eitaa logo
جزیره نون و قلم
118 دنبال‌کننده
45 عکس
11 ویدیو
0 فایل
✨️بسم‌الله... 🏝جزیره‌ی کوچک بانویی که می‌خواند، تحلیل می‌کند، می‌نویسد، تدریس دارد و لحظه‌های شاد می‌آفریند.🧕🏻✍️🏻🤗 🌱پذیرای دلنوشته‌های شما در جزیره هستیم. 📬ارتباط با خورشید بانو🌞 @Khorshid_baanoo
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴🪴🪴🪴 🌱توی هر کاری برای موفقیت، نیاز به ✨️انرژی مثبت✨️ داری. به کاری که می‌خوای انجام بدی فکر کن و تمام سعی‌ات رو به کار ببر تا بالاخره از پله‌های نردبان پیروزی بالا بری. 💪🪜 ✍️🏻برای شدن هم مطمئن باش که تو می‌تونی؛ من مطمئنم✌️ ✍️🏻═══════🏝 ═══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13950809_18517_192k.mp3
3.39M
🔸️هر که هستید و در هر سنی، در حال تعلُّم و یادگیری باشید. 🏝📚 ✍️🏻══════🏝 ══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨️بسمه‌تعالی 📖 اَاَاَاَاَه‌ه‌ه‌... لعنتی!!! تَق... در با صدای وحشتناکی باز و شاهین، به داخل اتاق پرتاب شد. -چیه بابا؟! چه خبرته؟! سکته کردم.‌ از وقتی اومدی معلوم نیست چته. با عصبانیت داد زدم: -همه چی بهم ریخت، می فهمی؟! همه چی. -چی شده؟! درست حرف بزن ببینم چی میگی سعید! نشستم لب تخت، موهایم را به عقب چنگ زدم و گفتم: -امروز رفتم اون شرکتی که واسه استخدام رفته بودیم. -خوب؟! -هیچی، فهمیدن دروغ گفتم. -بهت گفتم دروغ نگو. هِی گفتی هیچ‌کس نمی‌فهمه؛ آخه از کجا میخوان بفهمن! -ول‌ کن شاهین تو رو خدا؛ الآن وقت سرزنش کردنه آخه؟! من کلی امید داشتم به این کار. دستش را به کمد کنار دیوار، بند کرد: -چی بگم؟ ازت دفاع کنم؟ توقع دلداری‌ام داری؟! چند بار گفتم، سعید این‌قدر دروغ نگو. من نمی‌دونم چه مرضی داری که هر کار می‌خوای بکنی باید یه دروغم توش باشه. -بابا چی کار می‌کردم خوب. توی شرایطش نوشته بود عارضه‌ی عصبی و روانی نداشته باشید؛ اون وقت اگه من می‌نوشتم قرص اعصاب می‌خورم، فرمم رو نخونده می‌نداختن دور. - اولاً که تو گاهی وقتا قرص می‌خوری. بعدَم الآن که فهمیدن، مگه فرقی هم کرد؟! بالاخره استخدامت نمی‌کنن دیگه... دستانم را روی صورتم کشیدم و کلافه نگاهش کردم؛ کمی سرش را تکان داد و گفت: -حالا از کجا فهمیدن؟ ✍️🏻میم.صادقی ✍️🏻═══════🏝 ═══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a
جزیره نون و قلم
✨️بسمه‌تعالی 📖#راست_بگو #قسمت_اول اَاَاَاَاَه‌ه‌ه‌... لعنتی!!! تَق... در با صدای وحشتناکی با
