2 جا سکوت کن:
1_کاری که به تو ربطی ندارد
و هیچ اطلاعی در
موردش نداری زیرا
ممکن است ندانسته
تهمت بزنی و قلبی بشکنی
2_در پیشگاه خداوند
سکوت کن تاصدای
خداوند بزرگ را بشنوی
او میگوید من کنارت هستم🌸
https://eitaa.com/Noorkariz
28.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تهچین گوشت🥩
برای تهچین:
هر یک پیمانه برنج
یک ق ماست
یک زرده تخم مرغ
یک سوم استکان روغن
نصف ق چای خوری آبلیمو
نمک،فلفل قرمز،پودر هل…
برای گوشت:هر نفر ۲۰۰ گرم،پیاز،سیر،چوب،دارچین،برگ بو،روغن،آب،نمک،فلفل سیاه،زرد چوبه
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تغییر موضع عجیب احمدی نژاد در مورد اسرائیل...
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فضیلت گریه در غم دوستان اهل بیت (علیهم السلام)
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣حـقالنـاس عــاطفی
❌تو فکر کردی هرجور بگردی سر خودت نمیاد؟
https://eitaa.com/Noorkariz
- تو اصلاً خجالت سرت می شه! تو.. تو اگه خیلی بابای خوبی بودی می خواست وقتی پسرت ازت کمک خواست دستش و بگیری.. تو همین کارم نکردی.. حتی وقتی افتاد زندون انگشتت و براش تکون ندادی. حالا اومدی تو چشای من داری سنگش و به سینه می زنی!
حاج صادق حق به جانب لب می جنباند.
- به تو چه.. ها! اصلاً دلم نخواست کمکش کنم به تو چه!
انگشت در هوا تکان می دهد.
- الانم فکر نکن خیلی زرنگی، من یکی گول حرفات و نمی خورم. توام اگه یه جو عقل تو کله ت هست برو یقه همون بی ناموسی که توله تو شکمت کاشته رو بگیر
مردک بی آبرو در گلو می خندد.
سر می چرخاند و من را نگاه می کند.
- ببین آ سید من جای شما بودم یه لحظه ام این خرابِ هر جایی رو تو خونه م راه نمی دادم. الانم دیر نیست، بندازش بیرون تا شر نشده برات
مریم اختیار از کف داده انگار.
صورتش گُر گرفته و دستانش می لرزد.
جلو می آید.
آب دهانش را به زحمت قورت می دهد.
#پارت_208
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
- بذار یه چیزی بهت بگم حاجی قلابی.. حالم داره ازت بهم می خوره.. از خودت.. از حرفای مزخرفت.. از خودم که چرا نمی زنم تو دهنت.. تو دهن بی شرفی مثل تو که حتی از خدا نمی ترسه
بازوی حاجی را می گیرم و محکم عقب می کشم.
- بسه حاجی.. بسه، تمومش کن
طلبکار نگاهم می کند.
کم مانده جای فک و دهانش را عوض کنم.
- چته آ سید! فکر کردی دروغ می گم؟ نه به ولله.. مونده شما این مار افعی رو اندازه من بشناسی.. خیالت اینم مثل من و تو ظاهر باطنش عینِ همه
چانه بالا می اندازد.
- نچ.. نیست پسر جان.. گولت زده
سر جلو می برم.
پوزخند می زنم.
- ظاهر و باطن شما رو شک دارم حاجی.. غیرِ اینه؟
انگار حرفم را نشنیده که باز حرف خودش را می زند.
- نگفتم.. نگفتم خامت کرده
اشاره به در می زنم.
- بسلامت حاجی
ابروهایش بالا می پرد.
کم نمی آورد ولی..
#پارت_209
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
- دِ حرف گوش کن پسر جان.. جای این زن تو خونه ی آدمی مثل تو نیست
کم مانده پرتش کنم بیرون.
محض خاطر مادرم حرمت نگه می دارم.
- شمام حرف منو گوش کن حاجی.. بسلامت
نگاهش سمت مریم می دود.
خط و نشان می کشد انگار.
مادر صدا بلند می کند.
- نشنیدی صادق.. بسلامت
به عقب می چرخد و از در بیرون می رود.
بدرقه اش نمی کنم.
-------------
" مریم"
انگار یک نفر خنجر به قلبم فرو کرده و خون چکه می کند.
رویِ نگاه کردن به این مرد را در خودم پیدا نمی کنم.
لعنت به حاج صادق و زبان تندش.
صدایم می زند.
- مریم خانم؟
لب زیرینم را به دندان می گیرم.
- ببخشید آقا سید.. شما رو تو دردسر..
- کدوم دردسر!؟ حاجی رو می گی؟
زری خانم شانه هایم را به نرمی می گیرد و من را به سمت خود می چرخاند.
#پارت_210
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
نگاهش از چشمانم سقوط می کند و به لب های لرزانم زل می زند.
