eitaa logo
شماره "۱"
153 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
107 ویدیو
4 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
واقعا ممنونم خیلی خیلی قشنگ بود
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
می‌خوام یه کم متن بی معنی بنویسم...
ما زخم خوردیم، درد کشیدیم، خون روان شد و ما اشک روانه کردیم. تا به کسانی که چشمان خود را بسته‌اند نور نشان دهیم. دقت کردید؟ چشمان خود را بسته‌اند. نمی‌توان بازشان کرد، آنها فریاد تاریکی سر می‌دهند اما حاضر به دیدن نور نیستند. تنها تلاش ما ایستادن پای اعتقاداتمان بود، جرم‌مان چیست که اینگونه با ما رفتار شد؟ حالا که واقعا نور از زندگی‌ام رخت می‌بندد فکر می‌کنم گناه ما همین بود. سعی در فریاد زدن در گوش کسی که پنبه گذاشته بود...
امید و آرزوهایم به من می‌گویند بیا، ناامیدی و رنج‌هایم نیز مرا فرا می‌خوانند. میان دو راهی ایستادم که دست مرگ را بگیرم و خود را آسوده کنم یا دست زندگی را و خود را با سختی بیشتر تبدیل به الماس کنم. انتخاب سختی‌ست و من هر روز میان این دو راهی می‌ایستم، در آخر هم که نمی‌توانم تصمیم بگیرم دست دیگر کسی را می‌گیرم. به خواب فرو می‌روم.
هنر انسان را به خالقش نزدیکتر می‌کند. وقتی نقاشی می‌کشی خدا را درک می‌کنی که جهان را می‌کشید، وقتی می‌نویسی خدا را درک می‌کنی که داستان ها و بارندگی‌ها را می‌نوشت، سفالگری تو را به وقتی می‌برد که خدا انسان را از گل آفرید، موسیقی برای هنگامی که صداها ساخته شدند. آرامش را در هنر پیدا می‌کنی، حس خیلی خیلی ناچیز در قیاس اما خیلی خیلی بزرگ که ار آفریدگار هستی‌ها درک می‌کنی و این به تو آرامش می‌دهد. چون هنر، یکی از فطرت ‌های بارز خداوندگار است.
درون افکار سرد رها شدیم دریغ از دوست‌‌های دروغین که نجاتمان دهند.
روزی روزگاری عاشق شدم، زیبایی‌اش همه مردان را به جان دیگری می‌انداخت، منم نیز گرفتار شدم. جراتش را که یافتم مرا پس نزد، من و او روز های زیادی در کنار هم و شب های زیادی در یاد هم گذراندیم. روزی روزگاری من از زنی زخم خوردم، عشقم نجاتم نداد و رها شدم چون او بیشتر یک شیطان بود. آیا دوباره روزی روزگاری میاید تا عاشق شوم؟ پاسخش احتمالا یافت نشود، اما همان بس که می‌دانم به واقع عشق در همان داستان‌های پایان خوش دارد که با روزی روزگاری شروع می‌شوند...
اون از اساطیر و افسانه‌های یونان لذت می‌بره، برای دونستنشون ولع داره، اسم‌های عجیب غریب خدایان رو بلده، تو آهنگاش تئاتر موزیکال اپیک پیدا میشه، اون می‌دونه پشت هر اتفاقی چه افسانه‌ای هست، از هومر می‌خونه، یونان براش یه حس دیگه داره، کتابای ریک ریوردان می‌خونه، و از چیز هایی که بر سر مدوسا و پرومتئوس و آراخنه اومد و حقشون نبود، و از چیز هایی که سر خدایان اومد و حقشون بود آگاهه. اسم عشق که میاد یاد دافنه و آپولو و پوسایدون و مدوسا میوفته و اسم حسادت که به میون میاد یاد هرا و آتنا میوفته. آره! اون افسانه‌های یونان رو از بره.