یک چهارشنبه و ده داستان! 😳
(قسمت سوم)
#داستان
📎 لینک قسمت دوم:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/4719
آمدم خداحافظی کنم که شایان آمپرش رفت بالا و گفت: «اصلاً شماها چه مشکلی با ایران و ایرانی دارید؟! 😡
چرا رسمها و هویت ما رو انکار میکنید؟! 😤
باشه، اصلاً هرکی هرچی توی واتس آپ گفته، دروغه! تو برو از مادربزرگامون بپرس ببین قدیما رسم چهارشنبه سوری بوده یا نه؟!» 😏
نه خیر، فایده ندارد! این آقا شایان الآن حسابی گارد گرفته و حرف منطقی در گوشش فرو نمیرود! 😑
زیر لب گفتم: «شایان خان، خودت خواستی!» 😈
بعد، رو کردم به شایان و گفتم: «بیزحمت پنج قدم برو جلو و دوباره برگرد‼️»
شایان با تعجب نگاهم کرد. 🙄
کیسههای خریدم را گذاشتم توی پیاده رو و گفتم: «زود باش دیگه! برو بیا تا جوابتو بدم.» 😉
🌸 @Negahynov
با تردید چند قدم جلو رفت. در همین فاصله، یکی از ترقهها را از جیبم درآوردم و آماده کردم...
همین که شایان برگشت، ترقه را انداختم زیر پایش! 💥
ترقه کوچکی بود و صدای کمی داد. ولی شایان که اصلاً انتظارش را نداشت، دو متر به هوا پرید! 😲
تا رهگذران دنبال جهت و منشأ صدا بگردند، من کیسههایم را برداشته بودم و یک دانشجوی متین و آرام بودم که داشت وارد کوچه میشد! 😉
شایان زد زیر خنده؛ دنبالم راه افتاد و گفت: «جناب بچه مثبت! به نظرتون این حد از آرامش غیر عادی نیست؟! ناسلامتی صدای انفجار اومدا!» 😂
راست میگفت! زیر چشمی به دو سه نفر از رهگذران نگاه کردم و دیدم متوجه ما شدهاند! 😶
سرَم را برنگرداندم که شناسایی نشوَم.
🌸 @Negahynov
شایان خودش را به من رساند و گفت: «خب داشتی میگفتی!»
عجب! انگار هیچ دلیلی محکمتر از استفاده از ترقه، روی شایان اثر نمیکند! 😄
گفتم: «کجا بودیـــــم؟... آهان، مادربزرگامون!
خب من که نگفتم زمان مادربزرگامون چهارشنبه سوری نبوده. ولی مادربزرگای ما که مال ایران باستان نبودن!» 😉
شایان زد زیر خنده و چیزی نگفت.
تازه من را از خود حساب کرده بود! تا چند دقیقه قبل، انگار دشمن خونیاش بودم! ⚔
خودمانیم، انفجار همیشه هم عامل جنگ نیست! بعضی وقتها هم عامل صلح میشود. مثل همین ترقه خودمان! 💥🕊
ادامه دارد...
#چهارشنبه_سوری
#باستان_گرایی
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
یک چهارشنبه و ده داستان! 😳
(قسمت چهارم)
#داستان
📎 لینک قسمت سوم:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/4737
رسیدیم به خانه مرضیه. به شایان گفتم: «اگه حوصله داری، برو یه سرچ بکن ببین درباره چهارشنبه سوری دیگه چیا پیدا میکنی.
کاری به راست و دروغش نداشته باش. فقط همه رو جمع کن. 🔍
عصر بیا با هم بریم بیرون و بیشتر در موردش صحبت کنیم. 😉✋
شایان فکری کرد. لبخند شیطنتآمیزی زد و گفت: «باشه. شمارَتو بده. باهات تماس میگیرم.»
شماره من را گرفت و با همان حالت شیطنتآمیز و مشکوک خداحافظی کرد! 🤔
🌸 @Negahynov
زنگ زدم. مجید در را باز کرد. رفتم داخل و ... خلاصه یک جوری که نه سیخ بسوزد، نه کباب، ترقهها را به مجید نشان دادم و خیال مرضیه را کمی راحت کردم که اینها کم خطر هستند؛ خودم هم با مجید میروم و مراقبش هستم و هزار تا قول و تعهد دیگر... ✋
سفارش خرید را هم گذاشتم توی آشپزخانه و لیست را دادم دستش که چک کند. 😎
مرضیه لیست را گرفت و گفت: «خب حالا! بعد از یه هفته، چهارتا تیکه چیز خریده؛ انگار شق القمر کرده!» 😏
نگاهی به اطراف آشپزخانه انداختم. یک دستگیره سفید را از روی کابینت برداشتم و به نشانه تسلیم تکان دادم 🏳
و از آشپزخانه متواری شدم! 🏃🏻🏃🏻😁
🌸 @Negahynov
بعد از ظهر، خیلی زودتر از زمانی که انتظارش را داشتم، شایان پیامک فرستاد که: «سلام داداش ساعت چند بریم بیرون؟»!
