eitaa logo
✍️🏻جزیره نون و قلم🏝
609 دنبال‌کننده
101 عکس
22 ویدیو
0 فایل
✨️بسم‌الله... 🏝جزیره‌ی کوچک بانویی که می‌خواند، تحلیل می‌کند، می‌نویسد، تدریس دارد و لحظه‌های شاد می‌آفریند.🧕🏻✍️🏻🤗 🌱اینجا بهت می‌گم راز نویسندگی چیه و کمکت می‌کنم عالی بنویسی.✍️🏻 🆔️🌞🧕 @Khorshid_baanoo
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸️به شام، حضرت عالی‌مقام می‌آمد میان هلهله در ازدحام می‌آمد 🔹️به شهر سبّ علی (ع)، با وقار زهرایی عزیز دختر خیرُالانام می‌آمد 🔸️به تاج و تخت اسیری به روی ناقه عور به شام، با شرف و احتشام می‌آمد 🔹️پس از مقاتله سخت کربلا حالا زمانِ جبهه نرم قیام می‌آمد... 🔸️زبان، درون دهانش چو تیغ می‌چرخید صدای نعره تیغ از نیام می‌آمد 🔹️صدای غرّش یک شرزه شیرِ شیرافکن میان بیشه بی‌شیرِ شام می‌آمد 🔸️صلای هوهوی شمشیر حیدر کرار میان عوعوی سگ‌ها مدام می‌آمد 🔹️عجب نبود که طوفان به پا شود در شهر که صوت بنت امیرالکلام می‌آمد 🔸️به شهر شام نمی‌دید چیزی از اسلام که لعن و وهن به جای سلام می‌آمد 🔹️چه طعنه‌ها که نثارش شدند در آن شهر چه سنگ‌ها که به سویش ز بام می‌آمد 🔸️صدای ناله وا عَمّتاه و وا اُمّاه ز دختران علی (ع) مستدام می آمد 🔹️نگاه قافله ناگه به نیزه حیران شد مسیر نور به شهر ظلام می‌آمد 🔸️طنین آیه «کَهفُ الرّقیم» از سر نی ز لعل دوست به گوش عوام می‌آمد 🔹️لبان حضرت کعبه پیمبری می‌کرد و سنگ بر لب بیت الحرام می‌آمد 🔸️ز عرش نیزه نگاه حسین (ع) سوی حرم برای تعزیت و التیام می‌آمد 🔹️فدای دخترکی که ز صورت و پهلوش شمیم فاطمه (س) بر هر مشام می‌آمد 🔸️به روی خاک خرابه گرسنه خوابید و «ز خانه‌ها همه بوی طعام می‌آمد» 🔹️...گذشت مدّت کوتاهی و ز مُلک یزید صدای نیستی و انهدام می‌آمد 📮ارسال شده از اهل دل جزیره🧡 ❣️شما هم اهل دل باشید.❣️ ☕️🍃 ✍️🏻═══════🏝 ═══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عطش🥵 🥺عباس می‌خواهد مرا حفظ کند. حاضر است جانش را فدا کند ولی من به خیمه برسم. بند مرا به دندان می‌گیرد و شمشیر را به دست چپش می‌دهد. اراده پولادینش دلم را گرم می‌کند ولی نگاهم که به سمت راست بدنش سُر می‌خورد، دلم بدجور ریش‌ریش می‌شود.😭 نامردان دوره‌اش کرده‌اند و او مقاومت می‌کند. سراسیمه چشم می‌گردانم برای دیدن اطراف. -واااای... عباس جان مراقب باش!😢 دستش، خدایا دست چپش را هم... دیگر علمدار لشکر چگونه علَم بردارد و نعره حیدری بزند؟! 😭 سقای بچه‌ها با این همه زخم و جراحت هنوز مرا به دندان می‌کشد. تیرهایی که به سویم روانه می‌شود را به جان می‌خرد تا به من گزندی نرسد. -آآآآه‌ه‌ه‌ه... ادامه دارد... ✍️🏻خورشید بانو ✍️🏻═══════🏝 ═══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عطش🥵 دیگر امید عباس هم...😔💔 عدو تیری روانه شکم پر آبم کرد و آه از نهاد من و عباس، هم‌زمان بلند شد. دشمنی ستم‌کار و بی‌مروت، عمودی آهنین بر سر علمدار کوفت و چشم‌های مبهوتش سیاهی رفت. دیگر رمقی برایش نمانده است؛ الهی بمیرم، دست نداشت تا حمایل بدنش کند و با صورت به زمین افتاد.😭 منم آن‌جا هستم، آب از تنم جاری شده، در خاک فرو می‌رود و بچه‌ها هنوز عطش دارند.🥵 صدای اباالفضل جگرم را می‌سوزاند: -اَخا، اَدرک اَخاک! هیچ زمانی ندیده بودم قمر منیر، مولایش را برادر بخواند ولی اکنون... برادرش را می‌خواهد.💔 مولایم حسین خودش را به بالین برادر می‌رساند: -اَلآنَ اِنکَسَرَ ظَهری وَ قَلَّت حیلَتی؛ اکنون کمرم شکست و چاره‌ام اندک شد...😭 پایان ✍️🏻خورشید بانو ✍️🏻═══════🏝 ═══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🪴🪴🪴🪴 🌱توی هر کاری برای موفقیت، نیاز به ✨️انرژی مثبت✨️ داری. به کاری که می‌خوای انجام بدی فکر کن و تمام سعی‌ات رو به کار ببر تا بالاخره از پله‌های نردبان پیروزی بالا بری. 💪🪜 ✍️🏻برای شدن هم مطمئن باش که تو می‌تونی؛ من مطمئنم✌️ ✍️🏻═══════🏝 ═══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13950809_18517_192k.mp3
3.39M
🔸️هر که هستید و در هر سنی، در حال تعلُّم و یادگیری باشید. 🏝📚 ✍️🏻══════🏝 ══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨️بسمه‌تعالی 📖 اَاَاَاَاَه‌ه‌ه‌... لعنتی!!! تَق... در با صدای وحشتناکی باز و شاهین، به داخل اتاق پرتاب شد. -چیه بابا؟! چه خبرته؟! سکته کردم.‌ از وقتی اومدی معلوم نیست چته. با عصبانیت داد زدم: -همه چی بهم ریخت، می فهمی؟! همه چی. -چی شده؟! درست حرف بزن ببینم چی میگی سعید! نشستم لب تخت، موهایم را به عقب چنگ زدم و گفتم: -امروز رفتم اون شرکتی که واسه استخدام رفته بودیم. -خوب؟! -هیچی، فهمیدن دروغ گفتم. -بهت گفتم دروغ نگو. هِی گفتی هیچ‌کس نمی‌فهمه؛ آخه از کجا میخوان بفهمن! -ول‌ کن شاهین تو رو خدا؛ الآن وقت سرزنش کردنه آخه؟! من کلی امید داشتم به این کار. دستش را به کمد کنار دیوار، بند کرد: -چی بگم؟ ازت دفاع کنم؟ توقع دلداری‌ام داری؟! چند بار گفتم، سعید این‌قدر دروغ نگو. من نمی‌دونم چه مرضی داری که هر کار می‌خوای بکنی باید یه دروغم توش باشه. -بابا چی کار می‌کردم خوب. توی شرایطش نوشته بود عارضه‌ی عصبی و روانی نداشته باشید؛ اون وقت اگه من می‌نوشتم قرص اعصاب می‌خورم، فرمم رو نخونده می‌نداختن دور. - اولاً که تو گاهی وقتا قرص می‌خوری. بعدَم الآن که فهمیدن، مگه فرقی هم کرد؟! بالاخره استخدامت نمی‌کنن دیگه... دستانم را روی صورتم کشیدم و کلافه نگاهش کردم؛ کمی سرش را تکان داد و گفت: -حالا از کجا فهمیدن؟ ✍️🏻میم.صادقی ✍️🏻═══════🏝 ═══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a