eitaa logo
نگاهی نو
2.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
937 ویدیو
26 فایل
✍️ کنکاشی نو در ایران باستان 👈 اینجا از ایران و اسلام می‌گوییم آن گونه که بود... آن گونه که هست... 🇮🇷 صادقانه و بدون تعصب 🌺🌺 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282 ارتباط با ما: @coment_negahynov
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان تعاملی 💐 سلام و عرض ادب خدمت همراهان خوب کانال «نگاهی نو» از امشب ان شاء الله بنا داریم داستان جدیدی رو در کانال شروع کنیم... 🔔 ولی این دفعه یک تفاوت جدی با داستان‌های قبلی داره: دو قسمت ابتدایی داستان رو می‌ذاریم و ادامه اون رو با نظر و مشارکت شما پیش می‌بریم! 👌 لطفاً بعد از قسمت دوم داستان، به ما پیام بدید و نظراتتون رو بیان کنید: 🆔 @Contact_Negahynov ✍ مشارکت شما می‌تونه به صورت بیان ایده باشه، یا نوشتنِ بخشی از داستان، یا پیشنهاد مطالب و شبهاتی که لازم می‌دونید در این داستان به اون‌ها بپردازیم، یا ترسیم عناصر داستانی مثل پیشنهاداتی برای فضایی که داستان در اون جریان پیدا می‌کنه و... خلاصه منتظر حضور فعال شما هستیم. 🙂 دوستانتون رو هم به مشارکت در نگارش این داستان دعوت کنید... 🌹 ان شاء الله در اجرای این طرح، افتخار همراهی مخاطبین کانال «قرارگاه پاسخ به شبهات و شایعات» رو هم خواهیم داشت. 🌸 @Negahynov 🌺 @GhararGahShayeat
مثال‌های دایی کیوان 😅 (قسمت اول) 👈 داستان تعاملی 👉 🌸 @Negahynov دکمه آیفون را زدم و با سحر دویدیم به سمت حیاط. 🏃🏻‍♂ دایی کیوان ساکش را همان دم در، روی زمین گذاشت. دستکش را از توی دست راستش درآورد؛ دستش را برد بالا و محکم کوبید کف دست من: «چِطّوری تو؟!» 😃 بعد هم تقریباً به همان محکمی، دستش را کوبید روی شانه سحر: «به به! سحر خانومِ دایی چه‌طوره؟» 😃 🌸 @Negahynov این شروع حضور موقت دایی کیوان در خانه ما بود که حالا سه روز از آمدنش می‌گذرد. در این سال‌ها کمتر فرصت شده بود که چند روز با دایی باشیم و از نزدیک ببینیمش. دایی کیوان از ۱۶ سالگی (یعنی یک سال کوچک‌تر از سن الآن من!) سر کار رفته و انواع کارها را تجربه کرده است. دست‌های زبرش با آجر و بلوک آشناست. گریس و روغن موتور را لمس کرده، اره و سنباده را می‌شناسد و با ماشین تراش و فرِز زندگی کرده است... 🖐 برای کار، به شهرهای مختلفی سفر کرده و خلاصه، دائم درگیر کار بوده است. 🔧 بعد از ماجرای کرونا، کارگاهی که در آن کار می‌کرد، تعطیل شد. کارهای روزمزد هم جوابگوی کرایه خانه‌ای که با چند نفر از دوستانش اجاره کرده بود، نشد. ❌ بعضی از دوستانش به شهرهایشان برگشتند و پرداخت کرایه‌ی آن خانه دیگر برای دایی کیوان و یک دوست دیگرش غیرممکن شد. 😕 این شد که او هم ساکش را جمع کرد و از تهران به همدان آمد و تا زمان نامعلومی مهمانِ خانه ما شد! 🌸 @Negahynov از این‌ها که بگذریم، تجربیات این روزهای ما با دایی کیوان خیلی گفتنی‌تر و شنیدنی‌تر است. 👌 اخلاق خاصش، شوخ‌طبعی‌های مخصوص به خودش، سرزندگی‌اش، در کنار پهلوانی و ورزش و چندین صفت دیگر، او را برایمان آدمی جذاب و دوست‌داشتنی کرده است. 