و لازمه نیست بگم هیییچ محدودیتی برای چالش هامون وجود نداره دیگه. شما هرکدوم رو هر وقت و هر چند بار خواستید میتونید بنویسید
خیلی سعی میکنم به خاطر لفت دادن یکی ناراحت نشم ولی هر دفعه لفت میدید میخوام سرمو بکوم تو دیوار
https://eitaa.com/me_878/173
پس صدات میکنم سلن، چون ما خودمون یه هاتا داریم🌚 *که واقعا مدت خیلی زیادیه نیس_*
میان تمام کتابهای بزرگ و کوچک کتابخانه یک قفسه به نام قفسهی آبی وجود داشت.
قفسهس آبی چون تمام ده جلدِ مجموعه غمنامه در آنجا نگه داری میشد.
سال ها پیش، وقتی خورشید هنوز زرد و ماه هنوز زشت بود، مردی داستانهای واقعی را با افسانه و تخیل مخلوط کرد و ده جلد کتاب غمنامه نوشت، ده جلد که هر کدام آنها راجع به کسی بود، کسی با غمی وصفناپذیر.
ما به آنها افسانه نمیگوییم چون واقعی هستند اما داستان هم نمیگوییم چون داستانها روزی واقعی بودند، ما آنها را تنها غمنامه صدا میزنیم. تنها چیزی که میتوان آنرا توصیف کرد.
شماره "۱"
میان تمام کتابهای بزرگ و کوچک کتابخانه یک قفسه به نام قفسهی آبی وجود داشت. قفسهس آبی چون تمام ده
قبل از اعدام دیوِ سیَه، از او سوالی پرسیده شد که جوابش آزادی او را خرید:《دیو سیه معروف به آراکلون، پاسخ بده، چرا در اعماق دریا مخفی میشدی و سرگردان میان امواح قدم بر میداشتی. و چرا دست به قتل ماهیان آزاد زدی؟》
آراکلون قطره اشکی ریخت و پاسخ داد:
《پری دریایی من قول داده بود برگرده. صد سال از بازی قایمباشک میگذرد و او هنوز برای سکسک به اعماق دریا بر نگشته است.
ماهی ها هر روز از آنجا عبور میکردند و آنقدر زیاد بودند که میدانم پری دریایی من میترسید ازشان عبور کند. کشتمشان تا شاید پری دریاییم، بتواند برگردد.》
اعدام منتفی شد چون همه میدانستند پری دریای آراکلون به دست خود آراکلون کشته شده بود، صد سال پیش وقتی بازی را برده بود.
_غمنامه، جلد اول، دیو سیه، بخش دوم، تبرعه