eitaa logo
آقای‌اباعبــداللّٰــہ...
1.3هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
0 فایل
‹بِسـم‌ِ‌رَب‌الحُسِـین› ‌مشکلات‌من‌فقط‌ڪنج‌حـرم‌حل‌می‌شود؛ دعوتم‌کن‌کربلا‌خیلی‌گرفتارم‌حسین :)!... شرایط‌کپی‌وَلِف؟‌: دعایِ‌شهادتمون🙂🚶🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
اعمال‌قبل‌از‌خواب (: (ص‌)فرمودند: پیش‌ از خواب..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
30_ahd_01.mp3
1.82M
┏⊰✾🇮🇷✾⊱━─━┓ @Nurulsama ┗─━━⊰✾🇮🇷✾⊱┛
یه‌سلامم‌بدیم‌خدمت‌آقاجانمون؛ اَلسَلام‌ُعَلَیك‌یاصاحِب‌اَلعَصروَالزَمان..(:💚 السَّلامُ‌علیک‌یابقیَّةَ‌اللّٰہ یااباصالحَ‌المَهدی‌یاخلیفةَالرَّحمن ویاشریکَ‌القرآن ایُّهاالاِمامَ‌الاِنسُ‌والجّانّ‌سیِّدی ومَولایالاَمان‌الاَمان . . . 🌱
حرم حضرت معصومه و جمکران به یاد ممبرای کانالمون و کانال های زیر بودیم: ایالت‌متعهد‌هشتادی‌جماعت یه‌دهه‌هشتادی طلبه128:) مداحیام اینجا‌همه‌چی‌درهمه عشاق‌الرضا انیب محور‌ایمان محبنا همسایه‌امام‌رضا آقای‌اباعبدالله و تمام کانال هایی که از قلم افتادن....
جهت افزایش گنگ خون :)))
که عشـق در راه است ؛ و عاشقی فضیلت انسان ..🤍 -ابا‌اصالح-
بداخلاق‌ بودنو که همه‌ بلدن اگه زرنگی‌ تو هر شرایطی‌ خوش‌ اخلاقی‌ت روحفظ‌کن +شهیدمحسن‌حججی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در کوچه می‌گذشتم و پایم به سنگ خورد! سنگی که فکر و ذکر دلم را دچار کرد!
توجه داشته باشید یک بار بخون 🤲😭 شیطان می گوید👿  : 1 زنی که لباس برهنه می پوشه معشوقه ی من است. 2 حمام ومسجدی که سودخوری باشه خانه ی من است. 3 مردی که گناه می کند عزیز من است. 4 جوانی که توبه کند ،عبادت کند دشمن من است. 5 کسی که این گفتار را به دیگران نمی گوید عاشق  من است. اندازه عشقت بخدا هر جا میتونی پخش کن ‌5تا صلوات بفرستید اللهم صل علی محمد و آل محمدوعجل فرجهم  ❤️
آقای‌اباعبــداللّٰــہ...
#رمان_عشق_پاک #پارت60 از توی آیینه داشتم نگاه به خودم میکردم که چشمم خورد به دفترچه ای که روی میز ب
بابا هم نشست سر سفره و گفت _حسن آقا نمیاد؟! _نه بابا تا عصر خونه نمیاد همه غذا رو خوردیم و سریع سفره رو جمع کردیم مامان اومد کنارم و گفت _حسنا برو اماده شو یه ربع دیگه باید اونجا باشیما بدو _باشه مامان بی زحمت چادر منو از اتاق محسن میاری؟! _واه مگه میخوان بخورنت من اینا رو جمع کنم دستم بنده خودت برو _باشه دلم نمی‌خواست دوباره برم تو اتاقش و یهو بیاد ببینه فکر کنه به وسیله هاش دست زدم! اما خب چاره ای نیست نگاهی به محسن انداختم که توی آشپزخونه بود و داشت با خاله تعارف میکرد که ظرف ها رو اون بشوره خداروشکر حواسش نیست سریع رفتم سمت اتاقش و چادرمو از روی چوب لباسی برداشتم و چادر رنگیمو مرتب کردم و گذاشتم روی تختش و اومدم بیرون بابا نگاهی بهم انداخت و گفت _بریم؟ _بله بریم امادم مامان از آشپزخونه با فاطمه اومدن بیرون _حسنا من نمیتونم بیام کلی کار دارم فاطمه باهات میاد کنارت باشه _باشه مامان اشکال نداره! خاله از آشپزخونه اومد بیرون _داری میری عزیزم؟! _بله دارم میرم دیگه _خب مواظب خودت باش کارت تموم شد اگه بابات نتونست بیاد دنبالت زنگ بزن تا بگم محسن بیاد! _چشم ممنون! محسن که توی آشپزخونه مشغول شستن ظرف ها بود متوجه رفتن ما نشد و با خاله و مامان خداحافظی کردیم و با فاطمه اومدیم بیرون و رفتیم سمت ماشین