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️ 🍀✌️یه داستانک قدیمی از دوران 🥰😉 ، تلاش و امید لازم داره💪🌱 🧕🏻میم.صادقی ✍️🏻═══════🏝 ═══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 به بهانه شهادت امام رضا (ع) جانم، می‌خوام براتون یه خاطره ناب بگم...💔😭 برف، اسباب‌کشی، سفرمشهد 🌸این خاطره از اونجا شروع می‌شه که👈 دی‌ماه سال ۸۶ (درست همون سالی که برف همه مردم قم رو گیج و غافلگیر کرد😵‍💫) اسباب‌کشی داشتیم؛ آخر همون ماه هم برای سفر مشهد، بلیط رزرو کرده بودیم. من هرروز وسایل خونه رو جمع می‌کردم و یه گوشه‌ای می‌چیدم تا روز اسباب‌کشی برسه. یه روز صبح، وقتی از خواب بیدار شدم احساس کردم نور از پشت پنجره می‌زنه توی خونه، پرده‌ها کشیده بود و بیرون رو نمی‌دیدم برای همین با خودم فکر کردم: -امروز هوا چقدر آفتابیه! چطوره روپشتی‌ها رو بشورم، بندازم روی بند رخت که تا ظهر، خشک بشن. توی همین فکرا بودم که همسرم تماس گرفت تا حالم رو بپرسه؛ منم حین صحبت، فکرم رو براش گفتم.😃 با یه تعجب خاصی گفت: خانمم! حالت خوبه؟! برو آیفون رو بزن و بیرون رو نگاه کن!🙄 واقعاً چیزی که از مونیتور آیفون می‌دیدم برام قابل هضم نبود! چطور می‌شه شب که هوا صافه بخوابی و صبح ببینی ۲۰ سانت برف روی زمینه؟!😲 خلاصه که با این اوصاف، اسباب‌کشی محال بود. چند روز به امید اینکه هوا دوباره صاف بشه صبر کردیم ولی فایده نداشت؛ از اون طرف به روز سفرمون هم نزدیک می‌شدیم...😟 بالاخره با هر سختی و بیچارگی بود اسباب‌کشی کردیم. هنوز خونه رو کامل نچیده بودیم که چمدونا رو بستیم و با یه دنیا خستگی ولی به عشق دیدار آقا عازم سفر شدیم.😍 اونجا هم برکت الهی از آسمون می‌بارید ولی هیچ‌چیز مانع ما نمی‌شد. روز دوم سفر بود که توی صحن قدم می‌زدیم، به همسرم گفتم: -خیلی دلم غذای حضرتی می‌خواد اونم گفت: -اگه قسمت باشه بهمون می‌دن.😇 این حرف موند تا روز آخر؛ برای برگشت، بلیط هواپیما داشتیم، منم دیگه با خودم گفتم: -قسمت نبوده!😔 وقتی برای تسویه‌حساب رفتیم پذیرش هتل، برف شدیدی می‌اومد؛ یه آقایی هم از حرم اومده بود توی هتل، ژتون غذای حضرتی پخش کنه!😕 دو تا ژتون هم داد، دست ما...🙃 همسرم بهشون گفت: -ما ساعت ۱۱ بلیط داریم، اینجا نیستیم، این ژتون دست ما بمونه حیف می‌شه.😐 اون آقا هم با لبخند گفتن: -توی این برف معلوم نیست رفتنی باشید، پیشِتون باشه اگه قرار به رفتن شد، توی فرودگاه بدین به دو تا زائر دیگه.😊 سرتون رو درد نیارم؛ توی فرودگاه ۳،۲ ساعت علاف شدیم، آخرم گفتن به خاطر شرایط جوّی، هواپیما نمی‌تونه فرود بیاد و پرواز کنسله!😉 -همسرم گفت: بدو بریم که آقا به خاطر دل تو نذاشت هواپیما بشینه!😃😄 سریع رفتیم و جاتون خالی یه قرمه‌سبزی عالی خوردیم که هنوز مزه‌اش زیر زبون‌مونه😋 تازه دو روز دیگه‌ام موندگار شدیم تا بلیط گیرمون بیاد. بعد ۱۷ سال هنوزم وقتی یاد این خاطره می‌افتیم، شوهرم به شوخی می‌گه: -خودمونیم، با یه هوس کوچیک جلوی نشستن یه هواپیما به اون بزرگی رو گرفتی، چه قدرتی! خوب یه حاجت دیگه می‌گرفتی!😄 ولی من می‌گم: آقا جانم وقتی به این خواسته‌های یه ذره‌ای این‌طور بها می‌ده، واسه بزرگتراش ببین چه عنایتی می‌کنه! 🌺الهی شکر... ✍️🏻میم.صادقی ✍️🏻═══════🏝 ═══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از روایت قم