🙂 ستاره احتمالاً بیشتر از همه ما ذوق می‌کند. چون می‌تواند چیزهایی را تجربه کند که سهم ما نشده است. صبح‌ها که دایی کیوان ورزش شنا می‌کند، ستاره را می‌گذارد پشت کمرش و ستاره این قدر در این بالا و پایین شدن‌ها می‌خندد که نزدیک است بیفتد پایین! 😁 سحر هم حسابی مجذوب دایی شده. با این‌که شوخی‌های مردانه دایی، گاهی او را فراری می‌دهد، ولی باز دوست دارد دور و بر دایی باشد و ساعت‌هایش را با او بگذراند. 👩🏻 من هم دست‌کمی از سحر ندارم. با این تفاوت که شوخی‌های مردانه دایی هم برایم جذابیت دارد و بیشتر با او احساس نزدیکی می‌کنم. 😉 🌸 @Negahynov اما خصوصیت دیگر دایی که برای همه ما، حتی مامان، جالب و غیرمنتظره بود... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
مثال‌های دایی کیوان 😅 (قسمت دوم) 👈 داستان تعاملی 👉 📎 لینک قسمت اول: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9615 اما خصوصیت دیگر دایی که برای همه ما، حتی مامان، جالب و غیرمنتظره بود، معلومات بالای او بود. 😳👏👏 معلوماتش را اصلاً به رخ نمی‌کشید. اما در وقت خودش، خیلی خوب و سنجیده از آنها استفاده می‌کرد. 👌 🌸 @Negahynov دایی کیوان وسایلش را در اتاق من گذاشته و شب‌ها همین‌جا می‌خوابد. 😴 قبول نکرد روی تحت من بخوابد: «نه دایی جون، من به تخت عادت ندارم! بدعادت میشم بعدش که خواستم برم، باید تخت تو رو هم بردارم ببرما!» 😉 خلاصه دایی که روی زمین خوابید، من هم رخت‌خوابم را روی زمین انداختم. پریشب قبل از خواب، همین طور که دراز کشیده بود، گفتم: دایی یه سؤال❗️ دایی که طاق‌باز خوابیده بود، به طرف من برگشت و منتظر ماند تاسؤالم را بپرسم... 🤔 گفتم: «این لباس قهوه‌ای که می‌پوشی، برای محرم و صفره یا همین جوری دوست داری بپوشی؟!» 🙄 🌸 @Negahynov دایی گفت: «چیه پسندت نیست؟ یه دونه گل‌گلی هم دارم؛ گذاشتم برای عروسی! می‌خوای اونو بپوشم؟!» 😜 خندیدم و گفتم: «نه قربونت! همین خوبه!» 😂 دایی کیوان هم خندید و گفت: «آره دایی جون. این لباس قهوه‌ای رو برای محرم و صفر پوشیدم... حالا ادامه‌شو بگو ببینم حرفت چیه!» کمی جابه‌جا شدم و با تردید جواب دادم: «هیچی، همین جوری می‌خواستم بدونم...». بعد با کمی مکث ادامه دادم: «منم معمولاً برای دهه محرم لباس مشکلی می‌پوشیدم. ولی امسال یه کم... یعنی... چه جوری بگم!...» 😶 دایی که انگار خوابش می‌آمد، گفت: «سهیل می‌ترسی بخورمت؟! 😒 خب قشنگ حرفتو بزن دایی، ببینم چی می‌خوای بگی!» 🌸 @Negahynov کمی به من برخورد! 😕 سینه‌ام را صاف کردم و گفتم: «دایی، توی این یکی دو سال در مورد امام حسین و دین و این جور چیزا یه حرفایی شنیدم که الان دیگه تکلیفم با خودم روشن نیست! 🤔 نه می‌تونم ارتباطم رو با امام حسین قطع کنم؛ نه می‌تونم مثل قبل، باهاش راحت ارتباط برقرار کنم...» دایی که با دقت به حرف‌هایم گوش می‌داد، پرسید: «مثلاً چی چی شنیدی⁉️» 📣 برای ادامه داستان، با ما مشارکت کنید: 🆔 @Contact_Negshynov ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
👆👆👆
توسل به اهل بیت (ع) 🌹 ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
«ارباً اربا» یعنی چه 😔 ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
