eitaa logo
نگاهی نو
2.2هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
931 ویدیو
26 فایل
✍️ کنکاشی نو در ایران باستان 👈 اینجا از ایران و اسلام می‌گوییم آن گونه که بود... آن گونه که هست... 🇮🇷 صادقانه و بدون تعصب 🌺🌺 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282 ارتباط با ما: @coment_negahynov
مشاهده در ایتا
دانلود
سوگواری ۳۰۰۰ ساله مردم بخارا برای سیاوش 😭 ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
اشک و غشای چشم 💧 ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
✅ زرتشتیان نوروز، مهرگان و دیگر جشن‌های خود را به احترام محرم و شهادت امام حسین (ع) تعطیل می کنند. (ع) ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
🕊 همای رحمت 🕊 (قسمت چهل و هفتم) 📎لینک قسمت چهل و ششم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9563 نگاهی به من کرد و گفت: تو هم به زور جایی بری بدتر از من میشی، حالا برو کنار باد بیاد... 😒 -فکر کنم هنوز من رو نشناختی! *فکر کردی خیلی معروفی باید بشناسم؟ دستم را روی شانه‌اش گذاشتم و گفتم: اون روز توی نانوایی رفیق شدیم 😉 *تو نانوایی رفیق شدیم؟ برو داداش من حوصله ندارم. -ماسک نذاشته بودی مثل الان بحث شد، نون نخریدی رفتی 🚶🏻‍♂️ من را شناخت و محکم به شانه‌ام زد و گفت: چطوری با مرام؟ 😃 -خدا رو شکر شما چطوری پهلوون؟ از کلمه پهلوون خوشش اومد و سینه‌اش رو بالا داد و گفت: اینجا اومدی روضه، کرونا نگیری؟ 🌸 @Negahynov -نه داداش من ماسک زدم همه جا هم ضد عفونیه فضا هم باز هست. اگر شما هم ماسک بزنی همه چی حله. یک ماسک برداشتم و دادم بهش. با اکراه گرفت اما قبول کرد و ماسک را روی صورتش زد. 😷 به سمت مجلس هدایتش کردم. بعد از اتمام جلسه حاج کریم و آن پسر پهلوون که فهمیدم پسر حاج کریم هست آمدن جلو و با حاجی و من که کنارش ایستاده بودم سلام و احوالپرسی کرد. از صحبت حاج آقا و آقا کریم فهمیدم نذری‌ها مال ایشون بوده و برنج‌های اون روز هم همین نذری‌ها بود. پسر حاج کریم رو کرد به حاج آقا مسعود و گفت: چه ضرورتی داره این برنامه‌ها برگزار بشه؟ می‌خواید آمار کرونا بالا بره؟ 🤒 🌸 @Negahynov آقا کریم چشم غره‌ای به پسرش رفت و گفت: امیر بس کن... اما حاجی بهش لبخند زد و گفت: این برنامه‌ها شعائر ماست و میبینی که همه شرایط رو رعایت کردیم تا کسی کرونا نگیره. پسر حاج کریم که حالا می‌دانستم اسمش امیر است گفت: آخه هر سال این بابای ما این همه برنج هدر میده به اسم نذری میدونی چقدر پول این برنج‌هاست؟ 💸💸 حاج آقا: بسم الله الرحمن الرحیم «مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ ۗ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» 🌾 امیر: چی؟ حاجی کانال عوض کردی؟ رفتی رو کانال عربی؟ 😳 (ع) ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 اعتراف یک مامور اطلاعاتی امارات و عربستان: اکانت هایی در توئیتر راه اندازی کردیم که... 🔹"پروژه اختلاف بین شیعه و سنی جواب نمی دهد. به همین دلیل تفرقه شیعی - شیعی را استارت زدیم؛ اکانت هایی راه اندازی کردیم به زبان فارسی که عراقی ها را فحش دهد و اکانتهایی از قبائل مختلف عراقی راه اندازی کردیم تا فارس ها را فحش دهد!" 🦊 💠 @roshangarii 🌸 @Negahynov
اتحاد ستودنی مسلمانان و زرتشتیان🤝 #زرتشت #اسلام #اتحاد ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
دعای موبد خورشیدیان 👆 #امام_حسین (ع) #اسلام #موبد_خورشیدیان ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
گریه و زیبایی پوست😳 #عزاداری #اسلام ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
🕊 همای رحمت🕊 (قسمت چهل و هشتم) 📎لینک قسمت چهل و هفتم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9572 حاج آقا: مثل آنان که مالشان را در راه خدا انفاق می‌کنند به مانند دانه‌ای است که از آن هفت خوشه بروید و در هر خوشه صد دانه باشد، و خداوند از این مقدار نیز برای هر که خواهد بیفزاید، و خدا را رحمت بی‌منتهاست و (به همه چیز) داناست.😊 این هم ترجمه از کانال فارسی زبانان...😉 چند لحظه سکوت کرد و پدرش گفت: ببخشید این پسر نمی‌دونم به کی رفته اینجوری نبود! اتفاقا این نذر برای سلامتی خودش بود. -می‌تونم بپرسم برای چی بوده⁉️ 🌸 @Negahynov حاج کریم: بچه که بود حدودا شش ماهه بود که شدیدا تب کرد، توی تب می‌سوخت و هر کاری می‌کردیم تب این بچه قطع نمی‌شد.😢 دکترها قطع امید کردن و نمی‌دانستند دلیل این تب چیه؟ ایام محرم بود رفتم و گذاشتمش توی گهواره علی اصغر که یکی از هیئت‌ها درست کرده بودن و گفتم خدایا به علی اصغر کربلا امیر منو شفا بده و همونجا نذرش کردم شفا پیدا کنه هر سال برنج نذری بدم و وقتی از گهواره بیرون آوردمش بنظرم اومد تبش پایین اومده ولی فکر کردم خیالاتی شدم، مادرش زجه میزد و نمی‌دونستیم چکار کنیم. بعد از چندین سال خدا این بچه رو به ما داده بود و حالا اینجور مریض شده بود.😢 🌸 @Negahynov بردیمش خونه و روی مبل گذاشتیمش نمی‌دانم چی شد من و مادرش خوابمان برد یک لحظه با صدای خنده‌های امیر بیدار شدیم. باورمان نمی‌شد بچه خوبِ خوب شده بود و داشت با انگشت‌های پای خودش بازی میکرد و می‌خندید! هر سال می‌بردمش هیئت و لباس سقا تنش می‌کردم و از سالی که نذری برای امیر می‌دادیم خدا توی کارم هم گشایش ایجاد کرد و حالا شدم حاج کریم و اون سوله بزرگ برنج رو دارم. اما مدتیه این بچه اخلاق و رفتار و کردارش عوض شده نمی دونم چرا انقدر دین زده شده و همش میگه شما عرب پرست هستید!😔 امیر: بابا همه‌اش خیالات شماست. من اصلا میخوام به دین اجدادمان باشم ایرانی اصیل و زرتشتی😌 ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
🌸 سلام به همراهان خوب کانال نگاهی نو ❓نظرتون درباره این تصویر چیه؟ 💥 جالبه؟ تلخه؟ شیرینه؟ طنزه؟ عادیه؟... 🤔 یاد کسی یا چیزی می‌افتید؟ ✍️ کلا برداشت آزاد خودتون رو در مورد این تصویر برای ما بفرستید: 🆔 @Contact_Negahynov ✅ اگر مایل بودید، نظراتتون بعد از بررسی، با نام خودتون در کانال منتشر میشه. 📲 لطفا این پست رو برای دوستانتون بفرستید و نظر اونها رو هم بپرسید. #نظرسنجی 🌸 @Negahynov
🕊همای رحمت 🕊 (قسمت چهل و نهم) 📎لینک قسمت چهل و هشتم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9582 چشمانم گرد شد و متجب به پدرش و حاج آقا نگاه کردم بر خلاف پدرش که عصبانی شده بود، حاج آقا خونسرد بود.😌 حاج آقا: کریم آقا اجازه می‌دید امشب آقا امیر، این پهلوون همراه ما بیاد؟ نذری خودشو خودش تقسیم کنه❓ امیر: منکه نمیام، من میگم قبول ندارم شما میگی بیا نذری بده⁉️😏 حاج آقا: برات سوپرایز دارم شما بیا 😉 منم پریدم وسط حرفشان و گفتم: آقا امیر بیا منم میام با هم میریم، هم فال هست، هم تماشا بالاخره قبول کرد. بعد از اینکه وسایل را جمع کردیم، آماده رفتن شدیم. اخم‌های امیر تو هم بود و حسابی کلافه بود.😤 🌸 @Negahynov حاج آقا: آقا امیر باز کن اون گره‌ها رو امیر متعجب گفت: گره چی❓ منو حاجی زدیم زیر خنده حاجی گفت: اون ابروها رو میگم بازشون کن.😅 اون هم از اینکه دوزاریش نیفتاده بود خنده‌اش گرفته بود اما سعی می‌کرد دلخوری خودش را حفظ کند که بگوید من بزور میام. بلاخره به همان منطقه قبل رسیدیم. شب قبل تعدادی خانه بود که نذری به آنها نرسیده بود، حاجی با امیر، رفتند و در یکی از خانه‌ها را زدند در که باز شد یک پیرمرد عصا بدست در آستانه در پیدا شد، به محض دیدن حاجی خوشحال شد حاجی به امیر اشاره کرد و گفت نذری را به پیرمرد بدهد. امیر هم دستش را به طرف پیرمرد دراز کرد و کیسه را به او داد.🙂 🌸 @Negahynov مثل تمام کسایی که شب قبل نذری را می‌گرفتن و می‌بوسیدن نذری را گرفت و بوسید و روی چشمش گذاشت. 😢 پیرمرد: امام حسین (ع) عزیز ماست ما زرتشتی‌ها چشممان به این نذری است. همان طور که موبد خورشیدیان گفته امام حسین (ع) شخصی است که از حق مظلوم دفاع کرده و او نه تنها برای مسلمانان جهان بلکه برای همه بشریت است. (موبد خورشیدیان خبرگذاری فارس 9/8/92) و اشک از چشمانش جاری شد. امیر متعجب به پیرمرد نگاه می‌کرد در همان حال رو کرد به پیرمرد و گفت: شما زرتشتی هستی⁉️😳 (ع) ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
دقت کردید امسال هیچ برانداز و اسلام ستیزی دلش نسوخت برای....👆 #اسلام #زرتشتیان #ایران ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
سوگ سیاوش در ایران 🏴 #اسلام #زرتشتیان #سوگ_سیاوش ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
روزهای آخر صفر است و ایام محرم و صفر امسال هم تمام شد😢 #اسلام #ایران #امام_حسین (ع) ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
شهید عبدالمجید مغفوری و بنزین بیت المال 🏍 ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
از زمانی که زرتشتیان متوجه شدند... 💡 (ع) ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
🕊همای رحمت 🕊 (قسمت پنجاهم) 📎لینک قسمت چهل و نهم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9589 پیرمرد نگاهی به حاجی کرد و گفت: این پسرمون نمی‌دونه اینجا محله زرتشتی‌هاست؟ و من زرتشتی هستم؟ بهش نگفتی؟ حاج آقا: راستش نه نگفتم. می خواستم خودش این را بفهمد. 😉 پیرمرد: بگو ببینم چی می‌خواستی به این پسرمون بگی که آوردیش؟ چی می‌خواستی بهش ثابت کنی؟ حاج آقا: این آقا امیر گفت امام حسین (ع) را قبول ندارد. آوردمش تا شما بهش درس بدید. پیرمرد رو کرد به امیر و گفت: مگه میشه کسی امام حسین (ع) رو قبول نداشته باشه؟ ما یکسال صبر می‌کنیم تا این حاج آقا مسعود برامون نذری امام حسین (ع) بیاره دونه‌های برنج رو خشک می‌کنیم و توی این یکسال برای تبرک استفاده می‌کنیم بعد حالا تو میگی قبول نداری؟ 😳 🌸 @Negahynov امیر سرش پایین بود و حرفی نمیزد. حاج آقا از پیرمرد تشکر کرد و بعد از خداحافظی، تعداد دیگری از بسته‌ها را به چند خانه دادند و سوار ماشین شدیم که برگردیم. 🚙 صبح روز نهم بود و سفرهای شمال دوباره به راه افتاده بود جاده‌ها شلوغ شده بود. من هم که از کمپین نه به عزاداری دل پُری داشتم، این متن را نوشتم و با یک عکس از جاده‌ی شلوغ چالوس، در فضای مجازی منتشر کردم: 📲 اگر تعداد کرونایی‌ها زیاد شد و آمار بالا رفت نگویید بخاطر دهه محرم بود؛ شمال خوش بگذره. این تصاویر شلوغی جاده شمال را یادگاری نگه دارید و خدای نکرده بعد از افزایش آمار، روزی سه بار نگاه کنید، برای التیام دردهایتان داروی عبرت آموزی است. روز دهم فرا رسید و ظهر عاشورا مثل هر سال گرم‌تر از هر زمان انگار خورشید در این لحظه به زمین نزدیکتر است و او نیز از غم شهادت امام حسین (ع) درونش آتش می‌گیرد. 🌸 @Negahynov داشتیم عزاداری می‌کردیم که حاجی نوحه‌خوانی را تمام کرد و با آن صدای ملکوتی‌اش اذان گفت: الله اکبر الله اکبر . . . ✨ بعد از اذان برای اقامه نماز ایستاد، بعضی‌ها گِلِه کردند: چرا نوحه رو تمام کردی نماز رو بعد می‌خوانیم. حاجی بلندگو را بدست گرفت و گفت: برادران و خواهران من، امام حسین (ع) شهید شد تا اسلام تا دین تا نماز را برپا دارد، روا نیست که از نماز اول وقت، آن هم در ظهر عاشورا غافل شویم. حقِ خون حسین (ع) غفلت از نماز اول وقت نیست. ☝️ همه سریع به صف شدند و زیباترین نماز عمرم را تجربه کردم. 😇 یا حسین (ع) تو همای رحمتی هستی که سایه‌ات بر سر همه هست و هرکسی می‌تواند از نور تو بهره‌مند شود. فقط کافی است که بخواهد. لبیک یا حسین (ع) ❤️ (ع) ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
گویا آن شب،خدا می‌شنیدش 🌙 ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز عاشورا قرار گذاشتیم آب نخوریم😔 #عاشورا #شهید ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
برای شهید شدن عجله داشت 😢 #شهید ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
داستان تعاملی 💐 سلام و عرض ادب خدمت همراهان خوب کانال «نگاهی نو» از امشب ان شاء الله بنا داریم داستان جدیدی رو در کانال شروع کنیم... 🔔 ولی این دفعه یک تفاوت جدی با داستان‌های قبلی داره: دو قسمت ابتدایی داستان رو می‌ذاریم و ادامه اون رو با نظر و مشارکت شما پیش می‌بریم! 👌 لطفاً بعد از قسمت دوم داستان، به ما پیام بدید و نظراتتون رو بیان کنید: 🆔 @Contact_Negahynov ✍ مشارکت شما می‌تونه به صورت بیان ایده باشه، یا نوشتنِ بخشی از داستان، یا پیشنهاد مطالب و شبهاتی که لازم می‌دونید در این داستان به اون‌ها بپردازیم، یا ترسیم عناصر داستانی مثل پیشنهاداتی برای فضایی که داستان در اون جریان پیدا می‌کنه و... خلاصه منتظر حضور فعال شما هستیم. 🙂 دوستانتون رو هم به مشارکت در نگارش این داستان دعوت کنید... 🌹 ان شاء الله در اجرای این طرح، افتخار همراهی مخاطبین کانال «قرارگاه پاسخ به شبهات و شایعات» رو هم خواهیم داشت. 🌸 @Negahynov 🌺 @GhararGahShayeat
مثال‌های دایی کیوان 😅 (قسمت اول) 👈 داستان تعاملی 👉 🌸 @Negahynov دکمه آیفون را زدم و با سحر دویدیم به سمت حیاط. 🏃🏻‍♂ دایی کیوان ساکش را همان دم در، روی زمین گذاشت. دستکش را از توی دست راستش درآورد؛ دستش را برد بالا و محکم کوبید کف دست من: «چِطّوری تو؟!» 😃 بعد هم تقریباً به همان محکمی، دستش را کوبید روی شانه سحر: «به به! سحر خانومِ دایی چه‌طوره؟» 😃 🌸 @Negahynov این شروع حضور موقت دایی کیوان در خانه ما بود که حالا سه روز از آمدنش می‌گذرد. در این سال‌ها کمتر فرصت شده بود که چند روز با دایی باشیم و از نزدیک ببینیمش. دایی کیوان از ۱۶ سالگی (یعنی یک سال کوچک‌تر از سن الآن من!) سر کار رفته و انواع کارها را تجربه کرده است. دست‌های زبرش با آجر و بلوک آشناست. گریس و روغن موتور را لمس کرده، اره و سنباده را می‌شناسد و با ماشین تراش و فرِز زندگی کرده است... 🖐 برای کار، به شهرهای مختلفی سفر کرده و خلاصه، دائم درگیر کار بوده است. 🔧 بعد از ماجرای کرونا، کارگاهی که در آن کار می‌کرد، تعطیل شد. کارهای روزمزد هم جوابگوی کرایه خانه‌ای که با چند نفر از دوستانش اجاره کرده بود، نشد. ❌ بعضی از دوستانش به شهرهایشان برگشتند و پرداخت کرایه‌ی آن خانه دیگر برای دایی کیوان و یک دوست دیگرش غیرممکن شد. 