eitaa logo
✍️🏻جزیره نون و قلم🏝
608 دنبال‌کننده
101 عکس
22 ویدیو
0 فایل
✨️بسم‌الله... 🏝جزیره‌ی کوچک بانویی که می‌خواند، تحلیل می‌کند، می‌نویسد، تدریس دارد و لحظه‌های شاد می‌آفریند.🧕🏻✍️🏻🤗 🌱اینجا بهت می‌گم راز نویسندگی چیه و کمکت می‌کنم عالی بنویسی.✍️🏻 🆔️🌞🧕 @Khorshid_baanoo
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🪴🪴🪴🪴 🌱توی هر کاری برای موفقیت، نیاز به ✨️انرژی مثبت✨️ داری. به کاری که می‌خوای انجام بدی فکر کن و تمام سعی‌ات رو به کار ببر تا بالاخره از پله‌های نردبان پیروزی بالا بری. 💪🪜 ✍️🏻برای شدن هم مطمئن باش که تو می‌تونی؛ من مطمئنم✌️ ✍️🏻═══════🏝 ═══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13950809_18517_192k.mp3
3.39M
🔸️هر که هستید و در هر سنی، در حال تعلُّم و یادگیری باشید. 🏝📚 ✍️🏻══════🏝 ══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨️بسمه‌تعالی 📖 اَاَاَاَاَه‌ه‌ه‌... لعنتی!!! تَق... در با صدای وحشتناکی باز و شاهین، به داخل اتاق پرتاب شد. -چیه بابا؟! چه خبرته؟! سکته کردم.‌ از وقتی اومدی معلوم نیست چته. با عصبانیت داد زدم: -همه چی بهم ریخت، می فهمی؟! همه چی. -چی شده؟! درست حرف بزن ببینم چی میگی سعید! نشستم لب تخت، موهایم را به عقب چنگ زدم و گفتم: -امروز رفتم اون شرکتی که واسه استخدام رفته بودیم. -خوب؟! -هیچی، فهمیدن دروغ گفتم. -بهت گفتم دروغ نگو. هِی گفتی هیچ‌کس نمی‌فهمه؛ آخه از کجا میخوان بفهمن! -ول‌ کن شاهین تو رو خدا؛ الآن وقت سرزنش کردنه آخه؟! من کلی امید داشتم به این کار. دستش را به کمد کنار دیوار، بند کرد: -چی بگم؟ ازت دفاع کنم؟ توقع دلداری‌ام داری؟! چند بار گفتم، سعید این‌قدر دروغ نگو. من نمی‌دونم چه مرضی داری که هر کار می‌خوای بکنی باید یه دروغم توش باشه. -بابا چی کار می‌کردم خوب. توی شرایطش نوشته بود عارضه‌ی عصبی و روانی نداشته باشید؛ اون وقت اگه من می‌نوشتم قرص اعصاب می‌خورم، فرمم رو نخونده می‌نداختن دور. - اولاً که تو گاهی وقتا قرص می‌خوری. بعدَم الآن که فهمیدن، مگه فرقی هم کرد؟! بالاخره استخدامت نمی‌کنن دیگه... دستانم را روی صورتم کشیدم و کلافه نگاهش کردم؛ کمی سرش را تکان داد و گفت: -حالا از کجا فهمیدن؟ ✍️🏻میم.صادقی ✍️🏻═══════🏝 ═══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a
✍️🏻جزیره نون و قلم🏝
✨️بسمه‌تعالی 📖#راست_بگو #قسمت_اول اَاَاَاَاَه‌ه‌ه‌... لعنتی!!! تَق... در با صدای وحشتناکی با