#اطلاعیه مرکز آموزش های کاربردی دفتر تبلیغات اسلامی برگزار میکند: 💻 نشست آنلاین ✅ منتخب احکام شرعی معاملات روز از قبیل:ارز های دیجیتال(بیت کوین) و بورس در دو جلسه استاد:حجت الاسلام و المسلمین عبادی 📆 زمان برگزاری: ۲۹ و ۳۰ مهرماه ⏰ساعت ۱۰ صبح جهت ثبت نام و اطلاعات بیشتر به سایت مرکز آموزش های کاربردی مراجعه نمایید. 🌐 el.balagh.ir 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 مرکز آموزش های کاربردی http://eitaa.com/joinchat/315686930C4d8d228136
با سلام خدمت همه جهادگران محترم با توجه به حجم زیاد بیماران در و خستگی پرسنل بیمارستان از این حجم از بیمار، ضروری است که افراد و گروه های جهادی برای کمک به کادر درمان و بیماران ورود پیدا کنند. امروز جنگی به پا شده که همت شما جهادگران و را می طلبد. کسانی که تمایل دارند(حتی دو شیفت در هفته) در بیمارستان حضور داشته باشند اسم و شماره همراه خود را در ایتا به آیدی @isamoalem بفرستند و یا به شماره 09106180342 پیامک کنند. برای جابجایی جهادگران نیز نیاز به نیرو داریم. کسانی که وسیله نقلیه دارند با این شماره تماس بگیرند: 09016569386 اگر شما به هر دلیلی تمایل به ورود به بیمارستان ندارید، پخش این فراخوان در گروه ها و کانال ها کمک بزرگی به جذب نیرو خواهد کرد لذا خواهشمندیم از این کار دریغ نفرمایید. 🌸 @Negahynov
روضه خانگی 🌹 #شهید ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
همراهان گرامی کانال نگاهی نو، سلام 🌸 لطفاً در این طرح مشارکت کنید و حتماً دوستانتون رو هم دعوت کنید. 🙂 ✍️ ایده‌ها و متن‌های شما می‌تونه از یک جمله، تا نگارش یک قسمت کامل داستان باشه. ✅ بسم الله، منتظریم: 🆔 @Contact_Negahynov
📢 کورش کبیر و قتل عام مردم اوپیس در گفتار بیل آرنولد ☝️☝️ #هخامنشیان ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢نماینده‌ای که مجلس و دولت را به توپ... 📍کولاک دکتر «سارا فلاحی» نماینده‌ی استان ایلام در صحن علنی مجلس... 👏👏👏👏👏👏 ✍ماشاالله به این شیرزن؛ دلمان را خنک کرد... 🇮🇷 @Sarv110 🇮🇷 🌸 @Negahynov
قهرمان 💪 (قسمت اول) 🌸 @Negahynov بعد از مدت‌ها فرصتی پیدا شده بود که با همسرم و بچه‌ها بیرون برویم و آب و هوایی عوض کنیم. 🌱 هوای نیمه ابری اواخر مهرماه، آن قدر سرد نشده که نتوانیم بعد از ظهر جمعه را در فضای باز بگذرانیم. برای همین، انتخاب ما، یکی از پارک‌های نزدیک خانه بود. پارک نسبتاً آرامی بود. 👌 زیرانداز را که پهن کردیم، رضا مهلت نداد. زود توپ را برداشت و با کُری خواندن، من را دعوت به بازی کرد: ⚽️ «بابایی اگه راست میگی، بیا منو بگیر... بابا... بابا... من تند تند می‌دُوَم. تو که نمی‌تونی به من برسی!» حُسنا هم از دیدن هیجان داداشش ذوق زده شده بود و با همان زبان شیرینش که تازه به حرف افتاده بود، مدام تکرار می‌کرد: «بابا... بابا... تو تِه نمی‌تونی!» (معنی و مفهوم آن، این می‌باشد که: بابا، بابا، تو که نمی‌تونی! 😅) 🌸 @Negahynov به سرعت عبا و عمامه‌ام را درآوردم و گذاشتم گوشه زیرانداز؛ حُسنا را زدم زیر بغلم و دویدم دنبال رضا. 🏃🏻‍♂️ همسرم زهرا هم در حالی که از خنده غش کرده بود، گوشی را برداشت و شروع کرد به فیلم‌برداری. 📱 حدود بیست دقیقه حسابی با بچه‌ها بازی کردیم و سر به سر هم گذاشتیم. یک وقت‌هایی زهرا هم شریک بازی‌مان می‌شد و توپ را بر‌می‌داشت و به سمت ما نشانه می‌گرفت. نشانه گیری‌اش هم الحق که عالی بود! 🤕 دیگر حسابی عرق کرده بودیم و به نفس نفس افتاده بودیم. زهرا مقداری میوه و تنقلات درآورد و ما هم از خدا خواسته، آمدیم کنارش و روی زمین پهن شدیم! 😋 🌸 @Negahynov با این‌که جای دنجی را انتخاب کرده بودیم، ولی بالاخره هر از گاهی، رهگذرهایی عبور می‌کردند. عکس‌العمل‌هایشان خیلی مختلف و متنوع بود. یکی با تعجب خیره می‌شد به سمت ما؛ یکی تکه‌ای می‌انداخت و رد می‌شد؛ یکی لبخند رضایت می‌زد، یکی دو نفر هم داشتند فیلم می‌گرفتند! 🙄 من و زهرا به روی خودمان نمی‌آوردیم و سرخوش از بودن در کنار هم بودیم. بچه‌ها هم هنوز کوچک‌تر از آن هستند که توجهشان به این حواشی جلب شود. با تمام حواسشان مشغول بازیگوشی بودند. این وسط، دو سه تا بچه هم دقایقی آمدند و به بازی ما ملحق شدند. 👦🏻👧🏻 در کل، خوش گذشت. جای همه دوستان، خالی. 😉 ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸️امام حسن عسکری علیه‌السلام فرمودند: تمام پلیدی‌ها در خانه‌ای قرار داده شده و کلید آن دروغگویی است. ▪️شهادت حضرتش تسلیت باد... (ع) ☑ @samtekhoda3 🏴 @Negahynov
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 در شرایطی که ماسک زدن و نفس کشیدن برامون سخت شده هستن قهرمان های که برای دفاع از مملکتمون همیشه ماسک رو صورتشون بوده، و یه عمر سخت نفس کشیدن پیشکش به قهرمانانی که سخت نفس می کشن 💠 @Fars_Plus 🌸 @Negahynov
قهرمان 💪 (قسمت دوم) 🖇 لینک قسمت اول: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9650 عصرانه را خوردیم و حدود یک ساعت دیگر هم با انواع بازی‌ها بچه‌ها را سرگرم کردیم. ساعت چهار و نیم، وسایلمان را جمع و جور کردیم که بتوانم زهرا و بچه‌ها را به موقع به خانه برسانم و خودم هم به نماز برسم. ⏰ من سبد وسایل را برداشتم و دست رضا را گرفتم. زهرا هم حُسنا را بغل کرد و به طرف درِ خروجی پارک راه افتادیم. نزدیک در پارک، چهار تا نوجوان روی نیمکت نشسته بودند و مشغول شوخی و خنده بودند. ما را که دیدند، سوژه جدید گیرآوردند. یکی از پسرها در حالی که حرف «عین» را از اعماق لوزالمعده‌اش تلفظ می‌کرد، گفت: «السلام عععععععلینا و ععععععععلی ععععععععععباد الله الصالحـیــــــــــــن» 😆 دومی که آتشش کمی تند بود، به سبد مسافرتی اشاره کرد و گفت: «توش بیت‌المال بود حاجاقا؟ میل فرمودید؟ گوارای وجــــــــود!» 😏 سومی گفت: «حاجی بیا یه منبر مجانی مهمونمون کن! پاکت ماکَت نداریما! بیا این کف دست؛ اگه چیزی داشت، بکَن» چهارمی رو کرد به رفقایش و با لحنی شبیه مأموران نیروی انتظامی گفت: «متفرق شو آقا... متفرق شو... پراید حرکت کن... پراید...» 🚨 🌸 @Negahynov به چشم‌های صبور زهرا نگاهی کردم و گفتم: «زهرا جان، سوئیچو بهت بدم، خودت بچه‌ها رو می‌رسونی خونه؟» چشمکی زدم و ادامه دادم: «من این جا مشتری دارم!» 😉 زهرا خندید و گفت: «توی ماشین منتظر می‌مونیم تا بیای. فوقش همه‌مون با هم میریم مسجد.» 