eitaa logo
شماره "۱"
141 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
106 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
این داستان هم با تمام خوبی‌ها و بدی‌هاش تموم شد. یه ایده جدید بود که امیدوارم به دلتون نشسته باشه. باهم دیگه دونه دونه عضو های جدید رو که اضافه می‌شدن رو دیدیم تا به قسمت جدید خدایان فانی برسیم. این داستان رو اول مدیون ریک ریوردان و بعد مدیون اون دوستیم که بهم گفت اینجا رو آغشته با خدایان کنم. باید دنبال یه حرکت جدید باشم‌...
تو داس مرگ سه مردم یه جوری به ابر تند و اون قضیه واکنش نشون میدن که دارم فکر می کنم اگه خدا رو هم همینقدر دوست داشتن چی می‌شد؟ قطعا خدا ولشون نمی‌کرد و خیلی از مشکلات حل می‌شد. فقط اگر از از دست دادن خدا هم همینقدر میترسیدن... فقط اگر...
حواسم هست به هیچکدوم از نوشته ها واکنش نشون ندادینا😔
به قول نِد توی کتاب ماه بر فراز مانیفست، زنده باد شب...)
شماره "۱"
زندگی هر کسی از زنجیره اتفاقاتی ساخته شده که خیلی اوقات بهم مربوطند. وقتی مشاورم بهم گفت خودم را دوس
پروفسور مارک مردی با سری کچل بود که دور سرش مو‌های جو گندمی داشت. او با ریش‌های نسبتا بلند جو گندمی و عینک سیاه دقیقا مانند چیزی که بود، می‌شد، یک استاد دانشگاه و فیزیک‌دان. او درون آیینه مانند هر روز، کراوات سیاهش را گره زد و با کت و شلوار خوش پوشش به سمت بیمارستان راهی شد. پدر وینسل استفانی، آقای استفانی، در یک پروژه به پروفسور و همکارانش کمک کرده بود که این سبب یک دوستی میان آن‌دو شده بود. حالا که آقای استفانی از دنیا رفته بود پروفسور وظیفه خود می‌دید تا به دیدن پسر کوچک آنها برود و خبر مرگ خانواده‌اش را به او بدهد. پس از چند ساعت بالاخره پروفسور، اتاق وینسل را پیدا کرد. در زد و وارد شد. پسر بچه‌ای با موهای سیاه و جثه کوچک روی لبه تخت نشسته بود. او... قلب پروفسور فشرده شد، پروفسوری که صورتش از حالت بی‌احساس تغییر نمی‌کرد و همیشه کنترل احساساتش را داشت، حالا با دیدن آن صحنه می‌خواست بنشیند و گریه کند! پسر خرس قهوه‌ای عروسکی در دست داشت، دستانی پر از زخم‌های بزرگ و کوچک که در بانداژ بودند. دگمه‌های لباسش باز بود و بانداژ دور سینه‌اش نشان دهنده شکستگی قفسه سینه بود. زخم‌های پسر نشان از تصادف بود و پروفسور به خوبی می‌دانست جای خیلی از آنها می‌ماند. پروفسور با چشمان پرترحم، چشم در چشمان کنجکاو و درشت پسر شد. پروفسور صدایش را صاف کرد و گفت:《من پروفسور اریک مارک هستم، یکی از دوستان قدیمی پدرت.》وینسل پرسید:《پس بابام کجاست؟》
شماره "۱"
پروفسور مارک مردی با سری کچل بود که دور سرش مو‌های جو گندمی داشت. او با ریش‌های نسبتا بلند جو گندمی
پروفسور نشست روی صندلی روبه‌روی تخت و پاسخ داد:《خب... ببین وینسل تمام ما آدم‌ها که به دنیا میایم روزی از دنیا می‌ریم. بعضی‌ها دیرتر میرن پیش خدا و بعضی‌ها زودتر. خدا...پدر و مادر تو رو خیلی دوست داشت وینسل پس... اونا رو برد پیش خودش.》سکوت کر کننده‌ای ایجاد شد و وینسل با چشمان سردرگم به او نگاه کرد. سپس بغض کرد و چشمانش پر از اشک شدند:《من مامانم رو می‌خوام مامانم کجاست. تروخدا من رو از مامانم جدا نکنید》سپس بلند شد و به دست پروفسور آویزان شد و با گریه ادامه داد:《بهش بگید پسر خوبی میشم، بگید درسام رو می‌خونم تروخدا من رو ول نکنه. بهش بگید دیگه خوراکی نمی‌خورم تروخدا من رو تنها نذاره. تروخدا آقا خواهش می‌کنم تروخدا.》دیگر گریه امانش نداد و بلند بلند گریست. پروفسور دستپاچه با چشمان پر از اشک پسر را در آغوش گرفت. درون آن اتاق مردی سرسخت پسری بی پناه را در آغوش خود گرفته بود. درون آن اتاق پسر به گونه‌ای مرد را گرفته بود که گویی اگر رهایش می‌کرد، غرق می‌شد. شاید هم واقعا غرق می‌شد، در غم، در بی پناهی، در تنهایی...
می‌خوام رو احساسات و ... پا بذارم و برای بهتر شدنم هر چی نقد دارید به جون بخرم
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
https://eitaa.com/station_34/22509 ولی خدایی نکرده بعد مرگت اگه دفنت کنن تو با خاک تجزیه میشی و درختی که کاشته میشه تو باهاش مخلوط میشی. قشنگ نیست درخت باشی؟
دارم آهنگ گوش میدم و می‌خوام یه فکتی بگم: راوی تو سادیسمک حدودا یکم بعد از تموم شدن اپیک شروع به گذاشتن تئاتر موزیکال الکساندر همیلتون کرد. آقا تا قسمت دو گذاشت و ما گوش کردیم خیلی خوش ریتم و خوش داستان و خوش معنی بود. بعد این دیگه نذاشت و قبلیا رو هم پاک کرد. و من هنوزم که هنوزه قسمت اول رو گوش میدم:)
430.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
https://eitaa.com/station_34/22489 یادم رفت به این جواب بدم وااای خیلی ممنونممم افتخار خیلی بزرگیه براممم😭
به قول نِد توی کتاب ماه بر فراز مانیفست، زنده باد شب...)