May 11
💡 کنکاشی نو در ایران باستان 👇👇
👉 گذشته خود را از زوایه ای دیگر تماشا کنید... 🔎
👈 این جا از ایران و اسلام میگوییم
آن گونه که بود...
آن گونه که هست... 🇮🇷
صادقانه و بدون تعصب 🌺🌺
✅ http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
⚫⚪ سیاه و سفیدهای #ایران_باستان
🔸 ایران پس از اسلام
🔸 ایرانیان و اهل بیت علیهم السلام
🔸نگاهی نو به آیین زرتشت
🔸 رژیم پهلوی، بی نقاب
🔸 پاسخ به شبهات
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
✅ http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
✍️ دو دفتر خاطرات
(قسمت اول)
🌸 @Negahynov
📕 دفتر راضیه:
✍️ امروز، کلاس تاریخ، مریم کنفرانس داشت. قبل از شروع کلاس، کنارم روی نیمکت نشسته بود و داشت آخرین مرور رو میکرد.
پرسیدم: موضوعت چیه؟
گفت: یه پا هولوکاسته برای خودش. 😉 صبر کن توی کلاس میفهمی!
چند دقیقه بعد از شروع کلاس، خانم صادقی صداش کرد. مریم با اعتماد به نفس همیشگیش رفت جلوی کلاس و شروع کرد به صحبت کردن: ...
🌸 @Negahynov
📗 دفتر مریم:
... شروع کردم به صحبت کردن. موضوع کنفرانسم رو گفتم: «پوریم» ...
برای بچهها عجیب و جدید بود. 😳 اکثرشان کنجکاو شدند که بشنوند پوریم چیست. چند نفر هم مزه ریختند و یکی دو جمله گفتند. ولی در کل، فضای کلاس آرام بود.
از یک عید یهودیها گفتم: پوریم، سالروز کشتار دهها هزار ایرانی با توطئه یهودیان‼️ 😡
از دستوری که خشایارشا در حالت مستی، با القاء دو یهودی (استر و مردخای) صادر کرد: قتل وزیر ایرانی دربار، همه فرزندان و خاندانش و دهها هزار ایرانی دیگر 🔪😤
و از جشنی گفتم که حالا یهودیان، هر ساله برای آن واقعه برگزار میکنند؛ همراه با شراب و رقص و شیرینی❗️
سعی میکردم با همان جذابیتی بگویم که اولین بار، در یک کلیپ دیدم و البته همان قدر منطقی پیش بروم که بعد از دیدن کلیپ، پدرم برایم توضیح داده بود 👌
و مستند حرف بزنم مثل مقالهای که در این رابطه مطالعه کردم.
🌸 @Negahynov
📕 دفتر راضیه:
... شراب و رقص و شیرینی؟! برای کشتن ایرانیا؟! اونم بعد از این همه سال؟! 😳
حرفاش خیلی جالب و سؤالبرانگیز بود. دو سه مورد رو یادداشت کردم. آخر کنفرانس میخواستم ازش سؤال کنم.
مشغول یادداشت کردن نکته قبلی بودم که دیدم داره میگه: این موضوع در «کتاب استر» که بخشی از کتاب مقدس یهودیا هست، اومده؛ ولی تاریخدانها ابهامهای زیادی در مورد واقعی بودنش دارن!
نتونستم صبر کنم. همون جا پریدم وسط حرفش و گفتم: مگه کتاب مقدس یهودیا تحریف نشده؟
خب وقتی تاریخدانها هم تأییدش نمیکنن، دیگه چرا توهم توطئه داشته باشیم و الکی به یهودیا نسبت دشمنی بدیم؟!
(«توهم توطئه» رو خوب اومدما 😁
این کلمه رو پریروز توی یه کانالی دیده بودم. خوب شد این جا ازش استفاده کردم. باکلاس بود. 😎)
#داستان
#دو_دفتر_خاطرات
#پوریم #یهود
#باستان_گرایی
ادامه دارد ...
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
داستان پوریم ۱
فرمان بی شرمانه شاه به ملکه 😱
#پوریم #یهود
#هخامنشیان
#باستان_گرایی
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
داستان پوریم ۲
امتناع ملکه و مجازات او ... 😔
#پوریم #یهود
#هخامنشیان
#باستان_گرایی
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
✍️ دو دفتر خاطرات
(قسمت دوم)
📎 لینک قسمت اول:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/33
📗 دفتر مریم:
... عجب سؤالی پرسید! مقداری جا خوردم. ولی سعی کردم جواب بدهم.