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️ 🍀✌️یه داستانک قدیمی از دوران 🥰😉 ، تلاش و امید لازم داره💪🌱 🧕🏻میم.صادقی ✍️🏻═══════🏝 ═══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 به بهانه شهادت امام رضا (ع) جانم، می‌خوام براتون یه خاطره ناب بگم...💔😭 برف، اسباب‌کشی، سفرمشهد 🌸این خاطره از اونجا شروع می‌شه که👈 دی‌ماه سال ۸۶ (درست همون سالی که برف همه مردم قم رو گیج و غافلگیر کرد😵‍💫) اسباب‌کشی داشتیم؛ آخر همون ماه هم برای سفر مشهد، بلیط رزرو کرده بودیم. من هرروز وسایل خونه رو جمع می‌کردم و یه گوشه‌ای می‌چیدم تا روز اسباب‌کشی برسه. یه روز صبح، وقتی از خواب بیدار شدم احساس کردم نور از پشت پنجره می‌زنه توی خونه، پرده‌ها کشیده بود و بیرون رو نمی‌دیدم برای همین با خودم فکر کردم: -امروز هوا چقدر آفتابیه! چطوره روپشتی‌ها رو بشورم، بندازم روی بند رخت که تا ظهر، خشک بشن. توی همین فکرا بودم که همسرم تماس گرفت تا حالم رو بپرسه؛ منم حین صحبت، فکرم رو براش گفتم.😃 با یه تعجب خاصی گفت: خانمم! حالت خوبه؟! برو آیفون رو بزن و بیرون رو نگاه کن!🙄 واقعاً چیزی که از مونیتور آیفون می‌دیدم برام قابل هضم نبود! چطور می‌شه شب که هوا صافه بخوابی و صبح ببینی ۲۰ سانت برف روی زمینه؟!😲 خلاصه که با این اوصاف، اسباب‌کشی محال بود. چند روز به امید اینکه هوا دوباره صاف بشه صبر کردیم ولی فایده نداشت؛ از اون طرف به روز سفرمون هم نزدیک می‌شدیم...😟 بالاخره با هر سختی و بیچارگی بود اسباب‌کشی کردیم. هنوز خونه رو کامل نچیده بودیم که چمدونا رو بستیم و با یه دنیا خستگی ولی به عشق دیدار آقا عازم سفر شدیم.😍 اونجا هم برکت الهی از آسمون می‌بارید ولی هیچ‌چیز مانع ما نمی‌شد. روز دوم سفر بود که توی صحن قدم می‌زدیم، به همسرم گفتم: -خیلی دلم غذای حضرتی می‌خواد اونم گفت: -اگه قسمت باشه بهمون می‌دن.😇 این حرف موند تا روز آخر؛ برای برگشت، بلیط هواپیما داشتیم، منم دیگه با خودم گفتم: -قسمت نبوده!😔 وقتی برای تسویه‌حساب رفتیم پذیرش هتل، برف شدیدی می‌اومد؛ یه آقایی هم از حرم اومده بود توی هتل، ژتون غذای حضرتی پخش کنه!😕 دو تا ژتون هم داد، دست ما...🙃 همسرم بهشون گفت: -ما ساعت ۱۱ بلیط داریم، اینجا نیستیم، این ژتون دست ما بمونه حیف می‌شه.😐 اون آقا هم با لبخند گفتن: -توی این برف معلوم نیست رفتنی باشید، پیشِتون باشه اگه قرار به رفتن شد، توی فرودگاه بدین به دو تا زائر دیگه.😊 سرتون رو درد نیارم؛ توی فرودگاه ۳،۲ ساعت علاف شدیم، آخرم گفتن به خاطر شرایط جوّی، هواپیما نمی‌تونه فرود بیاد و پرواز کنسله!😉 -همسرم گفت: بدو بریم که آقا به خاطر دل تو نذاشت هواپیما بشینه!😃😄 سریع رفتیم و جاتون خالی یه قرمه‌سبزی عالی خوردیم که هنوز مزه‌اش زیر زبون‌مونه😋 تازه دو روز دیگه‌ام موندگار شدیم تا بلیط گیرمون بیاد. بعد ۱۷ سال هنوزم وقتی یاد این خاطره می‌افتیم، شوهرم به شوخی می‌گه: -خودمونیم، با یه هوس کوچیک جلوی نشستن یه هواپیما به اون بزرگی رو گرفتی، چه قدرتی! خوب یه حاجت دیگه می‌گرفتی!😄 ولی من می‌گم: آقا جانم وقتی به این خواسته‌های یه ذره‌ای این‌طور بها می‌ده، واسه بزرگتراش ببین چه عنایتی می‌کنه! 🌺الهی شکر... ✍️🏻میم.صادقی ✍️🏻═══════🏝 ═══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا