eitaa logo
نگاهی نو
2.2هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
862 ویدیو
23 فایل
✍️ کنکاشی نو در ایران باستان 👈 اینجا از ایران و اسلام می‌گوییم آن گونه که بود... آن گونه که هست... 🇮🇷 صادقانه و بدون تعصب 🌺🌺 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282 ارتباط با ما: @coment_negahynov
مشاهده در ایتا
دانلود
قهرمان 💪 (قسمت هشتم) 🖇 لینک قسمت هفتم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9682 دو سه دقیقه قبل از ساعتی که رامین قرار بود برسد، بلند شدم و عبایم را درآوردم؛ تا کردم و گذاشتم کنارم. عمامه را هم گذاشتم روی عبا. رامین ساعت ۴:۵۶ رسید. به محض این که سلام و علیکی کردیم و نشست، اردشیر جلوی حرف‌های حاشیه‌ای را گرفت و گفت: «خب دیگه شروع کنیم. دیره!» ⏱ گفتم: «خُــــب، بسم الله... می‌خوام چند تا از کارهای قهرمانمون رو براتون بگم... فقط یه چیزی: تا زمانی که حرفای ما به آخر نرسیده، راضی نیستم چیزی از این صحبتا رو برای کسی بگید! بذارید تموم بشه؛ بعدش دیگه آزاد! 😉 برگردیم سر حرف خودمون: می‌دونستید قهرمان ما از غرب ایران، تا کجاها پیش رفته؟» 🌸 @Negahynov اردشیر جواب داد: «تا بابِل که الان توی عراقه، جلو رفته بوده. اونم بدون جنگ و خون‌ریزی!» 😎 ساسان (یا همان «پهلوون» خودمان) گفت: «داداش، قضیه صنعتی و سنتیِ دیروز نشه‌ها...» 😏 خندیدم و گفتم: «تا بابِل؟ نه بابا! خِـــــــیلی فراتر از این حرفا! تا دریای مدیترانه که قشنگ خودش و سپاهش، هم آبی، هم خاکی، جلو رفته بودن!» 😎 چشمان اردشیر برق زد و گفت: «جدی میگی حاجی؟!» 😍 مُشتم را به نشانه قدرت و پیروزی بالا آوردم و گفتم: «یه همچین پیشرَوی‌ای رو از جهت‌های دیگه کشور هم داشته... خلاصه‌ش کنم: توی خلیج فارس، کشورای قدرتمند زمان، رفت و آمد داشتن. ولی اگر یه ذره پاشونو از گلیم خودشون درازتر می‌کردن، یه ضربِ شَست جمع و جور و تر و تمیز نشونشون می‌داد که حساب کار بیاد دستشون. ☝️ خیلی وقتا توی این ضرب شست‌ها، واقعاً خون هم از دماغ کسی نمی‌اومد!» 🌸 @Negahynov رامین سرش را از روی گوشی بالا آورده بود و داشت با تعجب به حرف‌هایم گوش می‌داد. ساسان گفت: «حاجی شما هم؟!...» 😶 خندیدم و گفتم: «نه‌خیر پهلوون! نه صنعتی، نه سنتی! 😁 ببین بعضی وقتا میشه جلوی دشمن، یه جوری قدرت‌نمایی کرد که حساب کار بیاد دستش و اصلاً فکر درگیری و زد و خورد رو از سرش بیرون کنه. شما فرض کن یه نفر داره از اون طرف خیابون برات شاخ و شونه می‌کشه. فقط اگه بلند شی وایسی و یه چرخی بزنی، این هیبت و هیکل ورزشکاری رو که ببینه، می‌فهمه که جای این شوخیا این‌جا نیست! 💪 درست میگم؟» ساسان با لبخند رضایتی که سعی می‌کرد خیلی پررنگ نباشد و به هیبت پهلوانی‌اش آسیب نزند (!)، گفت: «آره خب. حرف حساب می‌زنی!» 😎 معلوم بود از مثالم خیلی خوشش آمده و مسأله قشنگ برایش جا افتاده!» 😁 ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 تصاویر دیده‌نشده از مقر منافقین در آلبانی گزارش تلویزیون انگلیس از زندگی غیرطبیعی فعالان مجازی مریم رجوی با زیرنویس فارسی آن‌ها می‌گویند حتی حق بچه‌دارشدن را ندارند و کارشان این است که با اکانت‌های فیک علیه ایران در شبکه‌های اجتماعی فعالیت کنند. 🆘 @Roshangari_ir 🌸 @Negahynov
