کلی کیف کردم 😊زوج های جوانی که شونه به شونه هم از مردم پذیرایی میکردن نور وجودشون به دلم نشست.☀️❤️ ✨نکته جالبی که بعدها متوجهش شدم، این بود که خانم ها و آقایونی که اونطور بی ادعا کنار چهارراه، از مردم پذیرایی میکردن، و آخر کار هم جارو و شلنگ به دست همه جا رو تمیز کردن، افراد سرشناسی بودن که از موقعیت اجتماعی و جایگاه شغلی خوبی برخوردار بودن.🤔 و این درس بزرگی بود برای من چون به عینه دیدم و با تمام وجود دریافتش کردم.☺️ گاهی به دلیل موقعیت شغلی و جایگاه اجتماعی مون از اینکه در انظار عمومی کارهای پیش پا افتاده ای انجام بدیم احساس خجالت میکنیم،😰 نگرانیم یه وقت خدایی نکرده 《اد》همون موقع یه آشنایی از اونجا رد بشه و بره بگه فلانی رو دیدم فلان جا داشت آشغالها رو جمع میکرد😂 بزار هر کس هر فکری میخواد بکنه وقتی پادویی اهل بیت (ع) میکنی ، نه تنها افت نداره👌 بلکه جای شکر داره.🤲 👈یادمون باشه بعد از هر کار خوبی که انجام میدیم ،شکرشم به جا بیاریم و استغفار هم یادمون📿 نره تا گرفتار عجب و ریا نشیم. خادمی فقط به یه چوب پر و تیپ زدن دم در نیست؛ اصلا خادمی مزه اش به همین کارهای خالصانه است.😃✨ شربت و گل و میوه و بادکنک سور و سات و انروز و جور کرده بود.💐🍌🍹🎈 طعم یه دورهمی واقعی بعد از فعالیتهای مجازی رفته بود زیر دندونم با خودم گفتم باید این حرکتها ادامه دار باشه🤨 و حالا که همدیگه رو پیدا کردیم نباید براحتی این جمع صمیمی رو از دست بدیم. این خاطره ادامه دارد.... 🆔 eitaa.com/NedayeZohour
📝 ✨آنچه گذشت... چهارراههای طوفانی 🌪و جشن عید غدیر من رو با فعالهای فرهنگی باحال منطقه سکونت مون آشنا کرد و باعث شد گروهی تشکیل بشه🤝 برای حرکت های آینده. 🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀 🎬 این قسمت حالا چیکارش کنم؟ واقعیتش یادم نیست چند روز🤔 از برنامه غدیر گذشته بود؛ ولی دلم❤️ هوای امام زمانم رو کرد. با خودم گفتم خوبه یه نامه براشون بنویسم و اونچه که برام پیش اومده رو شرح بدم. 📝 یه برگه بزرگ برداشتم و شروع کردم به نوشتن✍️، دستم گرم شده بود، اما هنوز خجالت میکشیدم 😓 حوائجم رو بخوام. به خودم گفتم، بابا جان ،ائمه میگن حتی نمک 🍚 غذاتون رو هم از ما بخواین. پس خجالت نداره، دنیوی و اخروی همه رو مینویسم.😊 وقتی به خودم اومدم که دیدم دیگه جایی برای نوشتن نیست و چیزی برای خواستن نمونده. پای نامه رو امضا کردم 🖋 و یه شاخه گل شمعدونی🌸 رو همراه نامه گذاشتم تو قفسه کتابخونه. خب حالا چیکار کنم که به دست امام زمان برسه؟؟🤔 خوبه بزارم همون جا، بعدا هر وقت رفتم لب رودخونه بسپارمش به آب 🌊 🤲 پنجره اتاق با یه تراس کوچولو رو به حیاط، بعضی مواقع باد رو به داخل میاورد و بدون اجازه برگه های📝 خط خطی تلنبار شده گوشه اتاقم رو هر جا که دلش می خواست جا به جا میکرد. تو دلم گفتم: خدا رو چه دیدی شاید باد 🌬 نامه💌 من رو هم مثل نامه ملا نظر علی با خودش برد و رسوند به دست آقا☺️ 🍃 💌 🍃 نامه همونجا موند و من هر روز از کنار قفسه کتابخونه 📚 که رد می شدم ؛ فکر میکردم این کار نیمه تمام رو چطور تمامش کنم و نامه رو کجا ببرم؟🍃📜🍃 غافل از اینکه این نامه قراره ماجرایی برای خودش داشته باشه و باید وقتش برسه.🗓 یه روز که روی کاناپه مقابل 📺 تلویزیون نشسته بودم 🛋 و سریال تماشا میکردم، یکدفعه خواهرم گفت: وااای چه جالب بیا اینو ببین 😲 منم که عادت داشتم به این جمله تکراری😄 گفتم چی؟؟