نگاهی به ساعت انداختم: دو و چهل و سه دقیقه بود! ⏰
نوشتم: «سلام چهار و نیم خوبه».
تا ساعت چهار، کمی اطلاعاتم را در مورد چهارشنبه سوری مرور کردم. سال گذشته برای یک تحقیق و کنجکاوی شخصی، چند تا مقاله در همین مورد، توی لپتاپم ذخیره کرده بودم. ولی الآن لپتاپ همراهم نیست. بنا بر این، بعضی از مقالهها را دوباره با گوشی سرچ و دانلود کردم و نگاهی گذرا به آنها انداختم. 📃📄
🌸 @Negahynov
ساعت چهار و بیست دقیقه شایان پیامک فرستاد که: «من سر کوچه هستم»!
حاضر شدم؛ با مرضیه و مجید خداحافظی کردم و راه افتادم. ✋
از در که بیرون آمدم، شایان را دیدم که چند قدمی آمده بود توی کوچه. دستی برایش تکان دادم و رفتم سمتش.
تا به خودم بیایم، شایان چیزی انداخت زیر پایم. 💥
ادامه دارد...
#چهارشنبه_سوری
#باستان_گرایی
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
یک چهارشنبه و ده داستان! 😳
(قسمت پنجم)
#داستان
📎 لینک قسمت چهارم:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/4746
از در که بیرون آمدم، شایان را دیدم که چند قدمی آمده بود توی کوچه. دستی برایش تکان دادم و رفتم سمتش.
تا به خودم بیایم، شایان چیزی انداخت زیر پایم. 💥
قبل از بلند شدنِ صدای ترقه، من به هوا پریدم و خیز برداشتم به سمت خیابان. ترقه در نیممتری من ترکید. صدای خنده شایان از صدای ترقه هم بلندتر بود! 😂
دستش را گرفتم و کشیدم بیرون کوچه. گفتم: «بُدو که اگر خواهرم بفهمه ما بودیم، خونه خرابم میکنه!» 😱
شایان که همچنان قهقهه میزد، گفت: «حالا بیحساب شدیم». 😎💪
مُشتی به بازویش زدم و گفتم: «حیف که بچهای...!» 😏
گفت: «دور برندار داداش! تو دو سال پیش رفتی دانشگاه؛ منم سال دیگه میام... 😎 خب دیگه بریم سراغ بحث چهارشنبه سوری!»
🌸 @Negahynov
گفتم: «بریم... چیا در مورد چهارشنبه سوری پیدا کردی؟ هرکدومشو توی چند جمله بگو.»
شایان گوشیاش را در دست گرفت و شروع کرد:
«بعضیا میگن چهارشنبه سوری رسم اجداد زرتشتیمون بوده و برای بزرگداشت آتش برگزار میشده. 🔥
چند جا نوشته بودن چهارشنبه سوری رو ایرانیها برای دهنکجی به عربها برگزار میکردن. 😏
یه جا هم نوشته بود اصلاً عربها این مراسم رو به ایران آوردن!
بعضیا هم گفتن ممکنه چهارشنبه سوری مربوط به سالروز قیام مختار باشه. چون اونا هم در شروع قیام، روی پشتبومهاشون آتیش روشن کرده بودن.» 🔥
🌸 @Negahynov
شایان چند ثانیه مکث کرد و در حالی که داشت صفحه گوشیاش را بالا و پایین میکرد، نفسی گرفت و ادامه داد:
«دیگــــــــه... آهان! یکی هم همون قضیه گذشتن سیاوش از آتش... 😉
راستی بعضی جاها چهارشنبه سوری رو به یه داستان دیگه از سیاوش ربط دادن:
مرگ سیاوش به دست افراسیاب و برگزاری مراسم در چهارشنبه آخر سال، برای بزرگداشت خاطره سیاوش.» 👌
بعد، نگاهی به روبهرو انداخت؛ و رفت سمت خط عابر پیاده! 😳
من هم دنبالش راه افتادم.
به آن طرف خیابان که رسیدیم، نگاهی به چپ و راست پیادهرو کرد و یک سمت را انتخاب کرد برای ادامه مسیر! 😁
و دوباره نگاهی به گوشیاش انداخت:
«فکر کنم یه جا هم دیدم که رسم چهارشنبه سوری رو کوروش کبیر درست کرده! ولی الان پیداش نمیکنم...» 🤔
ادامه دارد...
#چهارشنبه_سوری
#باستان_گرایی
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282