چند دقیقهای به بحث بین من و راضیه گذشت. 🗣
وقت کنفرانس تمام شده بود. خانم صادقی گفتند جمع بندی کنم و اگر نیازی بود، ادامه سؤال و جوابها بماند برای جلسه بعد.
بد هم نشد! تا جلسه بعد، بیشتر تحقیق میکنم تا جوابم کاملتر باشد. 🔍
البته این راضیهای که من میشناسم، تا جلسه بعد صبر نمیکند ...
🌸 @Negahynov
📕 دفتر راضیه:
جلسه بعدددد⁉️ 😕
توی دلم گفتم: همین الان که بیاد بشینه، یقهشو میگیرم! 😈
اومد نشست. درگوشی بهش گفتم: خُــــــــب! میفرمودید!
خندید و گفت: بعداً میفرمایم. فعلاً درس رو گوش بده تا دوتامونو ننداختن بیرون ...
بعد از کلاس هم مقداری با هم صحبت کردیم. راستش قانع نشدم. به نظرم داشت میپیچوند!
🌸 @Negahynov
📗 دفتر مریم:
برای خودم هم سؤال شده بود. به خانه که رسیدم، بعد از سلام و احوالپرسی، سؤال را از مادر پرسیدم:
❓وقتی که اتفاقی به نام پوریم، فقط در تورات آمده و تورات هم تحریف شده، پس چرا ما روی این موضوع مانور میدهیم؟!
مادر لبخند زد، دستی به صورتم کشید و گفت: حالا برو لباسهایت را عوض کن. بعد، از اول بگو ببینم ماجرا چیست. 🙂
ده دقیقه بعد، کنار مادر نشسته بودم. جلوی هرکداممان یک پیشدستی بود و در دستمان یک میوه. 🍊🍎
مادر آرام بود و گوش میداد. من با هیجان برایش میگفتم. از همان کنفرانسی که شب قبل، دو سه بار جلویش تمرین کرده بودم، از عکس العمل بچهها، سؤال راضیه و درگیری ذهنی خودم.
دو پر از پرتقالم را گذاشتم توی بشقاب مادر و ادامه دادم: یعنی ما داریم روی چیزی که معلوم نیست راست باشه، یقهی یهودیها را میگیریم ...!
مادر، سیبش را پوست کند؛ قطعه قطعه کرد و گذاشت توی پیشدستی؛ دو پر پرتقال را برداشت و هر دو پیشدستی را جلوی من گذاشت. 😊
گفت: پسفردا (جمعه) راضیه را ناهار دعوت کن. 🍱 حالا هم پاشو برو یک سررسید تمیز و نو بیاور که خیلی کار داریم‼️
#داستان
#دو_دفتر_خاطرات
#پوریم #یهود
#باستان_گرایی
ادامه دارد ...
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
داستان پوریم ۳
نفود یهود ⚡️
#پوریم
#یهود
#هخامنشیان
#باستان_گرایی
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
داستان پوریم ۴
استر ... یهود ... نفاق 🌚
#پوریم
#یهود
#هخامنشیان
#باستان_گرایی
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
✍️ دو دفتر خاطرات
(قسمت سوم)
📎 لینک قسمت دوم:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/47
📕 دفتر راضیه:
... مریم گفت این جمعه هم تو بیا خونه مون! اونم ناهااااار! 😋
این هفته نوبت مریم بود که بیاد خونهمون تا با هم درس بخونیم. معمولاً هم ناهار نمیمونیم خونه همدیگه. ولی نمیدونم چرا این قدر اصرار کرد!
البته منم استقبال کردم. 😁
🌸 @Negahynov
📗 دفتر مریم:
... تقریباً درسمان تمام شده بود. طبق برنامهی مادر، به بهانهای از اتاق خارج شدم و جمع و جور کردن دفتر و کتاب را به راضیه سپردم. 📖📝📚
سررسید هم روی میز بود. گوشهی یکی دو تا از گلبرگهای مقوایی را عمداً از سررسید بیرون گذاشته بودم ...
🌸 @Negahynov
📕 دفتر راضیه:
کتاب و دفترمون رو جمع کردم و گذاشتم روی میز. سررسید نارنجی رنگ مریم، توجهم رو جلب کرد. معلوم بود که لای تعدادی از صفحههاش چیزهایی گذاشته. 👀
شاید علامت بود، یا یادداشت؛ شاید هم یادگاری ...
به خودم گفتم: فوضولی موقوف ☝️
بذار هر وقت مریم اومد، از خودش بپرس.
داشتم از میز فاصله میگرفتم که فوضولیم گفت: این همه یادداشت و یادگاری؟!
