eitaa logo
نگاهی نو
2.2هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
879 ویدیو
26 فایل
✍️ کنکاشی نو در ایران باستان 👈 اینجا از ایران و اسلام می‌گوییم آن گونه که بود... آن گونه که هست... 🇮🇷 صادقانه و بدون تعصب 🌺🌺 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282 ارتباط با ما: @coment_negahynov
مشاهده در ایتا
دانلود
روضه خانگی 🌹 #شهید ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
همراهان گرامی کانال نگاهی نو، سلام 🌸 لطفاً در این طرح مشارکت کنید و حتماً دوستانتون رو هم دعوت کنید. 🙂 ✍️ ایده‌ها و متن‌های شما می‌تونه از یک جمله، تا نگارش یک قسمت کامل داستان باشه. ✅ بسم الله، منتظریم: 🆔 @Contact_Negahynov
📢 کورش کبیر و قتل عام مردم اوپیس در گفتار بیل آرنولد ☝️☝️ #هخامنشیان ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢نماینده‌ای که مجلس و دولت را به توپ... 📍کولاک دکتر «سارا فلاحی» نماینده‌ی استان ایلام در صحن علنی مجلس... 👏👏👏👏👏👏 ✍ماشاالله به این شیرزن؛ دلمان را خنک کرد... 🇮🇷 @Sarv110 🇮🇷 🌸 @Negahynov
قهرمان 💪 (قسمت اول) 🌸 @Negahynov بعد از مدت‌ها فرصتی پیدا شده بود که با همسرم و بچه‌ها بیرون برویم و آب و هوایی عوض کنیم. 🌱 هوای نیمه ابری اواخر مهرماه، آن قدر سرد نشده که نتوانیم بعد از ظهر جمعه را در فضای باز بگذرانیم. برای همین، انتخاب ما، یکی از پارک‌های نزدیک خانه بود. پارک نسبتاً آرامی بود. 👌 زیرانداز را که پهن کردیم، رضا مهلت نداد. زود توپ را برداشت و با کُری خواندن، من را دعوت به بازی کرد: ⚽️ «بابایی اگه راست میگی، بیا منو بگیر... بابا... بابا... من تند تند می‌دُوَم. تو که نمی‌تونی به من برسی!» حُسنا هم از دیدن هیجان داداشش ذوق زده شده بود و با همان زبان شیرینش که تازه به حرف افتاده بود، مدام تکرار می‌کرد: «بابا... بابا... تو تِه نمی‌تونی!» (معنی و مفهوم آن، این می‌باشد که: بابا، بابا، تو که نمی‌تونی! 😅) 🌸 @Negahynov به سرعت عبا و عمامه‌ام را درآوردم و گذاشتم گوشه زیرانداز؛ حُسنا را زدم زیر بغلم و دویدم دنبال رضا. 🏃🏻‍♂️ همسرم زهرا هم در حالی که از خنده غش کرده بود، گوشی را برداشت و شروع کرد به فیلم‌برداری. 📱 حدود بیست دقیقه حسابی با بچه‌ها بازی کردیم و سر به سر هم گذاشتیم. یک وقت‌هایی زهرا هم شریک بازی‌مان می‌شد و توپ را بر‌می‌داشت و به سمت ما نشانه می‌گرفت. نشانه گیری‌اش هم الحق که عالی بود! 🤕 دیگر حسابی عرق کرده بودیم و به نفس نفس افتاده بودیم. زهرا مقداری میوه و تنقلات درآورد و ما هم از خدا خواسته، آمدیم کنارش و روی زمین پهن شدیم! 😋 🌸 @Negahynov با این‌که جای دنجی را انتخاب کرده بودیم، ولی بالاخره هر از گاهی، رهگذرهایی عبور می‌کردند. عکس‌العمل‌هایشان خیلی مختلف و متنوع بود. یکی با تعجب خیره می‌شد به سمت ما؛ یکی تکه‌ای می‌انداخت و رد می‌شد؛ یکی لبخند رضایت می‌زد، یکی دو نفر هم داشتند فیلم می‌گرفتند! 🙄 من و زهرا به روی خودمان نمی‌آوردیم و سرخوش از بودن در کنار هم بودیم. بچه‌ها هم هنوز کوچک‌تر از آن هستند که توجهشان به این حواشی جلب شود. با تمام حواسشان مشغول بازیگوشی بودند. این وسط، دو سه تا بچه هم دقایقی آمدند و به بازی ما ملحق شدند. 👦🏻👧🏻 در کل، خوش گذشت. جای همه دوستان، خالی. 😉 ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸️امام حسن عسکری علیه‌السلام فرمودند: تمام پلیدی‌ها در خانه‌ای قرار داده شده و کلید آن دروغگویی است. ▪️شهادت حضرتش تسلیت باد... (ع) ☑ @samtekhoda3 🏴 @Negahynov
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 در شرایطی که ماسک زدن و نفس کشیدن برامون سخت شده هستن قهرمان های که برای دفاع از مملکتمون همیشه ماسک رو صورتشون بوده، و یه عمر سخت نفس کشیدن پیشکش به قهرمانانی که سخت نفس می کشن 💠 @Fars_Plus 🌸 @Negahynov
قهرمان 💪 (قسمت دوم) 🖇 لینک قسمت اول: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9650 عصرانه را خوردیم و حدود یک ساعت دیگر هم با انواع بازی‌ها بچه‌ها را سرگرم کردیم. ساعت چهار و نیم، وسایلمان را جمع و جور کردیم که بتوانم زهرا و بچه‌ها را به موقع به خانه برسانم و خودم هم به نماز برسم. ⏰ من سبد وسایل را برداشتم و دست رضا را گرفتم. زهرا هم حُسنا را بغل کرد و به طرف درِ خروجی پارک راه افتادیم. نزدیک در پارک، چهار تا نوجوان روی نیمکت نشسته بودند و مشغول شوخی و خنده بودند. ما را که دیدند، سوژه جدید گیرآوردند. یکی از پسرها در حالی که حرف «عین» را از اعماق لوزالمعده‌اش تلفظ می‌کرد، گفت: «السلام عععععععلینا و ععععععععلی ععععععععععباد الله الصالحـیــــــــــــن» 😆 دومی که آتشش کمی تند بود، به سبد مسافرتی اشاره کرد و گفت: «توش بیت‌المال بود حاجاقا؟ میل فرمودید؟ گوارای وجــــــــود!» 😏 سومی گفت: «حاجی بیا یه منبر مجانی مهمونمون کن! پاکت ماکَت نداریما! بیا این کف دست؛ اگه چیزی داشت، بکَن» چهارمی رو کرد به رفقایش و با لحنی شبیه مأموران نیروی انتظامی گفت: «متفرق شو آقا... متفرق شو... پراید حرکت کن... پراید...» 🚨 🌸 @Negahynov به چشم‌های صبور زهرا نگاهی کردم و گفتم: «زهرا جان، سوئیچو بهت بدم، خودت بچه‌ها رو می‌رسونی خونه؟» چشمکی زدم و ادامه دادم: «من این جا مشتری دارم!» 😉 زهرا خندید و گفت: «توی ماشین منتظر می‌مونیم تا بیای. فوقش همه‌مون با هم میریم مسجد.» 🙂 لبخند رضایتی زدم؛ رو کردم به پسرها و گفتم: «الان می‌رسم خدمتتون!» 😎 یکی‌شان گفت: «تهدید می‌کنی حاجی؟!» 😡 آن یکی با اعتماد به نفس و قلدرانه گفت: «هستیم حاجی. سر حوصله، برو و برگرد.» 😎 دستم را مشت کردم و گفتم: «ماشالا پهلوون!» 💪 بعد، رو کردم به پسری که لبه سمت چپ نیمکت نشسته بود و گفتم: «عععععععلینا»ت خوب بود داداش. ولی «صصصصصصالحححححین»ت هنوز کار می‌خواد! تا من سر حوصله میرم و برمی‌گردم، شما روی همین کار کن. 😉 🌸 @Negahynov پسرها زدند زیر خنده. 🤣😃😆😂 دستی برایشان بلند کردم و به سمت خروجی پارک حرکت کردیم. ✋ ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282