eitaa logo
_نوارکاسِت
1.3هزار دنبال‌کننده
662 عکس
100 ویدیو
10 فایل
_ وقف امام حسین (ع) _ چیزهایی که باید بشنوید ؛ @vocal_document https://daigo.ir/secret/618123983 ناشناس‌ها توی لینک پاسخ داده میشه،چک کنید * کپی نوشته‌ها شرعا حلال نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید امام‌‌موسی صدر اگه واقعا زنده باشه و بیاد طرفداراشو ببینه که ازش فقط سیگار کشیدنو یاد گرفتن دوباره شهید می‌شه https://t.me/Tanha_128
هدیه‌ای که رنگ مهربانی گرفت" پانزده روز پیش بود که برای ارائه تابلوی جدیدم در حسینیه امام خمینی(ره) خدمت حضرت آقا رسیدم. یادگار این زیارت دلچسب هم انگشتری بود با نگین مشکی که به رسم محبت از این مرد بزرگ به من مرحمت شد. هدیه‌ای که هربار نگاهش میکنم انگار جریان عشق است که چون خون گرم درون رگ‌هایم می‌دود. نزدیک ظهر بود که گوشی موبایلم زنگ خورد. از آن سوی خط مردی با صدای مهربان گفت: «آقای روح‌الامین، از دفتر حضرت آقا تماس میگیرم. ایشان به بنده فرمودند: هنرمندها روحیه‌ی لطیفی دارند ؛ انگشتری که دو هفته پیش به ایشان دادم نگینش تیره بود؛ شاید دوست داشته باشند انگشتری با نگین سرخ یا رنگ دیگری داشته باشند که سرزنده‌تر باشد. با آقای روح‌الامین تماس بگیرید و بپرسید اگر دوست ندارند آن رنگ سیاه را، عوضش کنید...»  این‌همه محبت، فهم هنر و توجه سرشار حضرت آقا، مرا بهت‌زده کرد. در چنین روزهای حساسی برای مسلمانان و یک روز قبل از سخنرانی مهم ایشان به عنوان رهبر شیعیان جهان که چشم تمام رسانه‌های دنیا به این مواضع دوخته شده، و در عین مشغله‌های مدیریت و رهبری کشور و فرماندهی کل‌قوا که بر دوش ایشان است، یک انسان چقدر می‌تواند دقیق، لطیف و متوجه جزئیات باشد که فرزند کوچک و بی‌مقداری مثل من را به اسم و یاد در خاطر نگه دارد؟ این مرد با ایمان اگر نابغه نیست پس چیست؟ هدیه‌ای که از سوی شما می‌آید گوهر است؛ سفید و سیاه ندارد که آقاجان! تصدقتان گردم حضرت عشق. @roholamin_atelie
هدایت شده از Asimeh | آسیمہ
لطف می‌کنید نماز لیله الدفن بخونید برای محمدرضا فرزند حبیب‌الله بخونیم تا برامون بخونن✨
برای این نی‌نی دعا کنیم..✨
_نوارکاسِت
برای این نی‌نی دعا کنیم..✨
شما معجزه میکنید واقعاً 🤍
انشالله که مشکل همه حل بشه..
خدا لعنت کنه هرکسی که به سهم خودش با کم کاری‌هاش فحش برای جمهوری اسلامی میخره..
هدایت شده از Wallflower
میشه ازتون بخوام یه حمد شفا برای مادربزرگم بخونین؟ قلب.
هدایت شده از حُفره
یادم میاد بعد از سه سال خونه‌نشینی رفتم دانشگاه. خونه‌نشینی محضی که حتی روزها و روزها رنگ آسمون رو نمی‌دیدم و درشرف افسردگی بودم. هیچی از کوچه و خیابون‌های خونه‌ی جدیدمون نمی‌دونستم. یه بار دوقلوها رو سپردم به همسرم و با مادرشوهرم رفتم که قدم بزنیم. همه چیز یعنی همه چیز برام نو و تازه بود. یهو می‌ایستادم و می‌گفتم: " مامان ببینید شکوفه‌های این درختو! " " ببینید اون کبوترو که چطور دونه می‌خوره! " " وای خدای من چه پارکی داره اینجا! " " بوی نون تازه رو حس کردین؟ " " یه ذره کیک یزدی بخریم؟ بذارید من کارت بکشم! خواهش می‌کنم! " " وای چه گُل‌هایی! خدای من! " " چه چاله‌ی قشنگی! " دلم حتی واسه کارت کشیدن از روی دستگاه کارت‌خوان تنگ شده بود. واسه اینکه یه چیزی بخرم و ببرم خونه. واسه اینکه حس کنم بیرون از خونه هم ارزشمندم و وجود دارم. می‌ایستادم زیر تابش مستقیم آفتاب تا بسوزم. اصلا جزغاله بشم ولی باشم! مادرشوهر بیچاره‌م جوری نگام می‌کرد انگار یه تخته‌م کمه! انگار مغزم عیب کرده! راهو گُم کردیم و اصلا واسم مهم نبود. مثل مشنگا فقط به زمین و آسمون خیره بودم. می‌خواستم تا شب تو خیابونا راه برم و هوای تازه رو بکشم تو ریه‌هام. مثل یه جاروبرقی با مکش بالا. داشتم می‌گفتم که بعد از چنین خونه‌نشینی که حتی تصورش هم برای بعضیا سخته، رفتم دانشگاه. هر کی می‌فهمید به جای تبریک می‌گفت: " واااا بچه‌هاتو کجا گذاشتی؟ " " حالا الان وقت درس خوندن بود؟ بچه‌هات آسیب نبینن؟ " آدم‌هایی که تو تموم اون سه سال یک بار هم حالی از من نپرسیده بودن به خودشون اجازه می‌دادن که چنین سوالی بپرسن! شلنگِ عذاب وجدان رو بگیرن روم. حتی یه نفر بهم نگفت که چه خوب که میری دانشگاه. چه خوب که زدی بیرون. یعنی ممکن بود من برم دانشگاه و بچه‌هامو سر راه بذارم؟ ممکن بود منِ مادر فکری به حال بچه‌هام و مراقبتشون نکنم که اونا باید بهم یادآوریش می‌کردن؟ چرا؟ تموم اون روزها که درس می‌خوندم و هزاران فشار روم بود از هم‌جنسام با خودم می‌گفتم خب چرا؟ استادِ خانمم که می‌تونم قسم بخورم طاقت ده روز خونه نشستنم نداره برگشت بهم گفت من اگه مادر بودم اینجا نبودم! خونه‌م بودم! از ته دلم خواستم به حال من بیفته. التماس کنه واسه یه ذره هوای بیرون از خونه! له له بزنه. نه. نفرینش نکردم. بخدا نکردم. فقط خواستم بفهمه حالمو و انرژی بدی که بهم داده. تو دانشگاه دیگه حلقه نمی‌ذاشتم. هیچی از خودم نمی‌گفتم. با کسی دوست نمی‌شدم. البته تا ترم آخر که همه چی لو رفت و همه تو بُهت بزرگی رفتن که " اکبرنیا نه تنها ازدواج کرده بلکه دوقلو هم داره! باورتون میشه! " حالم خوب بود. حس می‌کردم از تموم دنیا که می‌خواست منو خونه‌نشین ببینه انتقام گرفتم! من تبدیل شده بودم به یه مادر بهتر. بهترین ورژن مادری که می‌تونستم باشم. خب پس چرا درس نمی‌خوندم؟ چرا نمی‌رفتم؟ چرا وقتی میشد کمی از بچه‌ها دور باشم و یه مامان شاد باشم، کنارشون می‌بودم و یه افسرده عصبی و دیوونه می‌بودم؟ با احترام من جزو اون دسته از مادرهای سنگدلم که میگم اول خودم! چون اگه من مواظب سلامت جسم و روان خودم نباشم، یه نسل دیوونه عین خودم تحویل جامعه میدم! بهار امسال درسم تموم شد و با تولد محمدحسین دوباره خونه‌نشین شدم. دوباره به همون حال افتادم چه بسا بدتر! خیلی بدتر! دوست عزیز! این روزها حالمو بپرس! تا بفهمی که چطوری می‌گذرونم! که این دنیا خیلی نور و خاک و آب و آتش بهم بدهکاره! که دو سه سال دیگه ( اگه زنده موندم البته) زدم بیرون از خونه بفهمی که این نهنگ لعنتی نیاز داره نفس تازه کنه! @hofreee
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🌟اعتماد به نفس ،مهارت طلایی موفقیت🌟 📣 آغاز ثبت‌نام همایش « اعتماد به نفس » ❇️ خانم ها و آقایان 🔸حضوری: خانم ها و آقایان 🔸برخط: خانم ها و آقایان غیرتهرانی 👤 مدرس: دکتر علی غلامیزمان: پنج‌شنبه ۶ دی شروع رسمی مراسم: ساعت ۹:۴۵ تا ۱۷:۱۵ بازه پذیرش: ۸:۴۵_۹:۴۵ 🎯 محورها: 🔹 شناخت مفهوم واقعی اعتماد به نفس 🔹 بررسی ابعاد مختلف آن 🔹 یادگیری راهکارهای عملی برای تقویت اعتماد به نفس 📅 مهلت ثبت‌نام: ۲۴ آذر تا ۲ دی ماه ۱۴۰۳ 💳 هزینه ثبت‌نام: حضوری: ۴۰۰ هزار تومان برخط: ۳۰۰ هزار تومان 🔅 هزینه همایش برای اندیشه‌جویان دوره‌های بنیاد شهید پالیزوانی (ره) و افرادی که به صورت گروهی ثبت‌نام کنند شامل ۲۵ درصد تخفیف می‌شود.ثبت‌نام و توضیحات تکمیلی: 🌐 shahidpalizvani.ir 📱 پشتیبانی ثبت‌نام: ارسال درخواست به معاونت روابط عمومی دسته‌ همایش، در سایت شهید پالیزوانی (ره) ▫️ پشتیانی فنی رویداد: @poshtibaniroydad 📲 اینستاگرام | بله | ایتا | تلگرام | روبیکا