قهرمان 💪 (قسمت نهم) 🖇 لینک قسمت هشتم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9684 گفتم: «حالا اگر یه وقتی طرف، زیادی کله‌ش داغ باشه و بخواد بیاد دعوا چی؟» ساسان گفت: «هیچی، بذار بیاد تا سوسکش کنیم!» 💪 دستم را گذاشتم روی زانوی رامین و گفتم: «پس اگر اومد جلو و خون از دماغش اومد، که مشکلی نیست⁉️» رامین گفت: «من که همون دیروز گفتم؛ توی جنگ نُقل و نبات تقسیم نمی‌کنن که!» اردشیر گفت: «دیگه اگر یکی خودش دوست داشت جنگ رو شروع کنه، کوروش که تقصیری نداشته. باید می‌نشسته تا بیان دست و پای خودش و مردمشو ببندن؟! 😕 خب معلومه که نه. این قدر غیرت داشته که جلوی دشمن رو بگیره. این‌جا دیگه اگر خون از دماغ دشمن هم اومده باشه، به درَک! خون که هیچی، جونشم اگر از دماغش دربیاد، اشکالی نداره!» ✅ 🌸 @Negahynov خندیدم و گفتم: «به افتخارش...» 👏👏 ساسان هم با من شروع کرد به دست زدن. مکثی کردم وادامه دادم: «این در مورد دشمن بود. ولی مردم، قضیه‌شون فرق می‌کنه. قهرمان ما وقتی به مناطق مختلف می‌رفت، طرفِ جنگ و درگیری‌هاش مردم نبودن. ☝️ خیلی جاها اصلاً به درخواست همون مردم می‌رفت و افرادی رو که به اون سرزمین‌ها تجاوز کرده بودن، عقب می‌زد. بنا بر این، در مورد مردم، خیالتون راحت باشه که خون از دماغ کسی نیومده!» 👌 حمید با تردید پرسید: «حاجی، جدی دارید کوروشو میگید؟!» 🤔 پسر باهوشی بود... خندیدم و جوابی ندادم. 🙂 اردشیر که سکوت من را دید، به جایم جواب داد: پس چی؟! ماجرای بابِل همین بوده دیگه. کوروش رفت اون‌جا؛ یهودی‌هایی رو که اسیر بُختُ‌النصر شده بودن، نجات داد.» 👏👏 گفتم: «ببین من فقط یهودی‌ها رو نمیگما! مردم همه‌ی این مناطقی که حرفشون رو زدیم، قهرمان ما رو دوست داشتن و حتی خودشونو مدیون اون می‌دونستن. ❤️ جالب‌تر، این‌که: مردمِ نقاط خیـــــــلی دورتر هم که ما اون‌جا حضور فیزیکی نداشتیم، خیلی‌هاشون همین حس رو داشتن. و اصلاً قهرمان ما رو قهرمان خودشون هم می‌دونستن.» 💐 🌸 @Negahynov حمید گفت: «خیلی جالبه. من تا حالا این جوری نشنیده بودم! توی کدوم کتاب، اینا رو نوشته؟» 🙄 گفتم: «عجله نکن! همه رو میگم. 😉 حالا یه سؤال: به نظرتون اشکالی نداشته که قهرمان ما وقت و انرژیش رو می‌ذاشته برای بیرون مرزهای کشور⁉️» ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
هدایت شده از نگاهی نو
میزان شناخت مردم در دوره قاجار از کوروش هخامنشی🙄 #هخامنشی #قاجار #کوروش ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
هدایت شده از نگاهی نو
نام مجموعه پرسپولیس در سفرنامه جیمز موریه 🤔 #پرسپولیس #تخت_جمشید #جیمز_موریه ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
قهرمان 💪 (قسمت دهم) 🖇 لینک قسمت نهم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9686 «حالا یه سؤال: به نظرتون اشکالی نداشته که قهرمان ما وقت و انرژیش رو می‌ذاشته برای بیرون مرزهای کشور⁉️» اردشیر بدون معطلی گفت: «معلومه که اشکالی نداشته. کوروش یه انسان بوده! انسانیت به خرج داده؛ اون وقت شما میگی اشکال داشته یا نداشته؟!» 😐 گفتم: «قاتی نکن اردشیر خان! مثل این که من طرف تو هستما❗️ بچه‌ها بقیه‌تون هم نظر بدید.» رامین کمی فکر کرد و گفت: «اونا که باهاشون می‌جنگید، دقیقاً کی بودن؟ چه جوری بودن؟» 🤔 گفتم: «همین قدر بهت بگم که اونا هم نمی‌ذاشتن خون از دماغ مردم بیاد!... چون کلاً برای طرف، دماغی باقی نمی‌ذاشتن... یعنی اصلاً سَری باقی نمی‌ذاشتن که دماغی بمونه و حالا بخواد ازش خون بیاد!» 😰 رامین گفت: «خب یه دفعه بگید زامبی بودن دیگه!» 👹 لبخند کم‌رنگی زد و ادامه داد: «به نظر من که اگر واقعاً اونا این‌جوری بودن، کار کوروش هیچ اشکالی نداشته.» 🌸 @Negahynov حمید در تأیید صحبت‌های رامین گفت: «حاجی این، به قول رامین، زامبیا رو اگر ول می‌کردن، حتماً یه روزی که کشورای اطراف رو کامل می‌گرفتن، سراغ ایران هم می‌اومدن. 👹 مطمئنم با این روحیه‌ای که داشتن، وقتی به مرز ایران می‌رسیدن، متوقف نمی‌شدن و می‌اومدن داخل...» ساسان پرید وسط حرف حمید و گفت: «متوقف نمی‌شدن رو خوب اومدیا! 😜 حاجی این حمید، حرف زدنش از همه‌مون بهتره. می‌خوای امشب به جای شما بِره نماز؟... می‌تونه ها!» دستم را زیر چانه‌ام گذاشتم و گفتم: «آره بَدَم نمیگی! فقط...» ساسان پرسید: «فقط چی حاجی؟» 🙄 گفتم: «هیچی، همون صصصصصصصالحححححححینشو درست کنه، حَلّه!» 😁 هر چهارتایشان زدند زیر خنده. 😂😂 🌸 @Negahynov نگاهی به بوفه پارک انداختم و گفتم: «بچه‌ها، من برم یه چیزی از بوفه بگیرم که بخوریم خستگی‌مون دربِره.» 😋 ساسان نیم‌خیز شد و گفت: «نه حاجی، شما بشین؛ من میرم...» دستم را روی شانه‌اش گذاشتم و بلند شدم. گفتم: «حالا دیگه اول من گفتم. اگه راست میگی، دفعه دیگه شما پیش‌قدم شو.» 😉 عبا و عمامه را از روی چمن‌ها برداشتم و با حوصله پوشیدم. نیم‌نگاهی هم به رامین داشتم. رامین طبق معمول، سرش توی گوشی بود. ولی گاهی هم زیرزیرکی، نگاهی به من می‌انداخت. 🙄 🌸 @Negahynov گفتم: «راستی بچه‌ها شما چی می‌خورید؟» حمید گفت: «بستنی» 😋 ساسان گفت: «نه بابا! یخ می‌کنیم! من چایی می‌خورم.» اردشیر گفت: «بابا شما چه‌قدر قانع هستید!... حاجی حالا که دارید زحمت می‌کشید، من چلوکباب برگ می‌خوام!» 😎 ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ باران گرفت و سقف مدائن نشست كرد دندانه‏‌هاى كنگره قصد شكست كرد🌷 نورى به صحن معبد زردشتیان رسید كآتشكده ز نابى آن‏ نور مست كرد بالا بلند آمد و هر ارتفاع را در زیر پا نهاده و پایین و پست كرد🌷 در هر دلى نشست و به شكلى ظهور داشت این گونه بود كآینه را خود پرست كرد وقتى سؤال كردم از او خود اشاره‏‌اى در پاسخم به پرسش روز الست كرد🌷 حُسنش به غایت است و ظهورش قیامت است زیباترین هر آنچه كه زیباتر است كرد فیض مقدسى و تعجب نمی‌كنم این چیزها كه هست، نگاه تو هست كرد🌷 #پیامبر_اکرم (ص) #من_محمد_را_دوست_دارم 🌸 @Negahynov