😕 این شد که او هم ساکش را جمع کرد و از تهران به همدان آمد و تا زمان نامعلومی مهمانِ خانه ما شد! 🌸 @Negahynov از این‌ها که بگذریم، تجربیات این روزهای ما با دایی کیوان خیلی گفتنی‌تر و شنیدنی‌تر است. 👌 اخلاق خاصش، شوخ‌طبعی‌های مخصوص به خودش، سرزندگی‌اش، در کنار پهلوانی و ورزش و چندین صفت دیگر، او را برایمان آدمی جذاب و دوست‌داشتنی کرده است. 🙂 ستاره احتمالاً بیشتر از همه ما ذوق می‌کند. چون می‌تواند چیزهایی را تجربه کند که سهم ما نشده است. صبح‌ها که دایی کیوان ورزش شنا می‌کند، ستاره را می‌گذارد پشت کمرش و ستاره این قدر در این بالا و پایین شدن‌ها می‌خندد که نزدیک است بیفتد پایین! 😁 سحر هم حسابی مجذوب دایی شده. با این‌که شوخی‌های مردانه دایی، گاهی او را فراری می‌دهد، ولی باز دوست دارد دور و بر دایی باشد و ساعت‌هایش را با او بگذراند. 👩🏻 من هم دست‌کمی از سحر ندارم. با این تفاوت که شوخی‌های مردانه دایی هم برایم جذابیت دارد و بیشتر با او احساس نزدیکی می‌کنم. 😉 🌸 @Negahynov اما خصوصیت دیگر دایی که برای همه ما، حتی مامان، جالب و غیرمنتظره بود... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
مثال‌های دایی کیوان 😅 (قسمت دوم) 👈 داستان تعاملی 👉 📎 لینک قسمت اول: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9615 اما خصوصیت دیگر دایی که برای همه ما، حتی مامان، جالب و غیرمنتظره بود، معلومات بالای او بود. 😳👏👏 معلوماتش را اصلاً به رخ نمی‌کشید. اما در وقت خودش، خیلی خوب و سنجیده از آنها استفاده می‌کرد. 👌 🌸 @Negahynov دایی کیوان وسایلش را در اتاق من گذاشته و شب‌ها همین‌جا می‌خوابد. 😴 قبول نکرد روی تحت من بخوابد: «نه دایی جون، من به تخت عادت ندارم! بدعادت میشم بعدش که خواستم برم، باید تخت تو رو هم بردارم ببرما!» 😉 خلاصه دایی که روی زمین خوابید، من هم رخت‌خوابم را روی زمین انداختم. پریشب قبل از خواب، همین طور که دراز کشیده بود، گفتم: دایی یه سؤال❗️ دایی که طاق‌باز خوابیده بود، به طرف من برگشت و منتظر ماند تاسؤالم را بپرسم... 🤔 گفتم: «این لباس قهوه‌ای که می‌پوشی، برای محرم و صفره یا همین جوری دوست داری بپوشی؟!» 🙄 🌸 @Negahynov دایی گفت: «چیه پسندت نیست؟ یه دونه گل‌گلی هم دارم؛ گذاشتم برای عروسی! می‌خوای اونو بپوشم؟!» 😜 خندیدم و گفتم: «نه قربونت! همین خوبه!» 😂 دایی کیوان هم خندید و گفت: «آره دایی جون. این لباس قهوه‌ای رو برای محرم و صفر پوشیدم... حالا ادامه‌شو بگو ببینم حرفت چیه!» کمی جابه‌جا شدم و با تردید جواب دادم: «هیچی، همین جوری می‌خواستم بدونم...». بعد با کمی مکث ادامه دادم: «منم معمولاً برای دهه محرم لباس مشکلی می‌پوشیدم. ولی امسال یه کم... یعنی... چه جوری بگم!...» 😶 دایی که انگار خوابش می‌آمد، گفت: «سهیل می‌ترسی بخورمت؟! 😒 خب قشنگ حرفتو بزن دایی، ببینم چی می‌خوای بگی!» 🌸 @Negahynov کمی به من برخورد! 😕 سینه‌ام را صاف کردم و گفتم: «دایی، توی این یکی دو سال در مورد امام حسین و دین و این جور چیزا یه حرفایی شنیدم که الان دیگه تکلیفم با خودم روشن نیست! 🤔 نه می‌تونم ارتباطم رو با امام حسین قطع کنم؛ نه می‌تونم مثل قبل، باهاش راحت ارتباط برقرار کنم...» دایی که با دقت به حرف‌هایم گوش می‌داد، پرسید: «مثلاً چی چی شنیدی⁉️» 📣 برای ادامه داستان، با ما مشارکت کنید: 🆔 @Contact_Negshynov ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282