- نگران نباش مادر.. خدا بزرگه. اونم یه روز می فهمه که داره اشتباه می کنه
اشاره به حاجی می زند، می فهمم.
- از اولشم درست نبود.. با اجازتون..
انگشتان کوتاهش روی لبم فرود می آید.
چفت دهانم را می بندد.
- هیشش.. نشنوم حرف رفتن بزنی که دلخور می شم. بیا.. بیا اینجا بشین مادر
دستم را می گیرد و روی مبل می نشینم.
- دو تا نفس محکم بکش تا من یه آب قندی چیزی بیارم
نگاهم پشت قدم های شتابانش می دود.
گوشم از صدای امیر حسین پُر می شود.
به خودم تشر می زنم.
امیر حسین!!
- ببخشید اینو می گم ولی شمام اشتباه کردی. بچه رو می گم.. کاش به ملیحه می گفتی. شایدم دلیل موجهی داشتی، نمی دونم. ولی با شناختی که از حاجی داری قبول کن مقصری
انگار یک نفر جای من لب می جنباند.
- نمی خواستم.. یعنی.. می خواستم ولی می ترسیدم
#پارت_211
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسند
https://eitaa.com/Noorkariz
ناخوداگاه به جنینی فکر می کنم که در من نفس می کشید.
زری خانم می آید و کنارم می نشیند.
- بخور مادر.. بخور یه ذره حالت بیاد سرِ جاش
مزه شیرین قنداب حالم را بهتر می کند.
- دستتون درد نکنه
- نوش جونت دخترم
دست خودم نیست چانه ام می لرزد و اشک سرازیر می شود.
سید از انطرف پوف می کشد.
نکند حوصله اش سر رفته و دنبال بهانه می گردد.
- نکنید خانم.. گریه نکنید. اون طفل معصوم چه گناهی کرده! حاج خانم شما یه چیزی بگو
زری خانم دنبال حرف پسرش را می گیرد.
من اما آرام نمی شوم.
میان هق هق و اشک لب می جنبانم.
- تازه رفته بودم سال دوم دانشگاه که بابام یه آپارتمان نقلی واسم گرفت. منم صبا رو آوردم پیش خودم. روزا با هم می رفتیم دانشگاه بعدشم که می اومدیم خونه دیگه تنها نبودم
یادم به روزهای بعد از مرگ مادرم می افتد.
روزهای پُر از تنهایی من.
#پارت_212
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌نگاه به زوزه چند قلاده برانداز بی مغز نکنید ! ؛ غم رییس جمهورمون بین المللیه ...
اینجا بغداد است‼️
https://eitaa.com/Noorkariz
🍃🌷شروع روز تون
پر برکت و متبرک به
ذکر پر فضیلت صلوات
بر حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ 💚
و خاندان پاک و مطهرش🌼🍃
🍃🌷اللّهُمَّ
🌼🍃🌷صَلِّ
🌷🍃🌼🍃عَلَی
🌼🍃🌷🍃🌼مُحَمَّدٍ
🌷🍃🌼🍃🌷🍃🌼وَ آلِ
🌼🍃🌷🍃🌼🍃🌷🍃 مُحَمَّدٍ
🌷🍃🌼🍃🌷🍃🌷🍃🌷وَ عَجِّلْ
🌼🍃🌷🍃🌼🍃🌷🍃🌼🍃فَرَجَهُمْ
https://eitaa.com/Noorkariz
رِسانہمحـــــــلهنوٓر
#زیارت_عاشورا با صدای علی فانی https://eitaa.com/Noorkariz
ـ﷽ـ
پنجمین روز از ختم زیارت عاشورا🖤
همگی باهم تلاوت میکنیم زیارت عاشورا را ، هدیه به شهیدمحسندریانوش بزرگوار 🌾
پس بسم الله👌
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️چرا بچه های ما #استرس و #فشار_روانی دارند؟!
❌اولین دلیل استرس و فشار روانی نامشخص بودن #هدف است.
#دکتر_سعید_عزیزی
https://eitaa.com/Noorkariz
🔺علاقه به شیرینی به مرور چهره را پیر می کند، بدلیل:
🔸تخریب دندان ها
🔸از دست رفتن درخشندگی پوست
🔸ایجاد حلقه سیاه و افزایش خطوط دور چشم
🔸ازدست رفتن برآمدگی های زیبای صورت
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گریه وزرا و مخبر هنگام پخش کلیپی درباره رئیسجمهور شهید در مراسم آغاز به کار مجلس جدید
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوربین مدار بسته یک اتفاق بسیار جالب را ثبت کرده.
حتما ببینید.
https://eitaa.com/Noorkariz
- همون اول که اومدم تهران بابا یه ماشین صفر خرید و گذاشت زیر پام. می گفت نمی خوام دخترم تو شهر غریب سوار تاکسی شه. یه روز صبح هر کار کردم ماشین روشن نشد و مجبورم شدم آژانس بگیرم
مکث می کنم.
دستی به صورت خیسم می کشم.