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣️✨ میلاد با سعادت ✨❣️ 🌸✨ رسول خدا✨🌸 ❣️✨ ختم مرسلین✨❣️ 🌸✨ حضرت محمد(ص)✨🌸 ❣️✨ و امام صادق(ع) ✨❣️ 🌸✨ بر همه شما ✨🌸 ❣️✨ مبارك باد✨❣️ 💠 @sallavat 🌸 @Negahynov
قهرمان 💪 (قسمت یازدهم) 🖇 لینک قسمت دهم: 🌸 https://eitaa.com/Negahynov/9694 گفتم: «آخ گفتی! فقط حیف که اون فعلاً شرایطش نیست! حالا بستنی و چایی خودمونو می‌گیرم؛ چلوکباب شما باشه برای وقتی که پول‌دار شدم!» 😉 سرش را خاراند و گفت: «نخواستیم حاجی! همون آب‌نبات چوبی بگیری بسه!» 😐 چند ثانیه منتظر ماندم که رامین هم چیزی بگوید. بعد گفتم: «خب، رامین هم که هرچی بخواد، با گوشی‌ش دانلود می‌کنه می‌خوره!» 😉 🌸 @Negahynov از بوفه، سه تا بستنی و دو تا چای گرفتم و برگشتم. سینی پلاستیکی بوفه را روی زمین گذاشتم و گفتم: «خب، بفرمایید». 🍦☕️ ساسان گفت: «قربون دستت حاجی» و یکی از چای‌ها را برداشت. حمید و اردشیر تشکر کردند و بستنی برداشتند. من هم شروع کردم به درآوردن و تا کردن عبایم. رامین بدون هیچ حرفی، لیوان پلاستیکی چای را برداشت و گذاشت کنار خودش. عبا و عمامه را گذاشتم روی چمن‌ها و نشستم. یک بستنی توی سینی باقی مانده بود که سهم خودم بود. 😋 بستنی را برداشتم و گفتم: «خب کجا بودیم؟!» 🌸 @Negahynov حمید گفت: «حضور ایران بیرون مرزها» 👌 گفتم: «‌آفرین! حالا به نظرتون ایران یه همچین قدرتی رو از کجا آورده بود؟» حمید در سکوت و متفکرانه، داشت نگاهم می‌کرد. 🤔 اردشیر کمی فکر کرد و گفت: «راستش در این مورد، چیزی رو نشنیدم. ولی حتماً تجهیزات نظامی خیلی قوی‌ای داشته.» گفتم: «حالا اگر این طور باشه، این تجهیزات رو از کجا آورده بود❓» ساسان گفت: «خب حتماً ساختن دیگه! از مغازه که نخریده بودن❗️» رامین گفت: «شایدم توی جنگ‌ها غنیمت گرفتن.» 🌸 @Negahynov گفتم: «حالا بذارید من براتون بگم: معلومه که این قدرت، از اول نبوده. نه تنها ما این قدرت و تجهیزات رو نداشتیم، بلکه اگر هم می‌خواستیم، کسی به ما نمی‌داد. ❌ خب قهرمان ما که بی‌کار نمی‌نشست... به قول آقا اردشیر، غیرتش اجازه نمی‌داد که کاری انجام نده. بنا بر این، یه کاری کرد کارستان. 👌 نبوغ و استعداد خودش و نیروهاش رو به کار گرفت و در عرض چند سال، شد یکی از برترین قدرت‌های نظامی دنیا. 💪 خودشون تحقیق کردن؛ خودشون اختراع کردن؛ خودشون هم ساختن... بدون این که زیر بار منت کسی بِرَن.» ساسان کمی از چایش را هورت کشید و گفت: «بابا دَمشون گرم! همین درسته.» 👌 اردشیر گفت: «حاجی، شما تا حالا کجا بودی؟! من فکر می‌کردم خودم آخرِ کوروش‌پرستی هستم...» ساسان گفت: «حالا فهمیدی باید جلوی حاجی لُنگ بندازی!» اردشیر گفت: «آره واقعاً» 😅 ادامه دارد... ┅┅❅❈❅┅┅ لطفاً کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید. 👇👇 🌸 http://eitaa.com/joinchat/3866034177Cf8ac716282