😒 حالشو نداشتم از جام بلند شم. بنده خدا تو حوزه مجازی خیلی فعاله📱از این موارد جالب زیاد پیدا میکنه. خلاصه اگه بخوام از این چیزای جالب ببینم باید مثل گلدون🏺 دست به کمر بالا سرش بایستم : چون همش یه چیز جالبی پیدا می کنه.😄 خودش بلند شد و اومد کنارم نشست ؛ با ذوق و شوق ویدئو رو دوباره از اولش گذاشت.▶️ ادامه دارد... ادامه این قسمت رو فردا مهمون ما باشید😊 یا علی✋ 🌟🌟🌟🌟🌟🌟 🔊دوست عزیز شما هم میتونید خاطرات مهدوی خودتون رو برای ما ارسال کنید ؛ تا در کانال ندای ظهور ثبت بشه و از قلم و تجربه های شما لذت ببریم و استفاده کنیم.😊 جهت ارسال به آیدی👇مراجعه کنید.🙏 🆔 @besharateh_monji 🌟🌟🌟🌟🌟🌟 🆔 eitaa.com/NedayeZohour
📝 آنچه گذشت... نامه ای💌 به امام زمان نوشتم ولی نمیدونستم چکارش کنم موند، تو قفسه کتابخونه 📚تا زمانش فرا برسه. چند روزی گذشته بود که کلیپی در فضای مجازی منتشر شد. 🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀 کلیپ جوانهایی رو از موسسه طلوع حق نشون میداد که در سه شنبه های گرم⛱ شهریور ماه توی یکی از چهارراه ولیعصر تهران با یه شاخه گل، یه لیوان شربت خنک یا ظرف هایی که داخلش تکه های خورد شده میوه بود به شکلی دلچسب و زیبا از رهگذران پذیرایی میکردند. مردم از دیدن یه همچین حرکتی وسط خیابون اونم در روزی که هیچ مناسبتی نداشت کاملا غافلگیر شده بودند. 😍 جوانی بلند بلند میگفت: بفرمایید سه شنبه های مهدوی نذر سلامتی امام زمان📢 تصاویر حکایت از استقبال مردم از این حرکت شده بود👏 و همچنین تلنگری برای رهگذران چهارراه ولیعصر تهران.😧 میدونی وقتی غرق روزمرگیت👨‍💻💵 میشی و جمعه به جمعه یادت میاد امام زمانی هم هست؛ اونوقت با دیدن یه همچین صحنه ای خوشحال میشی از اینکه کسانی هستن تا یاد و نام حضرت در💚دلهای خسته مردم زنده کنند و بشارت روزی رو بدن که سختی ها و بی عدالتی ها تمام میشه و کار عالم به تنها باقی مانده خداوند بر روی زمین واگذار میشه و هم شرمنده😢 از اینکه جا موندی از غافله یاران و محبان امام زمان (عج) این حسی بود که به منم دست داد. با حسرت گفتم :خوشبحالشون... آفرین واقعا چه حرکت خوبی انجام دادن.👏 همزمان داشت یه فکرایی توی ذهن هر دو ما شکل میگرفت یه خورده بهم نگاه کردیم و خیره شدیم به زمین 😶 *سه شنبه های مهدوی * شاید همون راهیه که خیلی وقته ما و دیگر محبان امام زمان دنبالش میگشتیم؛👣همه دوست داریم سرباز امام زمان (عج) باشیم و یا به آقا خدمتی کنیم.🙏 برای وجود نازنین هر امام یا معصومی، حرمی🕌 هست و خادمی.... اما تا اون موقع خادمی امام زمان برای خیلیا حسرت و یه علامت سوال بود ❓ که هنوز نمی دونستن چطور باید بهش رسید🏇 غربت امام زمان و ناشناس بودنشون در بین ما ،قلبمون رو به درد💔 می اورد.😔 بلاخره خواهرم سکوت و شکست گفت: میگما .... اکثر اوقات توی خونه ما ماجراها با یه کلمه ✨میگما✨شروع میشه 😂چون وقتی میوفتیم رو غلطک فکر کردن تا عملی نشه هیچ کس از دستمون آسایش نداره😬 تا صبح هر نیم ساعت یه بار من از توی اتاقم بلند میگم میگما یه فکری کردم😃 خواهرم از تو اتاقش میگه چه فکری ؟؟؟🙄 میرم تو اتاقش براش توضیح میدم با خوشحالی میرم بخوام تا میام چشمامو ببندم😴 اون از تو اتاقش میگه: میگما یه چیزی به ذهنم رسید😬 خلاصه اینقدرررر اینکار ادامه پیدا میکنه تا یکی از ما به خواب عمیق بره و اون یکی هر چی بگه میگما هیچ جوابی نشنوه😶 اونموقع است که مجبور میشه بگیره بخوابه.☹️😴 اما اینبار دست به دست شدن این کلیپ و بکار بردن این کلمه به خواست خود حضرت اتفاق افتاده بود. چون ما هم مثل بقیه گرفتار روزمرگی شده بودیم 👈خب دیگه متاسفانه غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد.😢 خواهرم گفت: میای ما هم سه شنبه های مهدوی رو تو محله خودمون راه بندازیم؟ منم که از خدام بود.😃 گفتم:چطوری؟ دیگه شروع شد😄 جرقه سه شنبه های مهدوی زده شد. یکی من میگفتم یکی اون مثلا شربت درست کنیم سر کوچه مون و ....... مثلا... افتادیم رو دور ایده دادن. به همین سادگی باور نمیکنید!! شما هم می تونید امتحان کنید.☺️ فقط کافیه از خود آقا بخواین دیگه نگران نباشید؛ چون همه چیز خود به خود جور میشه. اینو تنها من نمیگم هر کسی با سر و کارش با اهل بیت افتاد به این موضوع اعتراف کرد. به دلم افتاد جواب خواسته مو از امام زمان گرفتم.😊 و اگر خدا بخواد داره اتفاقاتی میافته✨ ادامه این داستان هفته بعد 😉 🌟🌟🌟🌟🌟🌟 🔊دوست عزیز شما هم میتونید خاطرات مهدوی خودتون رو برای ما ارسال کنید ؛ تا در کانال ندای ظهور ثبت بشه و از قلم و تجربه های شما لذت ببریم و استفاده کنیم.😊 جهت ارسال به آیدی👇مراجعه کنید.🙏 🆔 @besharateh_monji 🌟🌟🌟🌟🌟🌟 eitaa.comNedayeZohour
📝 یه کوچولو آنچه گذشت... کلیپ سه شنبه های مهدوی خواب و از چشم های ما گرفته بود دائم فکرهای جور و واجور به سرمون میزد. 🌀🌀🌀🌀 🎬این قسمت سفر به آینده🛸 پاشین جمع و جور کنید.📣 باید یه تک پا بریم تا زمان حال و برگردیم.🗣 تروخدا انتقاد و اعتراض و بزار برا بعد من که نمیتونم مسئولیت خاطره های جدید تا رسیدن به سال 99 قبول نمیکنم یکمم به فکر این مغز متراکم من باشید.☹️😢 بعضی موقع ها پیش میاد دیگه. دیگه حواسا جمع، آب دستتونه بخورید، اشکال نداره😂 اوه اوه یادم رفت بگم🤦‍♂ یکی بره دم دارخونه یه چند تا جعبه ماسک😷 و اسپری ضد عفونی بخره 99 یه بیماری عجیب غریب اومده دمار از روزگار مردم درآورده چی نمیاین؟؟😳 نه بابا نترسید من میدونم چطوری ببرم و بیارمتون که خش بهتون نیافته.☺️ اره بابا چی فک کردیم بسکه دستام و شستم برا خودم یه پا اوستا شدم.😏 نگران نباشید تکنیک داره تو راه بهتون میگم. نبوود همه سوار شدن؟ دینگ دینگ دینگ🎤 اوه اوه کاپیتانه دیگه ساکت😶 👨‍✈️مسافرین پرواز ایران air ندای ظهور از سال 96 به مقصد سال 99 در حال بلند شدن از سطح زمین هستیم.🛫 لطفا کمربندها رو ببندید با سرعت نور از تونل زمان عبور میکنیم.🛸 🍔🍰🍮🍫🍹🍩🥕🍅🍆🥒 بفرمایید مهمون گروه😛 به همه میرسه گفتم شوفر راننده به تعداد بخره. ⁉️بادمجون و هویج برا چی خریده ؟🤨😄 با خودمون میبریم دیگه ؛ نود و شیشی از هیچ جا خبر نداری سال 99 همه چیز گرون شده خریدم این چند روز که اونجاییم گرسنه نمونیم. دینگ دینگ دینگ🎤 با آروزی سفری خوش 😊 تا لحظاتی دیگر بر روی باند سال 99 فرود میایم.🛬 به به رسیدن بخیر بفرمایید😃 بفرمایید بفرمایید همه رسیدن؟ حالا امروز استراحت کنید میدونم هنوز تو شوک این سفر ناگهانی موندین ؛استراحت کنید بقیه شو فردا شب براتون میگم.😴 فردا صبح صبحانه چی درست کنم برا این همه مهمون؟؟؟ مادرجان... 🤪 🌟🌟🌟🌟🌟🌟 🔊دوست عزیز شما هم میتونید خاطرات مهدوی خودتون رو برای ما ارسال کنید ؛ تا در کانال ندای ظهور ثبت بشه و از قلم و تجربه های شما لذت ببریم و استفاده کنیم.😊 جهت ارسال به آیدی👇مراجعه کنید.🙏 🆔 @besharateh_monji 🌟🌟🌟🌟🌟🌟 🆔 @NedayeZohour
