eitaa logo
شماره "۱"
141 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
106 ویدیو
3 فایل
برای آنان که روزی میان صفحات کتابی جا ماندند، همان کسانی که این دنیا برایشان کافی نیست. باد حرف‌هات رو به من می‌رسونه🌬: https://daigo.ir/secret/21657559098
مشاهده در ایتا
دانلود
۴۵ تا شدیممم🥳 میرم براتون خدایان فانی بنویسم و به همراه زنده ماندن در شرایط سخت بیارممم
و تنها کسی که به دنیای زیرین رفته و برگشته، هرمس است. ای خدای مسافران و راه‌ها ما را در پناه خود قرار ده ای خدای پیام‌رسان، پیام عاشق را به معشوقش برسان. مسافرخانه هرمس یک مسافرخانه درب و داغان وسط یک جاده است. وقتی برای سفر میان جاده بودم و هوا طوفانی شد، به آنجا پناه بردم. جلوی مسافرخانه مجسمه‌ای از یک مرد با عصایی دیده می‌شد که دو مار از آن بالا رفته بودند. مجسمه آشنا بود اما به یاد نمی‌آوردم کجا دیده بودمش. داخل مسافرخانه شبیه رستوران بود، میز‌ها و صندلی‌ها چیده شده و روی سِن مردی با کت و شلوار و ظاهر انسان‌های متشخص که اصلا به مسافرخانه نمی‌آمد، در حال چنگ نوازی بود. کمی محصور چنگ نواختن او شدم، وقتی آهنگ تمام شد چشمانش را باز کرد و تعظیم کرد، چشمش که به من خورد با هیجان به سمتم آمد. او فریاد زد:《مسافر جدیددد، خوش آمدی. اینجا مسافرخانه هرمس و من صاحبش هستم! اتاق‌ها بالا هستند و بسته به پولی که می‌سُلفی، اتاق قشنگ و زشت بهت داده میشه.》و چشمکی زد. در طول چند روز آینده که آنجا ماندم، بیشتر و بیشتر از صاحب مسافرخانه خوشم آمد، او پر شور و شوق و پر از داستان‌های قشنگ بود، اما چیزی راجع به او ذهن مرا به خود مشغول کرده بود، شب اول در اینترنت راجع به هرمس تحقیق کردم، او در یونان باستان خدای راه‌ها، مسافر‌ها، دزد‌ها و ... و همچنین پیام‌رسان خدایان بود، او نسبتا خدای محبوبی به حساب می‌آمد. اما مشکل من با صاحب مسافرخانه بود، احساسی به من می‌گفت چیزهایی را مخفی می‌کند؛ پس طی یک تصمیم انتهاری تصمیم گرفتم وقتی او برای مهمانان در طبقه پایین‌ اجرا می‌کند، به اتاقش سرک بکشم، خیله خب قبول دارم بهترین تصمیمم نبود اما واقعا نیاز داشتم بفهمم‌. اتاق اون آخرین اتاق توی یکی از راهرو‌های طبقه دومه، وارد اتاق شدم، فضای تاریکی داشت و بوی اسطوخودوس می‌داد. با دیدن وسایل داخل اتاق خشکم زد و شَکَّم به اطمینان تبدیل شد. یک عصا با دو مار که پیچ و تاب خوران ازش بالا رفتند، روی دیوار آویزان بود. روی طاقچه یک جفت صندل با دوبال که از بغله‌هایش بیرون آمده بود دیده می‌شد. روی چوب لباسی یک دست ردا و لباسی شبیه لباس رومی‌های باستانی به چشم می‌خورد، در حال گشتن داخل اتاق بودم که از پشتم صدایی به گوش رسید. با ترس برگشتم و دیدم صاحب مسافرخانه که حالا دریافته بودم، همان هرمس است، با قیافه جدی آنجا ایستاده. او با تحکم گفت:《پس فهمیدی.》خودم رو به نفهمیدن زدم:《چی رو؟》 آهی کشید و گفت: 《اینکه خدایان واقعی هستند.》 پایان. قسمت سوم.
شماره "۱"
و تنها کسی که به دنیای زیرین رفته و برگشته، هرمس است. ای خدای مسافران و راه‌ها ما را در پناه خود قرا
واقعا نمی‌دونستم هرمس رو چیکار کنم، تو ذهنم دزد خیابونی، راهزن و پیک پیام‌رسان هم بود😄
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/679 مرسی✨ خب حقیقتا چهار ساله روی بیست و نه صفحه اش موندم 🤣 اینم دیشب حوصله کردم نوشتم ولی اگه شد حتما باز براتون می‌نویسم 🌹 تا الان هر چی از میراندول و ملامو گفتم از روی این داستانم بوده و این پیش زمینه ای بر داستان اصلیه . و خب هالی و رینا هر دو شخصیت های اصلی و راوی داستان هستن ( جاست فرزند شیپ !( سر مدرسه انقد سر این قضیه بحث کردم 🤣)) و خب هالی سرگذشت و هویت پنهان عجیب غریب داره ~~~ واوووو، اشکال نداره اینجوری انگیزه‌ای میشه برای ادامش. پس فانتزیه ها؟ آخ جونن و آره که فرند شیپ مگه صورت دیگه‌ای داره🤨 من عاشق رفاقت و دوستی‌اممم
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/689 این داستان خیلیی گوگولیه و دوست داشتنیه✨✨ ~~~~ واقعا؟ خوشحالم دوست داشتییی😭
📪 پیام جدید https://eitaa.com/Nummer_ett/690 ایده هات حرف نداره 👌 ~ ممنونممم😭⚘️
📪 پیام جدید چه خبر؟ امروز چیکار کردی؟ ~~ خب امروز کلاسی نداشتم پس کلی فیلم دیدم و کتاب خوندم، خیلی خوب بوددد خونه هم جارو کردم😁🙈
📪 پیام جدید برای هشتک داستانک هات بزار شده-توسط- یک نابغه ~~~~ 😆😆 لطف داری ولی باید یه اسمی چیزی براشون پیدا کنم، که بشه پیداشون کرد 🤔
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
باید بگم، برای زنده ماندن در شرایط سخت هیچ ایده‌ای ندارم😭 بیاید بگید تو کجا نیاز دارید زنده بمونید، گیر کردممم