هدایت شده از | روایت تبیین |
40.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اربعین امسالم میشه، اربعین دهه هشتادیا!
🏴 پویـش رسانـهای #خدمت_اربعینی 🏴
💡با محوریـت: خدمت به عشق امام حسین(ع)
چه در پیادهروی اربعین، چه دور از کربلا
روایت یک خدمت بیمنت به نیت اربعین!
💎 ویـژه نـوجـوانان و جـوانان اربعینـی!
🪧 قالب آثار:
📸 روایت تصویری شامل عکاسی از خدمت و...
🎥 روایت ویدیویی شامل موشنگرافیک خدمت و...
🖋 روایت نوشتاری شامل داستانکنویسی درباره
خدمت و...
💌 با ۵ هدیه ۱ میلیون تومانی
🏅 ویژه ۵ روایت برتر
📆 دریافت روایتها تا ۲۲ شهریورماه
📦 اهدای هدیه در ۱۱ مهرماه
همزمان با میلاد رسولاکرم(ص) و امام صادق(ع)
✍🏻 خادم عزیز؛
توجه داشته باشید که آثار تدوین شده، از امتیاز بیشتری در داوری برخوردار خواهند بود.
شما هم با یک خدمت به برادر یا خواهر دینی خود،
به سیل خروشان خادمین اربعین بپیوندید...
🔰 کانال رسمـی پویـش خدمـت اربعینـی
#خدمت_اربعینی
#خادمیش_افتخاره
#قیام_دهه_هشتادی_ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مود من به اینکه همۀ دوستام دارن میرن کربلا :
منم همینطور حاج قاسم منم همینطور :)))
_نوارکاسِت
''کاش امشب تو مشایه بودم..'' https://t.me/m_molaie110/1411
ما پارسال بخاطر گرما شبا پیاده روی میکردیم. شب اولی که شروع کردیم به حرکت، از همون عمود یک حالم بد شد. حالم خیلی بد بود. انقدر بد بود که فکر کنم اون شب جمعا پنج شیش تا مسکن مختلف خوردم و کارم به سرم و درمونگاه کشید. و یادمه تا برسیم به یه موکبی که شرایط خوبی برای اسکان داشته باشه مردم و زنده شدم.. ولی من انقدر الان به اضطرار و دلتنگی افتادم که همونجا رو میخوام. همونجا با همون حال بد..
هدایت شده از _نوارکاسِت
تو آخرش منو میکشی.._۲۰۲۱_۰۸_۱۰_۲۱_۵۴_۲۹_۱۶۰.mp3
2.02M
گفتی هرکی بیاد کربلا دلش آروم میشه ،
نگفتی دربهدر میشه :)))
- دردِدل | #پیشنهادی
به هرکی زنگ میزنم، سراغ هرکی رو میگیرم، یا رفته کربلا یا راهیه. شرایط یه طوری شده که همش با خودم فکر میکنم نکنه تو بغلت فقط واسۀ من جا نبود ؟ :))
کنار ضریح وایساده بودم خانومه میگفت این مشبکا رو محکم بگیر تو دستت فکر کن شیش گوشهست.. آره دیگه، مگه فقط با خیالش زنده بمونیم :))
با احتساب امسال احتمالا بشود ۵ سال که بابا شده خادم افتخاری حرم. هر سه شنبه، حرمِ حضرتِ عبدالعظیم. البته ما میگوییم سیدالکریم! بابا میگوید لابهلای این همه مشغلۀ کاری، خستگیهای تمام هفته را جمع میکنم و سهشنبهها یکجا میبرم آنجا پیش خودش. میگوید دواست. از آن دوایهای واقعی.
من هم گهگاهی با او میروم. من هم از او یادگرفتم و خستگیهایم را جمع میکنم و میبرم پیش خود آقا. اینروزها و شبهاهم سخت میگذرد و جان میدهد بروی بنشینی کنج حرم یک عالمه حرف بزنی برایش. این روزها دست کم برای من با اشک و آه سر میشود. با حسرت و اندوهِ بی پایان. با دلتنگی. برای یک امشب درس و کتابهایم را بوسیدم گذاشتم کنار و با بابا به حرم رفتم. دلم را به هر دری که زدم آرام نشد. ساعت حدود ۱۰ بود که دوباره قصد زیارت کردم. وارد حرم شدم، سلام دادم، نگاهم را دوختم به ضریحی که از درونش نور قرمز بیرون میآمد. جلو رفتم. دستانم را گره ضریح کردم. مداح همچنان توی گوشم میخواند و من هم با او زمزمه میکردم. دیگر نفهمیدم چه شد، به خودم که آمدم، دیدم کنار ضریحِ تقریبا خلوت نشستهام و بلند بلند گریه میکنم. حتی دقیقا نمیدانستم چند دقیقه است به آن حال افتادهام. دستانم را دوباره گره ضریح کردم و بلند شدم. گریهام بند نمیآمد. سرم را چسباندم به ضریح و بلندتر گریه کردم. بلندتر و بلندتر.. راستش از شما چه پنهان، امید داشتم که شاید آنطور صدایم به حسینِ فاطمه برسد..
#شرحیات
هدایت شده از جامعه متعادل | مهدی تکلّو
از «اربعین جای زن نیست» تا «اربعین ماهیتاً سرشار از زنانگی است»
@Mahdi_Takallou