🙂 لبخند رضایتی زدم؛ رو کردم به پسرها و گفتم: «الان می‌رسم خدمتتون!» 😎 یکی‌شان گفت: «تهدید می‌کنی حاجی؟!» 😡 آن یکی با اعتماد به نفس و قلدرانه گفت: «هستیم حاجی. سر حوصله، برو و برگرد.» 😎 دستم را مشت کردم و گفتم: «ماشالا پهلوون!» 💪 بعد، رو کردم به پسری که لبه سمت چپ نیمکت نشسته بود و گفتم: «عععععععلینا»ت خوب بود داداش. ولی «صصصصصصالحححححین»ت هنوز کار می‌خواد! تا من سر حوصله میرم و برمی‌گردم، شما روی همین کار کن. 😉 🌸 @Negahynov پسرها زدند زیر خنده. 🤣😃😆😂 دستی برایشان بلند کردم و به سمت خروجی پارک حرکت کردیم. ✋ ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
📢 چرا دانش آموزان زرتشتی، جشن گاتها ندارند⁉️ ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ آبانی هایی که در تاریخ انگشت فرو کردند ... ☝🏼 #نقد_ناسیونالیسم #کوروش #رضا_شاه #محمد_رضا_پهلوی #هفت_آبان @Adyanuniv 🌸 @Negahynov
قهرمان 💪 (قسمت سوم) 🖇 لینک قسمت دوم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9654 زهرا و بچه‌ها سوار ماشین شدند. نگاهی به ساعتم انداختم. چهار و چهل و پنج دقیقه بود. سوئیچ را به زهرا دادم و گفتم: «اگه دیر کردم یا خسته شدید، برید. من با تاکسی میام.» زهرا با لبخند سوئیچ را گرفت و گفت باشه. برو به مشتری‌هات برس تا نپریدن!» 🙂 برای بچه‌ها دستی تکان دادم و از ماشین فاصله گرفتم. رضا صدا زد: «بابا کجا میری؟ مگه نمیای بریم خونه؟» حُسنا هم مثل طوطی تکرار کرد: «بابا تُجا؟ بابا تُجا؟» (که طبعاً یعنی: بابا کجا؟! 😘) گفتم: «میام باباجون. مامان الان براتون میگه!» و رفتم به سمت پارک. 🌸 @Negahynov یکی از پسرها با دیدن من گفت: «ایوَل حاجی! فکر نمی‌کردم برگردی. گفتم رفتی که رفتی!» 🚶🏻‍♂️ دستم را زدم روی شانه‌اش و گفتم: «خب حالا که اومدم، زود پاشید بریم یه جا بشینیم که منم جا بشم!» پسر لباس نارنجی (همان که طعنه‌ی «خوردن بیت‌المال» را حواله من کرده بود) خیلی سرد و بی‌تفاوت گفت: «من که جام راحته» 😒 و خودش را مشغول کار با گوشی‌اش نشان داد. پسری که هیکل ورزشکاری داشت و کمی بزرگ‌تر از بقیه به نظر می‌رسید (همان که نقش نیروی انتظامی را بازی کرده بود و بعد هم با «ایول حاجی» از برگشتن من استقبال کرده بود)، گفت: «ببین حاجی جون، این رامین اصلاً با عبا و عمامه حال نمی‌کنه؛ یعنی چه جوری بگم... کلاً آخوند می‌بینه، کهیر می‌زنه! 😖 این اردشیر هم که کلاً توی فاز کوروش موروشه. گروه خونی‌ش به شما نمی‌خوره.» 🤢 بازویش را بالا زد؛ به خالکوبی‌اش اشاره کرد و گفت: «منم که می‌بینی منشوری‌ام! باید برم کمیته انضباطی. 😐 امیدمون به همین حمید بود که اونم فعلاً باید بره روی صصصصصالححححححححینش کار کنه! 😉» 🌸 @Negahynov گفتم: «ماشالا! شما خودت الان دو ساعت منبر رفتی!» و به سرعت عمامه‌ام را برداشتم و گذاشتم روی سرش! هر چهارتایشان زدند زیر خنده. 😂 نگاهی به ساعتم انداختم و سرعت صحبتم را بیشتر کردم. به اردشیر گفتم: «شما فازت چی بود؟ کوروش؟ منم فازم همینه. بزن قدش!» و خودم دستم را کوبیدم کف دستش. 🖐 عبا را هم انداختم روی دوش حمید و گفتم: «شما هم که فعلاً درگیر صصصصصصالححححححین هستی. من و اردشیر و رامین میریم اون طرف اختلاط می کنیم. بی‌زحمت حمید و پهلوون نیان؛ چون این آقا رامین ما به عبا و عمامه حساسیت داره!» 😉 ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
