🌸 @Negahynov
📢📢قضاوت با عقل سلیم شما
محمدرضا زیاد مسافرت می کرد. یکی از سفرهای شاه، سفر او به سوئیس برای تفریح و اسکی بود که هزینه زیادی بر اقتصاد کشور تحمیل می کرد.
🌸 @Negahynov
🔕در کتاب خاطرات مینو صمیمی👈منشی سفارت ایران در سوئیس آمده است:
شاه و ملکه🎎 با یک هواپیمای اختصاصی به سوئیس آمدند✈️و ما از ابتدا یک هتل بزرگ برای اقامت آنها و 40 تن از همراهانشان به مدت یک هفته آماده کردیم سپس وسایل لازم را برای اسکی بازی، 🚤شاه و ملکه در شهر سن موریتس مهیا کردیم.
🌸 @Negahynov
🔴🔴در یکی از سفرهای تفریحی شاه در سوئیس 👈دست های شاه به عارضه خارش مبتلا شدند پزشکان نوع خاصی از پماد را برای درمان وی تجویز کردند.🤒
بنا به دستور شاه، یک هواپیمای اختصاصی به لندن رفت و با خود 20 لوله پماد مورد نظر را به سوئیس آورد.😷😡😖
#پهلوی
#محمدرضا_پهلوی
عبدالکاظم مجتبی زاده، فساد در رژیم پهلوی، ص 140
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
سرمایه گذاری رضاخان در بانک های اروپا🤔
#پهلوی
#رضا_خان
#فساد
#فساد_اقتصادی
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
⁉️ پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک 🤔
(قسمت هشتم)
#داستان
📎 لینک قسمت هفتم:
🌸https://eitaa.com/Negahynov/3288
ساتورش را با عصبانیت زد روی تخته قصابی و گفت: «ما رو مسخره کردی؟! یا قشنگ بگو چی میخوای، یا برو رَدِ کارِت! 😡
ما همهی گوشتامون خوبه. گوشت گاو میخوای، گوسفندی میخوای؟ شتر و شترمرغ هم داریم...
راسته میخوای؟ چرخ کرده میخوای؟ با دنبه، بیدنبه...⁉️»
گوشی موبایل هنوز کنار گوشم بود. آقا مراد گفت: «بگو مرد حسابی! تو قصاب هستی؛ هنوز نمیدونی گوشت خوب چیه؟!» 😐
🌸 @Negahynov
نگاهی به سبیلهای مرد قصاب انداختم... 😰
نه، اصلاً راه نداشت که چنین حرفی را به او بزنم! سریع از قصابی آمدم بیرون و به آقا مراد گفتم: «ببخشید اُوستا، دیگه اومدم بیرون. یعنی برگردم بهش بگم⁉️»
توی دلم به خودم گفتم: «آخخخخ! این جمله آخر چی بود گفتی؟! حالا اگر بگه آره، چی کار میکنی؟!» 😱
خدا را شکر، جواب آقا مراد این بود: «نه دیگه، نخواستیم!»
آمدم سوار ماشین شدم. حالم گرفته بود. تا مقصد بعدی داشتم فکر میکردم که: این چه کاری بود آقا مراد کرد!! 😕
حتی دل و دماغ این را نداشتم که بپرسم داریم کجا میرویم!
🌸 @Negahynov
نیم ساعتی طول کشید تا به مقصد بعدی رسیدیم. یک ساختمان ۸ طبقه تجاری، تقریباً در مرکز شهر.
پای آسانسور پرسیدم: «آقا مراد، این جا چی کار داریم؟» 🙄
درِ آسانسور باز شد. آقا مراد همین طور که داشت میرفت داخل، گفت: «حالا هی سؤال بپرس! جنابعالی اینجا کاری نداری. من کار دارم. بیا خودت ببین.» 😑
با خودم گفتم: «اگه من دیگه تا شب با اُوستا صحبت کردم! 🤐
امروز یه چیزیش میشه ها!»
«طبقه پنجم ساختمان، پلاک ۱۷، شرکت ساختمانی پژواک» جایی بود که پشت سر آقا مراد وارد شدم. 🚶🏻
🌸 @Negahynov
بعد از صحبت کوتاه اُوستا با منشی شرکت، رفتیم به طرف دفتر مدیر. در زدیم و وارد شدیم. آقا مراد سلام و علیک کوتاهی کرد؛ با مدیر دست داد و نشست روی صندلی روبهروی میز مدیر؛ من هم کنارش نشستم.
گفت: «داداش غرض از مزاحمت، این که ما یه ساختمون خوب میخوایم برامون بسازی. اینم کروکی زمینمون.» 📋
مدیر شرکت، یک مهندس ۴۰-۴۵ ساله کت و شلواری بود و خیلی لفظ قلم صحبت میکرد. با دقت به کروکی نگاهی انداخت و گفت: «بسیار عالی، در خدمتتون هستیم. چه نوع ساختمانی رو مد نظر دارید؟»
با جواب آقا مراد، عرق سردی روی پیشانیام نشست: «داداش گفتم که یه ساختمون خوب میخوام. اینکاره هستی یا نه؟!» 😰
ادامه دارد...
#پندار_نیک #گفتار_نیک #کردار_نیک
#زرتشت #باستان_گرایی
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282