حالا به جایی برنمیخوره که یه نگاهی بندازم. وقتی اومد، بهش میگم 😉
یکی از صفحهها رو که تکهای مقوای رنگی ازش بیرون زده بود، باز کردم. 📖
یه گلبرگ مقوایی قرمز رنگ 🌺
که ... 😶
که روی اون نوشته ... 😳
نوشته بود: «راضیه» و یه ضربدر بزرگ هم روی اسمم کشیده بود! ❌
سررسید رو ورق زدم تا رسیدم به یه گلبرگ دیگه که لای صفحهی «سهشنبه، دهم بهمن» گذاشته بود. باز هم یه اسم «راضیه» که خط خورده بود‼️‼️ ...
🌸 @Negahynov
📗 دفتر مریم:
... همه سهشنبهها همین طور بود! توی بعضیهایشان یکی دو جمله هم نوشته بودم. مثلاً:
- به یاد آن سه شنبهی خاص
- راضیه با پای شکسته! (یک نقاشی بچگانه هم کنارش کشیده بودم: دختری که یک پایش باندپیچی شده بود❗️)
- سیام آبانِ تکرار نشدنی
و ...
در صفحهی سیام آبان، نوشته بودم:
«امروز به بهانهای، راضیه را هل دادم. روی زمین افتاد و پایش زخم شد. بعداً فهمیدم که شکسته است. چه بهتر!»
با اینکه واقعی نبود، ولی خودم موقع نوشتنش، از خودم ترسیدم! 😰
#داستان
#دو_دفتر_خاطرات
#پوریم #یهود
#باستان_گرایی
ادامه دارد ...
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
داستان پوریم ۵
ملکه یهودی پنهانکار ... 🎭
#پوریم
#یهود
#هخامنشیان
#باستان_گرایی
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
✍️ دو دفتر خاطرات
(قسمت چهارم)
📎 لینک قسمت سوم:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/55
📕 دفتر راضیه:
کف دستام عرق کرده بود. گیج بودم. 😔 صفحهها رو تند تند ورق زدم تا رسیدم به سهشنبه ۳۰ آبان ...
یه کادر ابری شکل ☁️ که با گلها و ستارههای ریز تزئین شده ⭐️💐✨ و وسطش نوشته بود:
«امروز به بهانهای، راضیه را هل دادم. روی زمین افتاد و پایش زخم شد. بعداً فهمیدم که شکسته است. چه بهتر!» 😳😰
یخ کرده بودم. به وضوح داشتم نفس نفس میزدم. بیشتر، از عصبانیت بود نه از ترس. 😤
پای من هیچ وقت نشکسته بود. هیچ سهشنبهای ... اصلاً هیچ روزی من و مریم با هم این جوری دعوا نکرده بودیم.
آخه مثلاً با هم دوست صمیمی بودیم!
البته فقط «مثلاً»! در واقع انگار اوضاع طور دیگهای بوده. 😡
دوباره به صفحه ۳۰ آبان نگاه کردم. واقعاً خط خودش بود. واقعاً نوشته بود: «چه بهتر!»
با کلافگی سررسید رو محکم بستم و کوبیدم روی میز. وسایلم رو جمع کردم و از اتاق بیرون زدم.
🌸 @Negahynov
📗 دفتر مریم:
توی اتاق دیگری نشسته بودم. میتوانستم حال راضیه را تجسم کنم. 😱 نگران بودم. صدای قلب خودم را میشنیدم ...
صدای باز و بسته شدن در اتاق آمد؛ و قدمهای تند راضیه ...
چند ثانیه بعد، وقتی که حتماً راضیه نزدیک درِ خانه رسیده بود، صدای گفتگوی مادرم با او را شنیدم. 👂
واضح نمیشنیدم. ولی همینکه کار دست مادر بود، خیالم راحت بود ...
🌸 @Negahynov
📕 دفتر راضیه:
دم در، مامانِ مریم رو دیدم. سعی کردم به خودم مسلط باشم؛ ولی قشنگ معلوم بود که حالم خوب نیست. 😔
مامانِ مریم گفت: کجا راضیه جان؟! ناهار داره آماده میشه 😉
بهانه آوردم که نمونم. ولی فایده نداشت. دستمو با مهربونی گرفت و گفت: بیا میخوام یه چیزی نشونت بدم ...
خلاصه هر جوری بود، راضی شدم که چند دقیقه دیگه بمونم. 👀
رفتیم توی پذیرایی. مامان مریم موبایلش رو درآورد و گفت: تا تو این فیلم رو نگاه میکنی، من برم برات دمنوش بیارم.
گفتم: نه، زحمت نکشید. من چند دقیقه دیگه دارم میرم ... ☺️
(حالا درسته ناراحت بودم؛ ولی از دمنوشای مامان مریم نمیشد گذشت. 😋 خوب شد حرفمو جدی نگرفت!)
شروع کردم به دیدن فیلم توی موبایل ... 📱
#داستان
#دو_دفتر_خاطرات
#پوریم #یهود
#باستان_گرایی
ادامه دارد ...
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
داستان پوریم ۶
قدم اول: قتل هامان ... 🔪
#پوریم
#یهود
#هخامنشیان
#باستان_گرایی
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
داستان پوریم ۷
قتل عام ایرانیان 😱
#پوریم
#یهود
#هخامنشیان
#باستان_گرایی
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
✍️ دو دفتر خاطرات
(قسمت پنجم)
📎 لینک قسمت چهارم:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/59
📗 دفتر مریم:
پریروز که شروع کردم به درست کردن سررسید، بعضی اوقات، مادر چند ثانیهای فیلم میگرفت و توضیحاتی میداد یا از من میخواست که بگویم در حال انجام چه کاری هستم. 🎤
مجموعاً شد یک فیلم پنج دقیقهای که اگر راضیه ببیند، ماجرا برایش روشن میشود. ✅
اولِ فیلم، با مادرم شروع میشود که میگوید: «سلام راضیه جان. این فیلم مخصوص شماست. لطفاً تا آخرش نگاه کن». 🎞
بعدش دوربین میچرخد سمت من که مشغول نوشتن توی سررسید هستم. ✍️
🌸 @Negahynov
📕 دفتر راضیه:
... مریم رو که با اون سررسید نارنجی توی فیلم دیدم، میخواستم فیلم رو قطع کنم 😡
که یه دفعه دیدم مامان مریم ازش پرسید: امروز چه تاریخیه؟
جواب داد: نهم اسفند. 🗓
مامانش دوباره پرسید: پس چرا داری توی صفحه سیام آبان یادداشت میکنی؟!
مریم دست از نوشتن کشید. توی لنز دوربین نگاه کرد و گفت: دارم دکورِ یه نمایش رو آماده میکنم! 🎭
یه نمایش برای بهترین دوستم ... ❤️
با سردرگمی، حرف مریم رو تکرار کردم: بهترین دوستم⁉️
صحنهی فیلم عوض شد. حالا مریم داشت روی مقواهای رنگی، گلبرگهایی رو قیچی میکرد. ✂️
همون طور که مشغول بریدن بود، گفت: احتیاطاً باید یه وصیتنامه هم بنویسم! بعید میدونم راضیه منو زنده بذاره! 😅
🌸 @Negahynov
📗 دفتر مریم:
پاورچین پاورچین آمدم پشت در اتاق. از لای در، سعی کردم راضیه را ببینم. 👀
داشت با دقت و تعجب، فیلم را نگاه میکرد.
حدوداً چهار دقیقهی اول فیلم، برشهایی از آماده کردن سررسید بود. به همراه جملههای کوتاهی از من و مادر. 🎞
یک دقیقهی پایانی، باز هم من در تصویر بودم؛ ولی مادرم در حال حرف زدن بود ...
🌸 @Negahynov
📕 دفتر راضیه:
... توی کادر، مریم دیده میشد؛ ولی مامانش داشت حرف میزد:
راضیه جان، الان که داری فیلم رو نگاه میکنی، حتماً اون سررسید کذایی رو توی اتاق مریم دیدی و عصبانی و ناراحت شدی.
حالا چند تا سؤال میپرسم. همین الان به خودت جواب بده:
❓چرا از دیدن مطالب توی سررسید ناراحت شدی؟
❓مگه مریم واقعاً پای تو رو شکسته بود؟
❓وقتی که مطمئن هستی خاطرهای که اونجا خوندی، راست نبوده، چرا از دست مریم عصبانی شدی؟
✋️ راضیه! عزیزم، فیلم رو استُپ کن؛ جواب بده و بعد، ادامَش رو ببین.
مریم که توی فیلم داشت گلهای ریز رو میچسبوند توی سررسید، به دوربین نگاه کرد و گفت: استُپ کن دیگه 😁
⏸ فیلم رو نگه داشتم و زیر لب گفتم: مریم آتیش پاره! حساب تو رو که اساسی باید برسم. شما فعلاً سکوت!
#داستان
#دو_دفتر_خاطرات
#پوریم #یهود
#باستان_گرایی
ادامه دارد ...
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
داستان پوریم ۸
کشتار ۷۷ هزار ایرانی به دست یهود! 😡
#پوریم
#یهود
#هخامنشیان
#باستان_گرایی
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac71628