فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 اعتراف یک مامور اطلاعاتی امارات و عربستان:
اکانت هایی در توئیتر راه اندازی کردیم که...
🔹"پروژه اختلاف بین شیعه و سنی جواب نمی دهد. به همین دلیل تفرقه شیعی - شیعی را استارت زدیم؛ اکانت هایی راه اندازی کردیم به زبان فارسی که عراقی ها را فحش دهد و اکانتهایی از قبائل مختلف عراقی راه اندازی کردیم تا فارس ها را فحش دهد!" 🦊
#عربستان #تفرقه
#ایران #عراق #شیعه
💠 @roshangarii
🌸 @Negahynov
🕊 همای رحمت🕊
(قسمت چهل و هشتم)
#داستان
📎لینک قسمت چهل و هفتم:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9572
حاج آقا: مثل آنان که مالشان را در راه خدا انفاق میکنند به مانند دانهای است که از آن هفت خوشه بروید و در هر خوشه صد دانه باشد، و خداوند از این مقدار نیز برای هر که خواهد بیفزاید، و خدا را رحمت بیمنتهاست و (به همه چیز) داناست.😊
این هم ترجمه از کانال فارسی زبانان...😉
چند لحظه سکوت کرد و پدرش گفت: ببخشید این پسر نمیدونم به کی رفته اینجوری نبود! اتفاقا این نذر برای سلامتی خودش بود.
-میتونم بپرسم برای چی بوده⁉️
🌸 @Negahynov
حاج کریم: بچه که بود حدودا شش ماهه بود که شدیدا تب کرد، توی تب میسوخت و هر کاری میکردیم تب این بچه قطع نمیشد.😢 دکترها قطع امید کردن و نمیدانستند دلیل این تب چیه؟ ایام محرم بود رفتم و گذاشتمش توی گهواره علی اصغر که یکی از هیئتها درست کرده بودن و گفتم خدایا به علی اصغر کربلا امیر منو شفا بده و همونجا نذرش کردم شفا پیدا کنه هر سال برنج نذری بدم و وقتی از گهواره بیرون آوردمش بنظرم اومد تبش پایین اومده ولی فکر کردم خیالاتی شدم، مادرش زجه میزد و نمیدونستیم چکار کنیم. بعد از چندین سال خدا این بچه رو به ما داده بود و حالا اینجور مریض شده بود.😢
🌸 @Negahynov
بردیمش خونه و روی مبل گذاشتیمش نمیدانم چی شد من و مادرش خوابمان برد یک لحظه با صدای خندههای امیر بیدار شدیم. باورمان نمیشد بچه خوبِ خوب شده بود و داشت با انگشتهای پای خودش بازی میکرد و میخندید!
هر سال میبردمش هیئت و لباس سقا تنش میکردم و از سالی که نذری برای امیر میدادیم خدا توی کارم هم گشایش ایجاد کرد و حالا شدم حاج کریم و اون سوله بزرگ برنج رو دارم. اما مدتیه این بچه اخلاق و رفتار و کردارش عوض شده نمی دونم چرا انقدر دین زده شده و همش میگه شما عرب پرست هستید!😔
امیر: بابا همهاش خیالات شماست. من اصلا میخوام به دین اجدادمان باشم ایرانی اصیل و زرتشتی😌
#ایران
#اسلام
#زرتشت
#کرونا
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
🌸 سلام به همراهان خوب کانال نگاهی نو
❓نظرتون درباره این تصویر چیه؟
💥 جالبه؟ تلخه؟ شیرینه؟ طنزه؟ عادیه؟...
🤔 یاد کسی یا چیزی میافتید؟
✍️ کلا برداشت آزاد خودتون رو در مورد این تصویر برای ما بفرستید:
🆔 @Contact_Negahynov
✅ اگر مایل بودید، نظراتتون بعد از بررسی، با نام خودتون در کانال منتشر میشه.
📲 لطفا این پست رو برای دوستانتون بفرستید و نظر اونها رو هم بپرسید.
#نظرسنجی
🌸 @Negahynov
🕊همای رحمت 🕊
(قسمت چهل و نهم)
#داستان
📎لینک قسمت چهل و هشتم:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9582
چشمانم گرد شد و متجب به پدرش و حاج آقا نگاه کردم بر خلاف پدرش که عصبانی شده بود، حاج آقا خونسرد بود.😌
حاج آقا: کریم آقا اجازه میدید امشب آقا امیر، این پهلوون همراه ما بیاد؟ نذری خودشو خودش تقسیم کنه❓
امیر: منکه نمیام، من میگم قبول ندارم شما میگی بیا نذری بده⁉️😏
حاج آقا: برات سوپرایز دارم شما بیا 😉
منم پریدم وسط حرفشان و گفتم: آقا امیر بیا منم میام با هم میریم، هم فال هست، هم تماشا
بالاخره قبول کرد. بعد از اینکه وسایل را جمع کردیم، آماده رفتن شدیم. اخمهای امیر تو هم بود و حسابی کلافه بود.😤
🌸 @Negahynov
حاج آقا: آقا امیر باز کن اون گرهها رو
امیر متعجب گفت: گره چی❓
منو حاجی زدیم زیر خنده حاجی گفت: اون ابروها رو میگم بازشون کن.😅
اون هم از اینکه دوزاریش نیفتاده بود خندهاش گرفته بود اما سعی میکرد دلخوری خودش را حفظ کند که بگوید من بزور میام. بلاخره به همان منطقه قبل رسیدیم. شب قبل تعدادی خانه بود که نذری به آنها نرسیده بود، حاجی با امیر، رفتند و در یکی از خانهها را زدند در که باز شد یک پیرمرد عصا بدست در آستانه در پیدا شد، به محض دیدن حاجی خوشحال شد حاجی به امیر اشاره کرد و گفت نذری را به پیرمرد بدهد. امیر هم دستش را به طرف پیرمرد دراز کرد و کیسه را به او داد.🙂
🌸 @Negahynov
مثل تمام کسایی که شب قبل نذری را میگرفتن و میبوسیدن نذری را گرفت و بوسید و روی چشمش گذاشت. 😢
پیرمرد: امام حسین (ع) عزیز ماست ما زرتشتیها چشممان به این نذری است. همان طور که موبد خورشیدیان گفته امام حسین (ع) شخصی است که از حق مظلوم دفاع کرده و او نه تنها برای مسلمانان جهان بلکه برای همه بشریت است. (موبد خورشیدیان خبرگذاری فارس 9/8/92)
و اشک از چشمانش جاری شد. امیر متعجب به پیرمرد نگاه میکرد در همان حال رو کرد به پیرمرد و گفت:
شما زرتشتی هستی⁉️😳
#زرتشتیان
#اسلام
#امام_حسین (ع)
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
May 11
شهید عبدالمجید مغفوری و بنزین بیت المال 🏍
#شهید
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
از زمانی که زرتشتیان متوجه شدند... 💡
#زرتشتیان
#موبد_خورشیدیان
#امام_حسین (ع)
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
🕊همای رحمت 🕊
(قسمت پنجاهم)
#داستان
📎لینک قسمت چهل و نهم:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9589
پیرمرد نگاهی به حاجی کرد و گفت:
این پسرمون نمیدونه اینجا محله زرتشتیهاست؟ و من زرتشتی هستم؟ بهش نگفتی؟
حاج آقا: راستش نه نگفتم. می خواستم خودش این را بفهمد. 😉
پیرمرد: بگو ببینم چی میخواستی به این پسرمون بگی که آوردیش؟ چی میخواستی بهش ثابت کنی؟
حاج آقا: این آقا امیر گفت امام حسین (ع) را قبول ندارد. آوردمش تا شما بهش درس بدید.
پیرمرد رو کرد به امیر و گفت: مگه میشه کسی امام حسین (ع) رو قبول نداشته باشه؟ ما یکسال صبر میکنیم تا این حاج آقا مسعود برامون نذری امام حسین (ع) بیاره دونههای برنج رو خشک میکنیم و توی این یکسال برای تبرک استفاده میکنیم بعد حالا تو میگی قبول نداری؟ 😳
🌸 @Negahynov
امیر سرش پایین بود و حرفی نمیزد.
حاج آقا از پیرمرد تشکر کرد و بعد از خداحافظی، تعداد دیگری از بستهها را به چند خانه دادند و سوار ماشین شدیم که برگردیم. 🚙
صبح روز نهم بود و سفرهای شمال دوباره به راه افتاده بود جادهها شلوغ شده بود. من هم که از کمپین نه به عزاداری دل پُری داشتم، این متن را نوشتم و با یک عکس از جادهی شلوغ چالوس، در فضای مجازی منتشر کردم:
📲 اگر تعداد کروناییها زیاد شد و آمار بالا رفت نگویید بخاطر دهه محرم بود؛ شمال خوش بگذره. این تصاویر شلوغی جاده شمال را یادگاری نگه دارید و خدای نکرده بعد از افزایش آمار، روزی سه بار نگاه کنید، برای التیام دردهایتان داروی عبرت آموزی است.
روز دهم فرا رسید و ظهر عاشورا مثل هر سال گرمتر از هر زمان انگار خورشید در این لحظه به زمین نزدیکتر است و او نیز از غم شهادت امام حسین (ع) درونش آتش میگیرد.
🌸 @Negahynov
داشتیم عزاداری میکردیم که حاجی نوحهخوانی را تمام کرد و با آن صدای ملکوتیاش اذان گفت: الله اکبر الله اکبر . . . ✨
بعد از اذان برای اقامه نماز ایستاد، بعضیها گِلِه کردند: چرا نوحه رو تمام کردی نماز رو بعد میخوانیم.
حاجی بلندگو را بدست گرفت و گفت: برادران و خواهران من، امام حسین (ع) شهید شد تا اسلام تا دین تا نماز را برپا دارد، روا نیست که از نماز اول وقت، آن هم در ظهر عاشورا غافل شویم. حقِ خون حسین (ع) غفلت از نماز اول وقت نیست. ☝️
همه سریع به صف شدند و زیباترین نماز عمرم را تجربه کردم. 😇
یا حسین (ع) تو همای رحمتی هستی که سایهات بر سر همه هست و هرکسی میتواند از نور تو بهرهمند شود. فقط کافی است که بخواهد.
لبیک یا حسین (ع) ❤️
#زرتشتیان
#اسلام
#امام_حسین (ع)
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
گویا آن شب،خدا میشنیدش 🌙
#شهید
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
✍ داستان تعاملی
💐 سلام و عرض ادب خدمت همراهان خوب کانال «نگاهی نو»
از امشب ان شاء الله بنا داریم داستان جدیدی رو در کانال شروع کنیم...
🔔 ولی این دفعه یک تفاوت جدی با داستانهای قبلی داره:
دو قسمت ابتدایی داستان رو میذاریم و ادامه اون رو با نظر و مشارکت شما پیش میبریم! 👌
لطفاً بعد از قسمت دوم داستان، به ما پیام بدید و نظراتتون رو بیان کنید:
🆔 @Contact_Negahynov
✍ مشارکت شما میتونه به صورت بیان ایده باشه، یا نوشتنِ بخشی از داستان، یا پیشنهاد مطالب و شبهاتی که لازم میدونید در این داستان به اونها بپردازیم، یا ترسیم عناصر داستانی مثل پیشنهاداتی برای فضایی که داستان در اون جریان پیدا میکنه و...
خلاصه منتظر حضور فعال شما هستیم. 🙂
دوستانتون رو هم به مشارکت در نگارش این داستان دعوت کنید...
🌹 ان شاء الله در اجرای این طرح، افتخار همراهی مخاطبین کانال «قرارگاه پاسخ به شبهات و شایعات» رو هم خواهیم داشت.
#داستان
#داستان_تعاملی
🌸 @Negahynov
🌺 @GhararGahShayeat
مثالهای دایی کیوان 😅
(قسمت اول)
👈 داستان تعاملی 👉
🌸 @Negahynov
دکمه آیفون را زدم و با سحر دویدیم به سمت حیاط. 🏃🏻♂
دایی کیوان ساکش را همان دم در، روی زمین گذاشت. دستکش را از توی دست راستش درآورد؛ دستش را برد بالا و محکم کوبید کف دست من:
«چِطّوری تو؟!» 😃
بعد هم تقریباً به همان محکمی، دستش را کوبید روی شانه سحر:
«به به! سحر خانومِ دایی چهطوره؟» 😃
🌸 @Negahynov
این شروع حضور موقت دایی کیوان در خانه ما بود که حالا سه روز از آمدنش میگذرد.
در این سالها کمتر فرصت شده بود که چند روز با دایی باشیم و از نزدیک ببینیمش. دایی کیوان از ۱۶ سالگی (یعنی یک سال کوچکتر از سن الآن من!) سر کار رفته و انواع کارها را تجربه کرده است. دستهای زبرش با آجر و بلوک آشناست. گریس و روغن موتور را لمس کرده، اره و سنباده را میشناسد و با ماشین تراش و فرِز زندگی کرده است... 🖐
برای کار، به شهرهای مختلفی سفر کرده و خلاصه، دائم درگیر کار بوده است. 🔧
بعد از ماجرای کرونا، کارگاهی که در آن کار میکرد، تعطیل شد. کارهای روزمزد هم جوابگوی کرایه خانهای که با چند نفر از دوستانش اجاره کرده بود، نشد. ❌
بعضی از دوستانش به شهرهایشان برگشتند و پرداخت کرایهی آن خانه دیگر برای دایی کیوان و یک دوست دیگرش غیرممکن شد. 😕
این شد که او هم ساکش را جمع کرد و از تهران به همدان آمد و تا زمان نامعلومی مهمانِ خانه ما شد!
🌸 @Negahynov
از اینها که بگذریم، تجربیات این روزهای ما با دایی کیوان خیلی گفتنیتر و شنیدنیتر است. 👌
اخلاق خاصش، شوخطبعیهای مخصوص به خودش، سرزندگیاش، در کنار پهلوانی و ورزش و چندین صفت دیگر، او را برایمان آدمی جذاب و دوستداشتنی کرده است. 🙂
ستاره احتمالاً بیشتر از همه ما ذوق میکند. چون میتواند چیزهایی را تجربه کند که سهم ما نشده است.
صبحها که دایی کیوان ورزش شنا میکند، ستاره را میگذارد پشت کمرش و ستاره این قدر در این بالا و پایین شدنها میخندد که نزدیک است بیفتد پایین! 😁
سحر هم حسابی مجذوب دایی شده. با اینکه شوخیهای مردانه دایی، گاهی او را فراری میدهد، ولی باز دوست دارد دور و بر دایی باشد و ساعتهایش را با او بگذراند. 👩🏻
من هم دستکمی از سحر ندارم. با این تفاوت که شوخیهای مردانه دایی هم برایم جذابیت دارد و بیشتر با او احساس نزدیکی میکنم. 😉
🌸 @Negahynov
اما خصوصیت دیگر دایی که برای همه ما، حتی مامان، جالب و غیرمنتظره بود...
#داستان
#داستان_تعاملی
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
مثالهای دایی کیوان 😅
(قسمت دوم)
👈 داستان تعاملی 👉
📎 لینک قسمت اول:
🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9615
اما خصوصیت دیگر دایی که برای همه ما، حتی مامان، جالب و غیرمنتظره بود، معلومات بالای او بود. 😳👏👏
معلوماتش را اصلاً به رخ نمیکشید. اما در وقت خودش، خیلی خوب و سنجیده از آنها استفاده میکرد. 👌
🌸 @Negahynov
دایی کیوان وسایلش را در اتاق من گذاشته و شبها همینجا میخوابد. 😴
قبول نکرد روی تحت من بخوابد: «نه دایی جون، من به تخت عادت ندارم! بدعادت میشم بعدش که خواستم برم، باید تخت تو رو هم بردارم ببرما!» 😉
خلاصه دایی که روی زمین خوابید، من هم رختخوابم را روی زمین انداختم.
پریشب قبل از خواب، همین طور که دراز کشیده بود، گفتم: دایی یه سؤال❗️
دایی که طاقباز خوابیده بود، به طرف من برگشت و منتظر ماند تاسؤالم را بپرسم... 🤔
گفتم: «این لباس قهوهای که میپوشی، برای محرم و صفره یا همین جوری دوست داری بپوشی؟!» 🙄
🌸 @Negahynov
دایی گفت: «چیه پسندت نیست؟ یه دونه گلگلی هم دارم؛ گذاشتم برای عروسی! میخوای اونو بپوشم؟!» 😜
خندیدم و گفتم: «نه قربونت! همین خوبه!» 😂
دایی کیوان هم خندید و گفت: «آره دایی جون. این لباس قهوهای رو برای محرم و صفر پوشیدم... حالا ادامهشو بگو ببینم حرفت چیه!»
کمی جابهجا شدم و با تردید جواب دادم: «هیچی، همین جوری میخواستم بدونم...». بعد با کمی مکث ادامه دادم: «منم معمولاً برای دهه محرم لباس مشکلی میپوشیدم. ولی امسال یه کم... یعنی... چه جوری بگم!...» 😶
دایی که انگار خوابش میآمد، گفت: «سهیل میترسی بخورمت؟! 😒
خب قشنگ حرفتو بزن دایی، ببینم چی میخوای بگی!»
🌸 @Negahynov
کمی به من برخورد! 😕
سینهام را صاف کردم و گفتم: «دایی، توی این یکی دو سال در مورد امام حسین و دین و این جور چیزا یه حرفایی شنیدم که الان دیگه تکلیفم با خودم روشن نیست! 🤔
نه میتونم ارتباطم رو با امام حسین قطع کنم؛ نه میتونم مثل قبل، باهاش راحت ارتباط برقرار کنم...»
دایی که با دقت به حرفهایم گوش میداد، پرسید: «مثلاً چی چی شنیدی⁉️»
#داستان
#داستان_تعاملی
📣 برای ادامه داستان، با ما مشارکت کنید:
🆔 @Contact_Negshynov
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
توسل به اهل بیت (ع) 🌹
#شهید
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
«ارباً اربا» یعنی چه 😔
#شهید
┅┅❅❈❅┅┅
لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇
🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
#اطلاعیه
مرکز آموزش های کاربردی دفتر تبلیغات اسلامی برگزار میکند:
💻 نشست آنلاین
✅ منتخب احکام شرعی معاملات روز
از قبیل:ارز های دیجیتال(بیت کوین) و بورس
در دو جلسه
استاد:حجت الاسلام و المسلمین عبادی
📆 زمان برگزاری: ۲۹ و ۳۰ مهرماه
⏰ساعت ۱۰ صبح
جهت ثبت نام و اطلاعات بیشتر به سایت مرکز آموزش های کاربردی مراجعه نمایید.
🌐 el.balagh.ir
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
مرکز آموزش های کاربردی
http://eitaa.com/joinchat/315686930C4d8d228136