eitaa logo
شماره "۱"
155 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
106 ویدیو
4 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
شماره "۱"
شهر به هیچ وجه برای نیل و هروی لذت‌بخش نبود. آرزوهای آنها در همان اوایل سخت برباد رفت و در سختی و مش
هروی در این چند سال تبدیل به خبرنگاری خبره شده بود، نیل هم به یک کاربلد کامپیوتر تبدیل شده بود، همین باعث شده بود برخی آنها را بخواهند. گروهک تروریستی اف بی فائو، به سراغ هروی برای جاسوسی و نیل برای هک کردن آمد. از دو جوان خسته و درمانده چه انتظاری دارید؟ آنها جاهل بودند و فقط به دنبال راحتی بیشتر و کمی پول بودند. چیزی که اف بی فائو به آنها می‌داد، البته در ظاهر. بعد از اولین ماموریت هروی و نیل یک دانشمند از چین ترور شد و کمی وجدان آن‌دو را قلقلک داد، آنها در یکی از اتاق‌های سازمان نشسته بودند و با عذاب وجدان و غم سکوت را طِی می‌کردند. هروی گفت:《تقصیر ما که نبود، بود؟》نیل با بعض گفت:《تو شناسایی کردی، من اطلاعاتش رو ریختم رو دایره. آره هروی تقصیر ما بود.》آن‌ها پا روی تمام اعتقاد‌ها گذاشتند و سیگاری دود کردند، تا اینکه چند ساعت بعد لیندا آرور، به اتاق آمد. او یکی از مامور‌های سازمان بود، زنی با ۲۵ سال سن و به زیبایی بازیگران هالیوود، نیل کمی دلش برای او رفته بود اما سعی می‌کرد جلوی خودش را بگیرد، لیندا از آنهایی نبود که نامش را بشود گذاشت آدم سالم. لیندا گفت:《اولین ماموریتتون به پایان رسید، چه حسی دارید؟》با نگاه کردن به قیافه آن‌دو همه چیز را دریافت، با خشکی گفت:《این قیافه رو به خودتون نگیرید. اولین بار همیشه سخته اما بهش عادت می‌کنید، این کار رو به خاطر کشورتون انجام می‌دید.》 هروی گفت:《کشور؟ با کشتن دانشمند‌های دیگه؟ آدمای دیگه؟》 لیندا با خشم گفت:《این چیزها به شما ربطی نداره، کارتون رو کنید و پولتون رو بکیرید.》سپس از آنجا رفت.
بعد از انجام هر ماموریت نیل بیشتر عذاب وجدان می‌گرفت و توی خودش غرق می‌شد و هروی بیشتر عادت می‌کرد. تا جایی که نیل تصمیم گرفت کار خطرناکی بکنه و هروی فهمید. جایی که دو نفر روبه‌روی هم قرار می‌گرفتند، هروی از جایگاهش، از کارش راضی بود کم‌کم عقاید مزخرف سازمان را باور می‌کرد. حالا نیل با اینکه این کار را انجام دهد کلنجار می‌رفت و هروی با اینکه او را معرفی کند یا نه. تا اینکه هر دو تصمیم خود را گرفتند. یکی از مدیران سازمان به هروی گفت:《تو مطمئنی؟ ما به تو اعتماد داریم اما به نیل هم داشتیم.》 هروی با اعتماد به نفس گفت:《اون یکم احساساتیه قربان، این باعث میشه تصمیم‌های غلط بگیره. و اینکه بله قربان. من یک جاسوسم، مطمئنم.》 مدیر گفت:《بسیار خب هروی ممنون که درمیون گذاشتی، ما این کارت رو در تظر می‌گیریم، بقیش با ما.》 بعد از رفتن هروی، مدیر لیندا رو احضار کرد، به او گفت:《لیندا، بزات یه ماموریت دارم. لازمه به یکی نزدیک بشی.》
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/2475 چی بگم...فقط امیدوارم نامرئی بشم ~~~~ عوضش من امیدوارم بفهمی از اون چیزی که فکر می‌کنی بهتری. کافیه اونجوری که ریون هستی، تو دنیای واقعی هم باشی🙃 به هر حال هر وقت بهت سخت گذشت ما اینجاییم، درک می‌کنیم.
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/2480 اتفاقا فردا باید ریون باشم‌‌‌... مرسی ازتون ~~~~ متوجه نشدم😄 خواهش می‌کنم
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/2481 هیچی یه مشکل هست که فقط ورژن ریون از پسش بر میاد شایدم یکم ساریف ~~~ آهان😄 موفق باشی🤛🤜
افکارم خودم خسته کننده شدن، به من یک بارتیمیوس دهید، من در ذهنم یک بارتیمیوس می‌خواهم، بهش بگویید اگر بخواهد حتی ذهنم را به او خواهم داد فقط بیاید😔❤️‍🩹🙏
قشنگترین انمیز تو لاورز وجود نداره : ناتانیل و کیتی دارن عاشق هم میشن خیلی گوگولیننن😭
نمیدونم عشقه رفاقته چیه ولی رابطه پتولمی و بارتیمیوس>>>>>🛐🛐
تو دنیایی که همه نودا هستن، تو بارتیمیوس باش🗿🗿😅
شماره "۱"
راستی نودا ایرانیه هااااسپتزوپ😭
وقتی از ایران جایی حرف میاد💪