فقر فرهنگی😞
#پهلوی
#محمدرضا_پهلوی
#سواد
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
⁉️ پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک 🤔
(قسمت چهارم)
#داستان
📎 لینک قسمت سوم:
🌸https://eitaa.com/Negahynov/3239
آقا مراد مکث کوتاهی کرد و گفت: «فعلاً برو لباساتو عوض کن؛ دست و بالِتو رو تمیز کن تا بگم.»
گفتم: «چشم» و راه افتادم سمت رختکن.
گفت: «قبلش چایی رو بُکُن دو تا؛ بعد برو رختکن.»
آخیـــــش! این یعنی وضعیت سفید است و ناراحتی آقا مراد فروکش کرده. 😉
چای دوم را ریختم؛ چسب چوبهایی را که روی دستم مانده بود، با تینر پاک کردم و راهی رختکن شدم.
در حال عوض کردن لباس، صدای صحبت تلفنی آقا مراد را شنیدم. کامل شنیده نمیشد. فقط فهمیدم زنگ زده به یک نفر و دارد جواب سؤال من را میپرسد.
زیر لب گفتم: ای آقا مراد ناقلا! داری تقلب میکنیا! 😅
🌸 @Negahynov
گوشم را چسباندم به در اتاق: 👂
«... این شاگردمون امانته دست ما. سر و گوشش هم میجنبه! یه کم بچه فضولیه. گفتیم خدا نکرده، پانشه بره گَبر بشه!»
ناخودآگاه زدم زیر خنده. 😂
زود از در فاصله گرفتم. صدای آقا مراد آهستهتر شد:
«این بود که این وقت شب مزاحم شما شدیم... چرا میخندی داداش؟!... آهان! خب «زرتشتی». چه فرقی میکنه؟!...
آهان، پس این طوری بهش جواب بدم؛
دم شما گرم،... مخلصیم... حالا از خونه دوباره زنگ میزنم بهتون
یا علی مدد»
تلفن را که قطع کرد، صدا زد: «پسر کجا موندی؟! چاییت یخ کرد!» 🗣
از توی رختکن جواب دادم: «اومدم اُوستا».
تند تند لباسهایم را عوض کردم و رفتم بیرون.
🌸 @Negahynov
از رختکن بیرون آمدم؛ با قدمهای تند، تا نزدیکیهای آقا مراد رفتم و دوباره گفتم: «اومدم اُوستا».
گفت: «بیا چاییتو بخور تا جواب سؤالتو بدم». 😎
به بهانهی خاراندن بینیام، دستم را آوردم بالا که خندهام دیده نشود. 😁
نشستم روی صندلی و استکان چای را برداشتم.
آقا مراد گفت: «ببین مجید، این که طرف فقط بگه کار خوب بُکُن که نشد حرف! خب کار خوب، چی چیه؟! باید قشنگ مثل بچه آدم بگه مثلاً با ادب باش؛ یا دستت کج نباشه؛ یا نماز بخون یااااا... خلاصه از این جور حرفا.
نه این که فقط بگه کار خوب یا چه میدونم، کردار نیک داشته باش! وگرنه، کیه که بگه ماست ما تُرشه؟! خب همه میگن ما کردارمون خوبه.
اون جنایتکاراشم لاکِردارا، میگن کردارمون نیکه!
این که نشد بابا جون! 😒
حالا زود پاشو برو خونهتون که مادرت نگران نشه. فردا اگر خواستی، بیشتر صحبت میکنیم.»
ادامه دارد...
#پندار_نیک #گفتار_نیک #کردار_نیک
#زرتشت #باستان_گرایی
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
خودستایی کوروش🤔
#کوروش
#هخامنشیان
#باستان_گرایی
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
⁉️ پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک 🤔
(قسمت پنجم)
#داستان
📎 لینک قسمت چهارم:
🌸https://eitaa.com/Negahynov/3268
آقا مراد با زیرکی، جلوی سؤالهای من را گرفت. ✋
احتمالاً میخواهد امشب برود دوباره دوپینگ کند! همین بود که پشت تلفن به طرف گفت از خونه دوباره بهت زنگ میزنم.
توی دلم گفتم: «باشه اُوستا! دارم برات! مگه من دستم اینجوریه؟! خب منم میرم دوپینگ میکنم. خود خانومه گفت سرچ کنی، چیزای خوبی گیرت میاد.» 👌
به ساعت نگاه کردم. از هشت شب گذشته بود. ⌚️
استکانهای چای را سَرسَری آب کشیدم؛ کیفم را برداشتم و خداحافظی کردم.
آقا مراد که داشت دستش را با تینر تمیز میکرد، گفت: «کیف و کتابت یادت نره».
گفتم: «نه آقا مراد، برداشتم». 📚
گفت: «بیا اینجا ببینم».
🌸 @Negahynov
زیر چشمی نگاهی به ساعت انداختم و رفتم پیش آقا مراد. 🙄
گفت: «کم و کسری نداری؟ اوضاع خونه خوبه؟»
گفتم: «ممنون. خوبه خدا رو شکر»
گفت: «دست من تینِریه. خودت دست کن توی جیب لباسم...»
حرفش را قطع کردم: «نه اُوستا. لازم نیست.»
گفت: «میگم بردار؛ بگو چشم! یه قسمت از حقوق خودته. به جای سر برج، الان دارم بهت میدم. یالّا ببینم!»
دستم را کردم توی جیب آقا مراد؛ دو تا چک پول پنجاه هزار تومانی بود. برداشتم؛ تشکر کردم و خداحافظی. ☺️✋
🌸 @Negahynov
از مغازه زدم بیرون. سوار تاکسی شدم و به سمت خانه حرکت کردم. 🚕
یاد دو ماه پیش افتاده بودم. روزی که برای اولین بار به کارگاه آقا مراد رفتم که ببینم شاگرد میخواهد یا نه. قبلش یک سالی بود که چند جای مختلف مشغول کار شده بودم و هر کدام به دلیلی، موقتی و کوتاه مدت بود. 😐
آقا مراد آن روز جواب درست و حسابی نداد. فقط سؤالاتی پرسید؛ آدرس گرفت و گفت: «دو روز دیگه بیا تا بِهِت بگم».
در این دو روز، بهنام، شاگر دیگرِ مغازه را فرستاده بود تا راست و دروغِ حرفهای من را دربیاورد و ببیند چه جور آدمی هستم. 🔍
دو روز بعد که آمدم، آقا مراد گفت: «لباس کارِت روی میزه. میپوشی دو دقیقه دیگه میای این جا تا برات بگم چی به چیه.» 🏃🏻🏃🏻
ادامه دارد...
#پندار_نیک #گفتار_نیک #کردار_نیک
#زرتشت #باستان_گرایی
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
⁉️ پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک 🤔
(قسمت ششم)
#داستان
📎 لینک قسمت پنجم:
🌸https://eitaa.com/Negahynov/3272
دو روز بعد که آمدم، آقا مراد گفت: «لباس کارِت روی میزه. میپوشی دو دقیقه دیگه میای این جا تا برات بگم چی به چیه.» 🏃🏻🏃🏻
جا خوردم. 😳😍
با ذوق و شوق، لباسم را پوشیدم و خودم را به آقا مراد رساندم. قوانین کارگاه را برایم گفت. شرط کرد که درسم را (که یک سال بود رها کردن بودم) ادامه بدهم و بعد، شروع کرد به یاددادن کار.
حالا من صبحها دانشآموز کلاس دهمی هستم. و هر روز بعد از ظهر تا شب، شاگرد نجاری. 😊
بعضی از روزهای تعطیل هم به نجاری میروم.
بهنام معمولاً هر روز، غیر از جمعهها، از صبح تا ساعت چهار بعد از ظهر توی کارگاه است.
در همین فکرها بودم که صدای پیامک، من را متوجه تلفنم کرد. یادم افتاد که می خواستم یک چیزهایی را سرچ کنم! 📱
🌸 @Negahynov
روز بعد، جمعه بود. حدود ساعت هشت صبح رسیدم به کارگاه و مشغول کار شدم.
جواب حرفهای دیشب آقا مراد درباره «کردار نیک» را هم دیشب از اینترنت گیر آورده بودم. 😎
از صبح چشمم به آقا مراد بود که ببینم چه وقتی مینشیند تا استراحت کند.
گوشم هم تیز بود تا بلکه چای بخواهد و بتوانم بروم سراغش و سر حرف را باز کنم. 😉
بالاخره حدود ساعت ۱۰ به بهانهی کُند شدنِ رنده نجاری، رفتم سراغش.
آقا مراد رنده را امتحان کرد و گفت: «همچین کند هم نیستا! ولی حالا بیا این یکی رو امتحان کن...»
گفتم: «آقا مراد، یه سؤال درباره حرفای دیشبتون بپرسم❓»
حالت صورتش باز شد. انگار خودش هم منتظر بود که دوباره سر حرف باز شود. 😉
همین طور که داشت یک قطعه چوب را با بست و گیره نجاری محکم میکرد، گفت: «میشنُفَم».
🌸 @Negahynov
گفتم: «خب وقتی میگن کردار نیک انجام بده، دیگه خود آدما با عقلشون میفهمن باید چی کار کنن. یعنی میدونن که کردار نیک چیه.
پندار و گفتار نیک هم همین طور. ✅
دیگه چه لزومی داره که تک تک بگن مثلاً دزدی نکن؛ غیبت نکن و از این جور حرفا. مختصر و مفید، همه چیز رو گفتن دیگه.»
ادامه دارد...
#پندار_نیک #گفتار_نیک #کردار_نیک
#زرتشت #باستان_گرایی
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
⁉️ پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک 🤔
(قسمت هفتم)
#داستان
📎 لینک قسمت ششم:
🌸https://eitaa.com/Negahynov/3278
آقا مراد گفت: «که اینطور! اونوقت عقل جنابعالی که این قدر باهوشه و همهی خوب و بعدها رو میدونه، این دو سه تا کلمه رو خودش نمیتونست بفهمه که «آدم باید گفتارش نیک باشه؛ کردارش نیک باشه؟ 😒
حالا برو سر کارِت؛ بقیهشو بعداً میگم!»
ای بابا! لابد الآن دوباره میخواهد زنگ بزند به همان آقای دیشبی و از او جواب بگیرد! 😕
🌸 @Negahynov
تا بعد از ظهر، دائم چشمم به آقا مراد بود که ببینم کِی زنگ میزند به طرف؛ ولی خبری نشد. احتمالاً یادش رفته؛ یا اینکه کم آورده و بیخیالِ این بحث شده! 🙄
ساعت سه و نیم بعد از ظهر صدا زد: «مجیــــد، امروز زود جمع و جور کن پسر. چند جا باید برم؛ میخوام تو هم بیای.» 🏃🏻🏃🏻
ساعت چهار، هر دو آمادهی رفتن بودیم. سوار پراید توسی رنگ آقا مراد شدیم و راه افتادیم.
یک چهارراه که جلو رفتیم، پرسیدم: «آقا مراد، کجا داریم میریم؟» 🙄
آقا مراد جلوی مغازه قصابی توقف کرد و گفت: «فعلاً بیا این پولو بگیر برو قصابی. اون جا که رسیدی زنگ بزن تا بگم چی میخوام.»
🌸 @Negahynov
به صاحب مغازه قصابی سلام کردم و گفتم: «ببخشید، یه لحظه» و با آقا مراد تماس گرفتم. 📲
آقا مراد گفت: «بهش بگو دو کیلو گوشت خوب میخوام»‼️
گفتم: «گوشت چی؟!»
گفت: «تو کارِت نباشه! همینی رو که گفتم، به مغازهدار بگو!» 😳
با تردید به صاحب مغازه نگاه کردم. هیکل درشت، سبیلهای دو برابر آقا مراد، روپوش سفید، یک پیشبند و یک ساتور، چیزهایی بودند که در اولین نگاه به چشم میآمدند.
گفتم: «ببخشید... میشه...»
گفت: «چی میخوای پسر جون؟»
گفتم: «دو کیلو گوشت خوب»! 😑
گفت: «گوشت چی؟»
گوشی تلفن را به دهانم نزدیک کردم و گفتم: «آقا مراد، شنیدید؟ میگن گوشت چی؟
چی بهشون بگم⁉️»
🌸 @Negahynov
و جواب شنیدم: «بهش بگو این که سؤال کردن نداره! گوشت خوب دیگه!»
گفتم: «آقا مراد، آخه...»
آقای قصاب گفت: «چی شد بالاخره؟!» 😒
گفتم: «گوشت خوب، هرچی دارید، بدید!» 😞
ساتورش را با عصبانیت زد روی تخته قصابی و گفت: «ما رو مسخره کردی؟! یا قشنگ بگو چی میخوای، یا برو رَدِ کارِت!» 😡
ادامه دارد...
#پندار_نیک #گفتار_نیک #کردار_نیک
#زرتشت #باستان_گرایی
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
🌸 @Negahynov
📢📢قضاوت با عقل سلیم شما
محمدرضا زیاد مسافرت می کرد. یکی از سفرهای شاه، سفر او به سوئیس برای تفریح و اسکی بود که هزینه زیادی بر اقتصاد کشور تحمیل می کرد.
🌸 @Negahynov
🔕در کتاب خاطرات مینو صمیمی👈منشی سفارت ایران در سوئیس آمده است:
شاه و ملکه🎎 با یک هواپیمای اختصاصی به سوئیس آمدند✈️و ما از ابتدا یک هتل بزرگ برای اقامت آنها و 40 تن از همراهانشان به مدت یک هفته آماده کردیم سپس وسایل لازم را برای اسکی بازی، 🚤شاه و ملکه در شهر سن موریتس مهیا کردیم.
🌸 @Negahynov
🔴🔴در یکی از سفرهای تفریحی شاه در سوئیس 👈دست های شاه به عارضه خارش مبتلا شدند پزشکان نوع خاصی از پماد را برای درمان وی تجویز کردند.🤒
بنا به دستور شاه، یک هواپیمای اختصاصی به لندن رفت و با خود 20 لوله پماد مورد نظر را به سوئیس آورد.😷😡😖
#پهلوی
#محمدرضا_پهلوی
عبدالکاظم مجتبی زاده، فساد در رژیم پهلوی، ص 140
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282