🔻مجمع فعالان فرق ادیان اقوام و مذاهب (مفام) برگزار می کند: 🖥 وبینار "تبارشناسی جریان فرهنگی باستانگرایی و پیامدهای آن" ✅ با حضور استاد رضا بیگدلو (استادیار تاریخ) ⏰ زمان: دوشنبه ۵ آبان ساعت ۱۸:۳۰ (لطفا ١۵ دقیقه قبل از شروع و برای تست و آمادگی حضور بهم رسانید) 🔘شرکت در این وبینار می باشد. 💌 لینک شرکت در وبینار: https://daneh.ir/demo2/mod/newmodule/joinroom.php?id=3817 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘شغل عجیب و منبع مالی رضا پهلوی❗️ ➖رهبر اپوزیسیون می گوید مادرم و مقدار‌ بهره‌ای که روی دارایی‌هایی که از ایران بردیم هزینه های من را تامین می کنند و خودم جز ، شغلی ندارم! 💠 @Radar_enghelab 🌸 @Negahynov
قهرمان 💪 (قسمت چهارم) 🖇 لینک قسمت سوم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9659 به هر زحمتی بود، رامین و اردشیر را بلند کردم و راه افتادم سمت چمن‌ها. 🌿 هم فکرم پیش زهرا و بچه‌ها بود و هم نگران بودم که به نماز نرسم. 🤔 ولی سعی کردم این نگرانی، روی ارتباطم با پسرها اثری نداشته باشد. اردشیر با خنده، دستش را از توی دستم بیرون کشید و گفت: «باشه حاجی، میام. فقط یه لحظه صبر کن...» و با موبایلش دو سه تا عکس از حمید و «پهلوون» گرفت. 📸 من در حالی که دست رامین را محکم گرفته بودم که درنرود، رفتم به طرف چمن‌ها. اردشیر هم همان‌طور که عکس‌ها را نگاه می‌کرد و بلند بلند می‌خندید، دنبالمان می‌آمد. 😂 «پهلوون» و حمید عمامه و عبا را در دست گرفتند و دویدند دنبال اردشیر. ولی قبل از این که گوشی را از دستش دربیاورند، عکسشان رفته بود توی اینستاگرام!» 😁 🌸 @Negahynov بالاخره به هر زحمتی بود، بچه‌ها را نشاندم و گفتم: «خب حالا دو کلمه هم حرف خودمونی بزنیم تا شب نشده!» «پهلوون» آمد تکه‌ای بیندازد. جلویش را گرفتم و گفتم: «دوباره هوس عمامه کردیا!» 😉 توی دلم بسم اللهی گفتم و شروع کردم: «خُـــــــب حالا چی بگیم؟! آهان، از همون فازِ من و اردشیر شروع کنیم!» 🗣 اردشیر که روی زانوی رامین لم داده بود، گفت: «حاجی، از شوخی گذشته، من همه فکر و ذکرم همین کوروش و تخت جمشید و ایران باستانه. ما چه حرفی داریم با هم بزنیم⁉️ شما می‌خوای به من چی بگی؟ می‌خوای بگی کوروش بد بوده؟ چه می‌دونم کافر بوده؛ مسلمون نبوده؟ می‌خوای بگی کوروش اَخ بوده؛ الان همه چی گل و بلبله؟ 😏 می‌خوای بگی اصلاً کوروش وجود نداشته؛ توَهُمه؟! چی می‌خوای بگی؟! بذار ما بریم دنبال زندگی خودمون. موسی به دین خود، عیسی به دین خود!» 😐 عمامه را از دست «پهلوون» گرفتم و گذاشتم روی سر اردشیر. بعد هم گفتم: «تکبیــــــر»! حمید آمد عکس بگیرد؛ عمامه را برداشتم و گفتم: «حالا وقتمون کمه. باشه طلبتون. یه بار عبا و عمامه براش می‌پوشونم همه‌تون ازش عکس بگیرید!» 😉 🌸 @Negahynov به صورت اردشیر نگاه کردم و گفتم: «از شوخی گذشته، الکی نگفتم که! منم فازم همونه! بعدشم، مگه کوروش بد بوده؟!» کسی جوابی نداد. ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282