📝 یه کوچولو آنچه گذشت... کلیپ سه شنبه های مهدوی خواب از چشم های ما گرفته بود دائم فکرهای جور واجور به سرمون میزد. 🌀🌀🌀🌀 🎬سفر به آینده فصل دوم🛸 حالا سه سال از اون شب طولانی🌙 میگذره شبی که تا صبح از ذوق و شوق سه شنبه های مهدوی خوابمون نمیبرد.🤗 الا دیگه به لطف خدا قسمت های مختلفی به گروه اضافه شده که همگی با قدرت بیشتر و به صورت تخصصی تر فعالیت میکنند.💪 اجرای سه شنبه های مهدوی هم در یکی از مناسبتهای هر ماه،که ضرورتش برای جامعه بیشتر احساس بشه برگزار میشه. منتها باید بگم شرایط خاصی برای ما و همه مردم دنیا 🌏 پیش اومده و اون بیماری عجیبی به نام کروناست.😷🤧🤒 ما هم ناگزیر برای حفظ امنیت سلامت مردم ، شکل و شیوه اجرا رو تغییر دادیم.♻️ چند ماهیه که به صورت مجازی با هم فعالیت میکنیم 🌐 دلمون برای تمام دورهمی ها توی کارگاه و حسینیه تنگ شده 😔 گاهی تو حسینیه به یاد بچه ها و شلوغ کاری هاشون به یاد زمزمه های العجل مولا 💚ساعتی خلوت میکنم. آاااه چقدر تنها شدیم دلمون پیش همدیگه است. انگار خونه شده زندان، حالا حس اون پرنده ای🐦 که تو قفس⛓ توی حیاط به درخت آویزونش میکنند و خوب میفهمم. ما به خیال خودمون براش شرایط خوبی رو فراهم کردیم اما قفس قفسه حتی اگر وسط باغ باشه.🌸 از پنجره بیرون نگاه میکنم همه جا سرسبزه🌱 به پرنده هایی که بیرون آزادن 🕊و برا خودشون بازی میکنند🐥 حسودیم میشه؛🙁 دنیا وارونه شده اونا آزادن ما با دستهای خودمون خودمونو زندانی کردیم.⛓ هر روز درد و رنج مردم دنیا رو میبینیم و کاری نمیتونیم انجام بدیم. حضرت میفرمایند: خدا رو بحق عمه ام زینب قسم بدید🤲 تا من از این زندان نجات پیدا کنم. شرمنده ام آقاجان این زندان و ما برای اماممون با گناهامون ساختیم.😔 نمیدونم ذره ای از این حس شبیه به اون حسه یا نه ؟ نمیدونم واقعا نمیدونم... بچه های پوست به استخوان چسبیده و ناقص الخلقه یمنی🤱،رنگ زرد و چشم های گود رفته مرد آمریکایی بی خانمان که موقع هجوم مردم به🛒 فروشگاهها میگفت چند روزه هیچی نخوردم. خبر فساد و فحشایی که داره تو فضای مجازی و واقعی اتفاق میافته اصلا حال آدم بد میکنه🤢 مگه از جلوی چشمام کنار میره. تمام دلخوشیم دعای فرج ساعت 9 که از تلویزیون پخش میشه.💚 اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ خدایا بلا و مصائب ما بزرگ شده و بیچارگی ما روشن و پرده از روی کار برداشته شد وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ و امیدم نا امید شد و زمین 🌏(با همه‌ی پهناوری اش) بر ما تنگ شده و رحمتش از ما منع گردید. بی صدا اشک میریزم بی صدا فریاد میزنم.😭 یابن الحسن یابن الحسن... دیگه بسه، ما بی شما بدبخت و خوار عالمیم. شما تنها و ما میلیونها آدم، کنار هم به ظاهر زندگی میکنیم اما دور از هم و تنهاییم.😞 استاد پناهیان میگفتن🎙 این جدایی شبیه وقتیه که پدری از فرزندانش جدا شده و دیواری بینشون حائله ،فرزندان گرفتار بلا و مصیبت شدن صدای گریه و استغاثه شون به گوش پدر میرسه ؛ پدر طرف دیگر دیوار به خود می پیچه و نمیتونه فرزندانشو در آغوش بکشه. ما اگر خودمون میفهمیدیم که این زندگی بدون امام، زندگی نیست خداوند چرا باید ما رو به این بلاها دچار میکرد؟ این دویدن ها به بیراهه است.🚶‍♂👣👣👣 حالا روشنفکرای 👨‍🏫جهان بیان همینطور "تز" بدن و مدل های حکومتی رو برای جوامع انسانی تجویز کنند. لیبرال دموکراسی سلطنتی دیکتاتوری و و و... رو که نیست سنگ پا قزوینه☹️ 🌟🌟🌟🌟 🔊 خب دوست عزیز شما هم میتونید خاطرات مهدوی خودتون رو برای ما ارسال کنید ؛ تا در کانال ندای ظهور ثبت بشه و از قلم و تجربه های شما لذت ببریم و استفاده کنیم.😊 جهت ارسال به آیدی👇مراجعه کنید.🙏 🆔 @besharateh_monji 🌟🌟🌟🌟🌟 🆔 @NedayeZohour
📝 🌀🌀🌀🌀🌀 آنچه گذشت از وقتی کرونا اومده هر کدوم از بچه ها میان وسیله ها رو میبرن و بسته ها رو توی خونشون آماده میکنند. 🌀🌀🌀🌀 🎬سفر به آینده فصل سوم🛸 این چند ماه اقلام بهداشتی رو توی خونه هامون آماده میکردیم و به همراه محتوای فرهنگی با عنوان👇 ❌ آیا تجویز مسکنهای مقطعی و پی در پی راه حل مناسبی است؟ به کسبه می سپردیم تا بین مشتریهاشون توزیع کنند. خدا خیرشون بده اینم یک نوع خدمت به امام زمان(عج) میشه.😊 توی این محتوا درباره اهمیت خوندن دعای فرج گفتیم.🤲 شاید بعضیامون فکر میکنیم دعا کردن ما فایده ای نداشته باشه. و بگیم آخه به دعای منه گنهکار امام زمان ظهور میکنند؟😞 اگر میخواست این اتفاق بیافته با اون دعاهای قبلی که خوندم آقا تا حالا اومده بودن پس فایده نداره. نکنه ما منتظریم تا سختی و بلا و فساد به اوج خودش برسه😳 و اونجا دیگه خود خدا اون اتفاقی که باید رو رقم بزنه?!! اما این اشتباهه عزیز من... توی این محتوا سعی کردیم📝 توضیح بدیم که حتی اگر بخاطر دعای شما، ظهور 1 دقیقه جلو بیافته ⏳میتونه چقدررر مهم باشه. لطفا برید به این لینک یه سری بزنید👇 https://www.worldometers.info/fa/ و ثانیه به ثانیه آمار رو نگاه کنید. اینها تنها یک عدد و رقم نیست که داره مرتب بالا و بالاتر میره📈 هر کدوم از این عددها جان یک انسان بی گناهه. چند نفر همین الان ، همین امروز که ما با خیال آسوده داریم، استراحت میکنیم بی گناه به دست گروهک های تروریستی سر از تنشون جدا شد؟🔪 چند تا بچه از گرسنگی تو آغوش مادرشون جون دادن؟🤱 اصلا توی زندان های مخوف ابوغریب و گوانتانامو چه کسانی چطوری دارن شکنجه روحی و جسمی میشن؟⛓ چه تعداد دختر یا بچه معصوم توسط قاچاق انسان فروخته شدن و ازشون سو استفاده شده؟ چه تعداد به بیماری های ناشناخته مثل کرونا مبتلا شدن؟ وای خدای من، درد بی خبری از عالم نمیگذاره ما مضطر بشیم.😭 هر دقیقه بدون حجت خدا زندگی کردن داره ضررهایی رو بر ما وارد میکنه که دیگه جبران پذیر نیست. خواهر یا برادر من این رو بدون دعای تو ولو برای اینکه، یک ثانیه ظهور رو نزدیکتر کنه؛ میتونه جان هزاران هزار نفر رو نجات بده. دلم نمیخواد اینو بگم اما شاید خدایی ناکرده عزیز خودت در آینده قربانی همین اتفاقات باشه. ⁉️نمیخوای جلو این اتفاقات رو بگیری؟ هر لحظه ، هر ساعت و هر جایی که هستی به جای خوندن ترانه🎶 های بیهوده🕺 ، به جای دیدن جومونگ هزار بار پخش شده 👘 به جای سلفی گرفتن🤳 و تلنبار کردن عکسهای اضافه ای که یک هفته باید وقت بزاری تا از حافظه گوشیت پاک کنی. بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد.🙏🌹 🌟🌟🌟🌟 در قسمت بعدی میخوام از خاطره روز دختر براتون بگم به همراه یه کلیپ جذاب😍 از اجرای اون روز 👈برگی از دفترچه خاطرات رو حتما دنبال کنید.👌 🌟🌟🌟🌟 🆔 @NedayeZohour
📝 🌀🌀🌀🌀🌀 آنچه گذشت ... از وقتی کرونا اومده هر کدوم از بچه ها میان وسیله ها رو میبرن و بسته ها رو توی خونشون آماده میکنند. 🌀🌀🌀🌀 🎬سفر به آینده فصل چهارم🛸 خدا بگم این چینی ها 👘 رو چیکار کنه😠 یادم میافته به اولین دفعه ای که میخواستیم اقلام بهداشتی رو بسته بندی کنیم هم از کارهای خودمون خنده ام🤣 میگیره، هم گریه ام میگیره. وایییی اصلا مو به تنم سیخ شد.😣 اون اوایل کرونا هنوز نمیدونستیم با پرس کردن بسته بندی، ویروس از بین میره یا روی کاغذ و لباس چند ساعتی بیشتر دوام نداره؛🌐اخبارم که برای مثال یه روز میومد مردمی که با ماسک و دستکش به دل کوه زده بودن رو تشویق میکرد.😷👏 چند روز بعد یه گزارشگر دیگه میومد انگشت توبیخ 👈 رو به سمتشون نشونه میگرفت، که آقا چرا اومدید کوه برید بشینید تو خونه هاتون.😂 یه دفعه میگفتن ماسک زدن زیاد تاثیری نداره❌ تا مردم سمت داروخانه هاهجوم نیارن ، حالا میگن ماسک میتونه تا درصد بالایی💯 از شیوع بیماری جلوگیری کنه. یه متخصص میگفت همه جا رو با وایتکس مرتب ضد عفونی کنید.🤨 یکی دیگه میگفت وایتکس خیلی خطرناکه حسن ☠ دچار مسمومیت میشید. خلاصه اینکه اوایل کرونا همه گیج میزدن، هیچ کس تکلیف خودشو نمیدونست؛البته هنوزم نمیدونند. 🤪 حالا نمیشه ام به کسی خورده گرفت، چون این یه مریضی ناشناخته است ، که هر روز یک چیز تازه ای ازش کشف میشه.🤓 اومدیم متوسل شدیم به سامانه 4030 اونا هم گفتن: ببین عزیزم هر چی متخصصین توی تلویزیون میگن همون درسته.😐 خب آخه متخصصین که هر کدوم دارن یه حرفی میزنن.🙄😭😫 حالا جدای از شوخی ولی واقعا همه زحمت کشیدن هم مدافعین سلامت،هم صدا و سیما و هم سامانه 4030 الهی همه در پناه امام زمان باشن الهی آمین.🤲 اون روز برای بسته بندی یه از صبح تا ظهر فقط داشتیم محیط رو استریل میکردیم.💦 اینقدر دستامو شستم که انگشتام تا چند ماه زخم شده بودن.😰👋 همه چیز رو ششتشو دادیم، حتی برگه های پرس شده دعای فرج.😂 چنان پروتکل های بهداشتی وضع کرده بودیم، که هر کس میومد وسایل رو ببره خونه بسته بندی کنه، وقتی قوانین کار رو بهش میگفتیم ، بنده خدا هاج و واج می موند. همونجا از بار سنگین مسئولیت کمرش خم میشد😁 اصلا پیر میشد. 👈شوخی که نداریم، وقتی پای جان مردم در میون باشه باااید سخت گرفت.🧐 بعدشم تقصیر این چینیاست؛ بگو آخه مرد مومن شما که چند ماه زودتر از همه، درگیر شدید ؛ نباید قشنگ همه چیز و برا بقیه هم توضیح میدادید؟ 🌟🌟🌟🌟 🆔 @NedayeZohour
📝 🌀🌀🌀🌀🌀 آنچه گذشت ... مدتی کارمون شده بود درست کردن بسته های بهداشتی همراه با محتوای فرهنگی 🌀🌀🌀🌀 🎬سفر به آینده فصل پنجم🛸 حالا دیگه وقتشه😊 تصمیم گرفتیم برای روز دختر 🎀یه اجرای متفاوت داشته باشیم. دوباره یکی از بستگان مشکوک به کرونا شد؛ اگه بگم شک دارم که منم ازش گرفتم یا نه پس جلسه برگزار نمیشه😬 بار دومم میشه، ایندفعه دیگه پوستم کنده است😢 توی گروه اطلاعیه زدیم👇 لطفا تشریف نیارید ❌☹️ صدای اعتراض همه یکی یکی دراومد. اااا چرا پس دوباره؟؟؟ 😩😟😳🤔😦 گفتم اشکال نداره جلسه رو تعطیل نمیکنیم. 📌📣دوستان لطفا راس ساعت 5 بیاین توی گروه و طبق موضوع جلسه، پیشنهاداتون رو ارائه بدید. همه روی خط اومدن یکی از بچه ها گفت: بچه ها من یه فکری دارم. بیاین ایندفعه مخاطبینمون رو از بین دوستان ، اقوام ، همسایه ها و کسانی که به ما معرفی میکنند انتخاب کنیم. بعدم خودمون هدایا رو ببریم دم منزلشون داخل هم نمیریم اینطوری قوانین بهداشتی رو رعایت کردیم.🎁 همه گفتن: خیلی خوبه👌 ما باید همینطور که حواسمون به مردم هست، به فکر اطرافیان خودمون هم باشیم و ازشون غافل نشیم. من گفتم : خب بچه ها سه تا رده سنی داریم. 👇 کودک ، نوجوان ، جوان چون حضرت آقا گفتند: نونهالان رو دریابید قبل از اینکه دیر بشه. پس باید یه ایده خوب براشون در نظر بگیریم. فکر میکنید برای کودک چه چیزی می تونه جذاب باشه؟؟؟😊 من که میدونم بچه ها عاشق وسایل بند انگشتین باهاش کلی تخیل میکنند.🙃 توی تصوراتشون همیشه دلشون میخواد عروسک شون تمام وسایل مربوط به آدم بزرگا رو داشته باشه. همونطور که پدر و مادر دغدغه جور کردن جهیزیه دختراشونو رو دارن، بچه هام به همین اندازه به این در و اون در میزنن، که وسایل رفاه و آسایش عروسکشونو جور کنند. تا حالا دعوتتون کردند به صرف عصرونه؟؟ لابد خونه عروسکیشونو دیدید خییییلی بامزه است. تازه کلی از وسایلی که چند وقته تو خونه غیب شده رو میتونی اونجا پیدا کنی..😉 ادامه دارد👇 🆔 @NedayeZohour
📝 🌀🌀🌀🌀🌀 آنچه گذشت ... بعد از ماهها فعالیت خانگی حالا دیگه وقتش بود. وقت یه اجرای خاص و متفاوت به مناسبت روز دختر 🦋 مدتی بود هشدار سید علی بدجوری فکرمونو مشغول کرده بود.🤔 دشمن برنامه های خاصی رو برای اونها در نظر گرفته بود تا از روشهای مختلفی مثل رسانه و اسباب بازی اونها رو مورد هدف قرار بده.🎃🤖👾👽👺🤡 میدونید درباره کی صحبت میکنم ❓ منظورم سرمایه آینده کشورمون ،بچه های معصوم و پاکی که ان شاءالله قرار سربازان امام زمان(عج) باشند. پس طی نظرسنجی تصمیم گرفتیم که از طریق اسباب بازی وارد دنیای کوچولوها بشیم. باید متوجه میشدیم که بچه ها بیشتر به چه چیزهایی علاقه مندند.😍 🌀🌀🌀🌀 🎬سفر به آینده 👈مقابله با دشمن حالا که توی فروشگاههای اسباب بازی السا و آنا و سیندرلا دارن جولان میدن. خب ما هم بیایم در مقابل اینکار وسیله هایی رو برای عروسک ها طراحی کنیم که سبک بازی رو ایرانی و اسلامی کنه. متاسفانه خودم شاهد بودم تو فروشگاههای اماکن مذهبی شخصیت های کارتون های غربی اونم با چه جذابیتی به فروش میرسه. کلی هم لوازم جانبی دارن مثل : انواع لباس های ناهنجار و لوازم آرایش و لاک و هزار جور.... لا اله الا الله استغفرالله😱😔 چرا نباید بازی بچه های ما به جای اینکه به سمت باربی و السا و آنا👱‍♀💃 بره حتی برای ساعتی یا دقایقی به سمت یک بازی مذهبی نره؟؟ برای همین سفارش عروسک محدثه رو به یکی از دوستان بافنده دادیم که ایشون خلاقیت به خرج دادن یک عروسک زیبا به همراه لوازم نماز برامون آماده کردند. ما این لوازم رو به صورت جداگانه برای عروسک های بچه ها به عنوان یک محصول فرهنگی موثر دیدیم.👧 به دلیل اینکه نماز پایه و یکی از ارکان اصلی دین هست. و باید از کودکی با روشهای مختلف اون رو در وجود کودک نهادینه کرد. نمونه طرح رو طوری زدیم که هم به صرفه باشه و هم برای بچه ها جذاب باشه. 😍 کارگروه کودک استدلال و طرح هدیه رو پسندیدند و تایید کردند.✍ حالا وقت تقسیم مسئولیت بود. بنابراین تیم کارافرینی دست به کار شدند. یک نفر برش جانمازها رو ✂️و یکی دیگه نقاشی سجاده ها رو قبول کرد.🎨 یکی هم مسئول درست کردن مهرهای فسقلی شد. یکی از بچه ها هم که تو کار تسبیح بود مسئول درست کردن تسبیح کوچولوها شد.📿 این دوستمون که وسایل تسبیح رو خریده بود، بعد از چند روز به زنگ زد و گفت: من دارم تسبیح ها رو درست میکنم؛ اما به نظرم همونطور که سجاده عروسکی درست میکنیم یه جانماز خوشگل با تسبیح هم برای خود بچه ها درست کنیم تا همراه عروسکشون نماز بخونند🤲👧 به نظرم اینطوری تاثیر کار خیلی بیشتره. گفتم حرفت کاملا درسته پس دیگه درست کردنش دست خودتو می بوسه.😄 کار ما خیلی شیرینه اینقدری که خودمون همیشه بیشتر از بقیه برا درست کردن هدایا ذوق داریم. هر بار یه ایده تازه، ما رو با یه دنیای جدید رو به رو میکنه.🌎 طبق تجربه شخصی خودم در تولید محصولات مختلف این رو دارم میگم. دست پیدا کردن به یک محصول جدید اونم وقتی کار تیمی👥 باشه خیلی شیرین تر از کار تولید به صورت انفرادیه.👤 حالا براتون یه شگفتانه دارم کلیپ این برنامه آماده پخشه پس لطفا با ما همراه بشید.🤩 در قسمت بعدی خاطره ایده دوم که بسیار جذابه و برای اولین بار در کشور تولید شده به همراه کلیپی از پشت صحنه و اجرا براتون میگذارم. ادامه دارد👇 🆔 @NedayeZohour
📝 هشتم برمیگردیم به عقب از همون جایی که 👇 کلیپ📸 سه شنبه های مهدوی خواب😴 رو از چشم های ما گرفته بود ، دائم فکرهای جور و واجور به سرمون میزد.... کلیپ رو برای دوست و آشنا فرستادیم هر کس می دید بلافاصله میگفت: عالیه😍، روی منم حساب کنید. بعد از اینهمه ابراز شور و شوق تصمیم گرفتیم اسم گروه چهارراه های طوفانی محله رو به گروه سه شنبه های مهدوی تغییر بدیم. 🌀🌀🌀🌀🌀 این داستان اسم گروه چی باشه؟؟ باید یه جلسه میگذاشتیم تا دور هم جمع بشیم و همه چیز رو بررسی و امکان سنجی📊 کنیم. تاریخ جلسه حضوری اعلام شد. در این فاصله یک فرم همکاری📜 طراحی کردیم تا مشخص بشه اعضا در چه سطحی هستند و در چه زمینه ای میتونند با گروه همکاری کنند. جلسه در یکی از حسینیه ها🏢 برگزار شد و خداروشکر همه حضور پیدا کردند. بعد از ارائه صورت جلسه با رای گیری نتیجه اینطور شد که دو اجرای آزمایشی داشته باشیم؛ که میزان آمادگی گروه ارزیابی 📊بشه و در نهایت اگر نتیجه مثبت➕ بود ؛ سومین اجرا افتتاحیه🎀 گروه رو برگزار کنیم. طبق توافق📜 ✔️ زمان اولین اجرا بعد از محرم ✔️اجرای برنامه یک هفته در میون ✔️مکان ثابت نباشه و برنامه هر بار یک جای شهر باشه. حالا چند مکان برای اولین اجرای آزمایشی پیشنهاد شد ؛ توی این مدت قرار شد چند نفری که پیشنهاد مکان رو دادند ، از مکان پیشنهادی خودشون گزارش📃 کاملی تهیه کنند تا با بررسی کامل بریم دنبال مجوز اجرای برنامه. محرم رسید توی این مدت هر جا هیئت میرفتیم فکرمون مشغول بود🤔 و دائم تو فکر اینکه چطوری شروع کنیم. با خودمون فکر کردیم که شعبات سه شنبه های مهدوی مطمئنا به مرور زمان بیشتر و بیشتر میشه، پس باید اسمی برای گروهمون پیدا کنیم که از بقیه شعبه ها قابل تشخیص باشه. قریب به 100 اسم پیشنهاد شد اما هیچ کدوم از اسامی مورد توافق اعضا قرار نمیگرفت.🧐 انتخاب اسم سخت شده بود. تا اینکه شبی تفألی به حافظ 📔زدیم همون شعر معروف اومد👇 مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید این غزل حافظ رو توی فیلم ها🎥 زیاد شنیده بودم اما هیچ وقت کامل و درست بهش توجه نکرده بودم. برای اولین بار بود که تا آخر این غزل رو میخوندم. این داستان ادامه دارد... 🌟🌟🌟🌟🌟🌟 🔊دوست عزیز شما هم میتونید خاطرات مهدوی خودتون رو برای ما ارسال کنید ؛ تا در کانال ندای ظهور ثبت بشه و از قلم و تجربه های شما لذت ببریم و استفاده کنیم.😊 جهت ارسال به آیدی👇مراجعه کنید.🙏 🆔 @besharateh_monji 🌟🌟🌟🌟🌟🌟 🆔 @NedayeZohour