📌 📌 📌 🪧عمود ۳۱۳ 🔰گاهی هوا آن‌قدر گرم می‌شود که نفس آدمی را می‌گیرد؛ اما وقتی دلی گرم باشد، نفس و روح انسان را زنده می‌کند. آن‌وقت است که دیگر هوای گرم هم نمی‌تواند هرم نفس‌هایت را به شماره بیندازد. در این مسیر با هوای گرم در کشوری پر از حرارت و شور، بستگی دارد چقدر دلت گرم باشد تا نفس‌هایت را بتوانی به آسودگی بیرون دهی. من در این راه به امید رسیدن به عشق، گام برمی‌دارم برای همین است که خستگی، عطش و گرما نمی‌تواند مرا از پا بیندازد. 🔰هنوز خیلی کم راه رفته‌ایم و سنگینی شماره عمودها بر دوش‌های‌مان ننشسته است. ذوق‌وشوق رسیدن برای‌مان به قدری زیاد است که عمود ۲۹۰ را با آغوش باز پذیرفتیم و بعد از کمی استراحت دوباره راهی شدیم. 🔸️راضیه می‌گوید: -بیا راه رو کوتاه کنیم. -چه جوری؟! من می‌خوام تمام مسیر رو پیاده برم. -نه، منظورم این نبود که ماشین سوار بشیم. به گپ‌وگفت که باشیم مسیر هم کوتاه می‌شه. -خوب... این هم راه حلیه برای خودش، سرمون گرم می‌شه. -این چند وقت که ماجرای فلسطین و غزه پیش اومده خیلی ناراحتم. مخصوصاً از وقتی اسماعیل هنیه رو شهید کردن. بند کوله‌ام را روی شانه‌ام مرتب می‌کنم: -وضعیت منم همینه. هر وقت یه کلیپ یا عکس می‌بینم دلم بیشتر خون می‌شه. به دوروبر نگاهی می‌اندازم. -راضیه! مائده و هستی کجان؟ راضیه هم به اطراف چشم می‌چرخاند: -نمی‌دونم، پشت سرمون بودن. -بذار زنگ‌شون بزنم، نکنه عقب مونده باشن! 🔸️-الووو... الوووو مائده! صدات خیلی ضعیفه. کجایید؟ -نمی‌شنوم... ببین بهم پیام بده. تندتند شروع می‌کنم به تایپ. راضیه نگاهش را از دختری که به کوله‌ی کوچکش، پرچم فلسطین آویزان کرده است می‌گیرد: -چی شد؟ -صداش خیلی ضعیف بود، بعدم قطع شد. براش پیامک دادم -پس یه کم صبر کنیم تا جواب بده. -حداقل بیا یه کم بریم جلوتر، یه جایی باشه گلویی تازه کنیم و بشینیم. 🔰دوباره گام‌ برمی‌داریم تا به عمود ۲۹۷ برسیم. چند قدمی بیشتر جلو نرفته‌ایم که گوشی‌ام اعلان دریافت پیامک می‌دهد. پیام را باز می‌کنم و بهت زده می‌شوم. -چی؟! -چی شده مریم؟! -نوشته بیاید عمود ۳۱۳، چطوری این همه جلو زدن؟ -چه می‌دونم؛ پس زودتر بریم که بهشون برسیم تا بعد معلوم بشه. 🔸️برایش نوشتم همان‌جا بمانید تا برسیم. پا تند کردیم به سوی عمودی به تعداد یاران حق. -این روزا خیلی دلم به درد میاد. وقتی توی گوشی یا تلویزیون ظلم و جنایت‌های اسرائیلی‌های لعنتی رو می‌بینم با خودم می‌گم آخه ما چه جور مسلمون‌هایی هستیم، چرا نمی‌تونیم دست هم‌دین خودمون رو بگیریم! -آره، راست می‌گی؛ منم بارها بهش فکر کردم. کلیپ بچه‌های مظلوم غزه رو هر وقت نگاه می‌کنم، اشک می‌ریزم. خیلی دردناکه، خیلی... 🔰گفت‌وگوی‌مان در باب فلسطین و غزه بالا گرفته بود و با شور حرف می‌زدیم. آن‌قدر گرم صحبت بودیم که یادمان رفت، شماره عمودها را نگاه کنیم. تا اینکه با صدای سرودی جالب به خودمان آمدیم. موکبی ایرانی در نزدیکی ما بود که نوا از آنجا به گوش می‌رسید: 💫هر که دارد هوس کربُبلا بسم‌ا... هر که دارد به سرش شور قیام بسم‌ا... 💫بوی زیتون ز سوی کربُبلا می‌آید از مسیر کربلا تا خود قدس بسم‌ا... -راضیه این شعر که این مدلی نبود. چرا عوض شده؟! -نمی‌دونم؛ عِه مریم نگاه کن، رسیدیم عمود ۳۱۳. حتماً مائده و هستی هم اینجان. 🔰رفتیم جلوتر؛ موکب پر بود از تصاویر حاج قاسم، آقا، امام خمینی و شهدا. پرچم فلسطین و ایران هم در دو طرف موکب قرار داشت. روی بنری که بالای موکب نصب شده، نوشته‌ بودند: 💫("امام خمینی (ره) فرمودند: راه قدس از کربلا می‌گذرد." برادر و خواهر عزیز معنی این جمله را در همین مسیر می‌توانی پیدا کنی؛ چون با هر قدمی که در راه آرمان‌های حسینی برمی‌داری، ضربه‌ای محکم بر دهان اسرائیل و استکبار می‌کوبی.) 🔰به راضیه نگاه کردم و لبخند زدم؛ یعنی ما هم در برابر ظلم ستمکاران، بیکار نبوده‌ایم. 🔸️صدای هستی از پشت سرمان آمد: - آی خانما! شما هم حال دل‌تون خوب شد؟ پنج‌شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۳ 🖋️ مریم صادقی روایت قم @revayat_qom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😃 به‌زودی جارچی‌ها خبرهای تازه‌ای رو توی جزیره، جار می‌زنند.🎷🎷🥁🥁🎺🎺 ✍️🏻═══════🏝 ═══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a
واسه بعضی چیزا هر چقدر هم که پول بدی، می‌ارزه🤌 یکی از اونا کتابه📚📚 که اگه نخونیم و یاد نگیریم، بیشتر ضرر می‌کنیم تا اینکه بخریم و برامون گرون تموم بشه 📚💵 پس این موجود دوست داشتنی رو همیشه توی بغلت داشته باش👩‍🏫👩🏻‍🏫 ✍️🏻═══════🏝 ═══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6️⃣ شب‌تون پر از عشق به خدا❤❤ 🔰یکی دیگه از مصادیق که بعضیا بیان می‌کنن، زمان‌هاییه که ما مشغول بالا و پایین کردن صفحات شبکه‌های اجتماعی و سایت‌ها هستیم. 🧐 راستش رو بخواید این درسته که وب‌گردی و گشت‌وگذار بیهوده توی صفحات مجازی مضره اما اگه دچار افراط نشیم با توجه به ذائقه امروزی مخاطب، چندان هم بد نیست.🙃 از طرفی بسته به اطلاعاتی که کسب می‌کنیم و مکان‌هایی که واردشون می‌شیم، می‌تونه مفید هم باشه.😉 این حرف به نظرم دو بخش داره: 1️⃣اگه دچار افراط نسبت به این کار بشیم حتماً بخشی از کارمون شامل اوقات سوخته می‌شه و باید برنامه زندگی‌مون رو برای این موضوع تغییر بدیم.👌 2️⃣اگه زیاده‌روی نکنیم و به اندازه مفید بهره‌مند بشیم، جز وقت سوخته محسوب نمی‌شه و انجام دادنش توی روز اشکالی نداره.😃 ✍️🏻میم.صادقی کتاب‌ها را زندگی کن 5️⃣ رو هم بخون ✍️🏻═══════🏝 ═══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جزیره نون و قلم
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️ 🍀✌️یه داستانک قدیمی از دوران #کارآموزی 🥰😉 #موفقیت_اتفاقی_نیست، تلاش و امید لازم داره💪🌱
✨️بسمه‌تعالی 📖 نفسم رو محکم بیرون دادم و گفتم: چه می‌دونم بابا؛ این‌جوری که فهمیدم یه نفر زنگ زده، بهشون گفته؛ اونا هم یکی دیگه رو استخدام کردن. -خیلی خوب حالا، بی‌خیال. ان‌شاءالله یه جای دیگه. پاشو بریم، شام بخوریم. دستی که لابه‌لای موهایم گره خورده بود را به زانوهایم گذاشتم و بلند شدم. با شاهین به آشپزخانه رفتیم؛ ولی ذهنم به جای آشپزخانه، پی بدبختی‌هایم رفت. -شاهین همه‌اش می‌گه دروغ نگو. خوب نمی‌شه؛ وقتی ازم چیزایی می‌خوان که ندارم، برای رسیدن به خواسته‌هام باید پنهان‌کاری کنم. مگه راه دیگه‌ای هم هست؟! پشت میز وسط آشپزخانه نشستم و دستم را به نمکدان روی میز، بند کردم. غرق در فکر بودم و اصلاً صدای شاهین را که پشت به من، مشغول کشیدن غذا و حرف بود، نمی‌شنیدم. بشقاب را جلویم گذاشت و خودش هم نشست. -باز که توی فکری، بخور دیگه. به صورت خندانش نگاه کردم. این آدم در زندگی، آرامش عجیبی داشت؛ همان چیزی که من به‌دنبالش می‌دویدم. انگار آرامش جن بود و من بسم‌الله! -آقا سعید، برادرم! بخور، بهش فکر نکن. خیره نگاهش کردم، لبخندی زد و گفت: -اگه قول بدی شامت رو بخوری، دیگه هم دروغ نگی، بهت یه رازی رو می‌گم که بفهمی درست شدن کارا به دست خدا یعنی چی! ✍️🏻میم.صادقی . ✍️🏻═══════🏝 ═══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قبلاً توی یکی از دوره‌های ، یه همراه کوچولو داشتیم.😁😍 نویسنده کوچولوی جمع ما👶😘🌺 یادش بخیر کلاس خوبی بود.👌🥺 ✍️🏻═══════🏝 ═══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جزیره نون و قلم
✨️بسمه‌تعالی 🔰رزومه استاد: 🧕🏻میم.صادقی 📚مدرس ۶ دوره کلاس‌ نویسندگی در اداره رسانه‌ و فضای مجازی
♨️♨️♨️♨️منتشر شد ♨️♨️♨️♨️ 📽نقد و بررسی فیلم سینمایی جاودانگان (Eternals 2021) از استودیو مارول در سایت آی‌نقد 🔷️فلسفه‌ی رودَررویی جاودانگان و ابرقهرمانان با خدایان مارول 🔶️ظهور سلستیال در تقابل با ظهور حضرت حجت (عج) 🔷️در هم آمیختن راست و دروغ، پشت پرده وقایع برای القای اهداف یهود 📑مطالعه مقاله در لینک زیر👇👇 https://inaghd.ir/eternals2021/ ✍️🏻نویسنده: میم.صادقی ✍️🏻═══════🏝 ═══════✍️🏻 اهل جزیره بشید👇👇 🏝🏝https://eitaa.com/joinchat/1780810482C31d2b0355a