تهران برای من یک آشنای همیشگی است. یک رفیق قدیمی که مهم نیست چند وقت یکبار همدیگر را ببینیم چون میدانیم که ارتباط بین ما از جنس از دل برود هر آنکه از دیده برود، نیست.
تهران برای من جایی است که در آن جوانه زدم و کودکیام در آنجا جان گرفت. جایی که همیشه توی ذهنم با بوی دود و شلوغی سرسام آورش عجین است. جایی که شبهای نیمه شعبانش با آن چراغانیهای دلفریبش هنوز هم با همه جای دنیا برایم فرق دارد. یک شهر هزار چهره که وقتی پا میگذاری روی خاکش، عین یک رفیق مهربان و قدیمی در آغوشت میگیرد و همزمان، آشفتگی را در وجودت تزریق میکند.
رنگ تهران برای من رنگ خیابان شهباز، تیردوقلو و میدان خراسان است. البته نه این میدان خراسان فعلی که آسمانش پُر شده است از کابلهای برقِ خشک و خشن. آن میدان خراسان قدیمی که عاشق اتوبوسهای دوطبقهاش بودیم و بیشتر از هر جای دنیا، بوی زندگی اصیل و واقعی میداد.
بزرگ که شدم فهمیدم با تمام خوبیهایی که زندگی در تهران برایم دارد، من آدمِ تهران زندگی کردن نیستم. در آنجا آرامش ندارم. نمیتوانم برای زندگی دائم، آنجا بند بشوم. چند روز که میمانم نفسم تنگ میشود برای برگشتن. برای همین یک تصمیم کبرای اساسی گرفتم. روی تمام حُسنهایش، پیشرفتهای مادی و اجتماعیاش خط کشیدم و از آنجا هجرت کردم. از جایی که هیچوقت برایم رنگ غربت نمیگیرد و برای همیشه دوستش دارم.
خیلی سال است که طبق احکام شرعی، در تهران نمازم شکسته است و مسافر به حساب میآیم اما تهران برای من یک آشنای همیشگی است.
#روایت_زندگی
#تصمیم_کبری
#آشنای_همیشگی
@Negahe_To