- آشنایی من و حامد از اونجا شروع شد. اصلاً نفهمیدم چطور شد ازش خوشم اومد. کم کم حرف ازدواج رو پیش کشید و یهو دیدم شیش ماه نشده داریم ازدواج می کنیم
نگاه به سید می کنم.
میان دو ابرویش گره افتاده و با دانه های تسبیح عقیقش بازی می کند.
- حاجی و منصور از همون اول ساز مخالف زدن. بابای من از اونور موافق نبود. هر کدوم دلایل خودشونو داشتن. بنظر حاجی من یه دختر ونگ و باز بودم که بدرد حامد نمی خورد و بابای من فکر می کرد چرا باید دختر تحصیل کرده ش زن یه دیپلم ردی شه و گند بزنه به آینده اش
حاج خانم لبخند می زند.
- یادمه اونروزا ملیحه می گفت حامدم عاشق شده.. حرف حاجی رو گوش نمی ده، می گه اِلا و بِلا همین دخترو می خواد
#پارت_213
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
لبخند نصفه و نیمه ای می زنم.
- منم مثل اون به حرف پدرم گوش نکردم. آخرشم مجبور شد رضایت بده. حاج صادق حتی یه قدم برنداشت برای جشن عروسی، همه رو انداخت گردن بابایِ من. اونم بخاطر تنها دخترش گردن گرفت
آه می کشم.
یادم به روزهای قشنگ اول ازدواجم می افتد که زیر سقف عاریه حاجی به عذاب و تلخی گذشت.
- دو سه ماه اول مجبور شدم تو خونه ی حاجی زندگی کنم. بعدشم با هزار بدبختی یه آپارتمان فسقلی اجاره کردیم و رفتیم دنبال زندگیمون
سید "لااله الله" می گوید.
زری خانم زیر لب " نچ..نچ.." می کند.
- حامد تو آژانس کار می کرد من تو آموزشگاه. نمی دونم حرفای حاجی رو چقدر باور کردین ولی من آدم زیاده خواهی نبودم. سعی کردم با کم و زیاد حامد کنار بیام.
دوسش داشتم.. خیلی دوسش داشتم. یکم بعد ازم خواست شاگرد خصوصی بگیرم و دیگه نرم آموزشگاه. گفتم باشه.. هر چی تو بخوای
نگاه سید ذره ذره بالا می آید.
من از ترحم آدم ها بیزارم.
#پارت_214
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
در نگاه این مرد اما ذره ای ترحم و دلسوزی نمی بینم.
نگاهش پُر از مهر مردانه است.
- من.. هیچوقت از حامد بیشتر از اونی که داشت، نخواستم. بر خلاف تصور حاجی و پسراش که منو مقصر می دونن حامد زیاد خواه بود.
می گفت آخرش یه روز حاجی و پسراش و می خرم و آزاد می کنم.. حالا ببین. از اونطرف می خواست خودش و به پدرم ثابت کنه. بگه من عرضه پولدار شدن و دارم.. فقط یکم زمان می بره
نگاهم را پایین می کشم.
با حلقه ای که در انگشتم لق می زند بازی می کنم.
تنها چیزی که از حامد برایم مانده.
یک نفر در من انگار تکان می خورد.
نمی دانم شاید من اینطور فکر می کنم.
- حامد در مورد کارش زیاد با من حرف نمی زد. می گفت با یکی از دوستای دوران خدمت شریک شدم و رو ماشین محسن کار می کنم.
وضعمون داشت کم کم بهتر می شد و همون روزا بود که پدرم تو جاده شمال تصادف کرد .. دیگه جز حامد کسی برام نموند
#پارت_215
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
حس می کنم یک نفر گلویم را می فشارد.
نفسم به کُندی بالا می آید.
زری خانم می گوید بس است.
من اما بس نمی کنم چرا!
- خیلی بَده که آدم تو دنیای به این بزرگی جز پدر و مادرش هیشکی رو نداشته باشه.. بد نیست؟
برای خودم سر تکان می دهم.
- بَد فقط یه لحظه شه. مادرت خیلی سالِ رفته و حالام پدرت.. اونوقت تو موندی و خودت
بی صدا پوزخند می زنم.
- بدترش اینه که اصلاً نمی دونی بعدش قراره چی سرت بیاد. نمی دونی همون آدمی که برات مونده رو می خواد ازت بگیره
چشم می بندم.
اشک از گوشه ی چشمم سُر می خورد.
پشت پلک بسته ام در یک سیاهی مطلق جسد آویزان مردی در هوا تاب می خورد که یک روز همه ی زندگیِ من بود.
جایی وسط سینه ام می سوزد.
دلم اما.. امان از این دل وامانده که یک فریاد بلند می خواست.
فریادی قدِ همه ی روزهای پُر از سکوت و غم.
نرمی دست یک نفر را حس می کنم.
کاش تا ابد نوازشم می کرد.
#پارت_216
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz