زندگی تو نجف اینطوری که هر وقت دلت
بگیره پامیشی میری حرم ، مولا رو زخمات
چشمزخم ناراحتی خوب کن بزنه. (((:
الان که نزدیک چهارشنبه سوریه لطفا
مراقب خودتون باشید و سعی کنید تا حد
امکان بیرون نرید ، سلامتیتون خیلی
مهمتره🥲🤍
فقط یه تهرانی میدونه که جملۀ ''یه تهرانِ
و نیمهشعبانای میدون خراسونش'' یعنی چی :))
_نوارکاسِت
| الوداع |
پاتند میکنم تا آخرین نماز را از دست ندهم.
نگاه میکنم به بالای سرم و میبینم که خورشید آن دوردستها دارد غروب میکند. خیابان امام رضا من را یاد شارع الرسول می اندازد، وقتی از کوچههای تنگ و باریک نجف خودت را گره میزنی به جمعیت مشتاقان و میخواهی که هرچه زودتر به حرم برسی. شاید هم خیابانی که انتهایش به حرم عباس ختم میشود ، اسمش را یادم نمیآید ، اما حال و وهوایش را خوب به یاد دارم!
حالا چهارراه دانش را رد کرده ام و حرم خوبتر دیده میشود. دلشورهها شروع به جوشش میکنند.
به حرم میرسم ، صحن هارا یکی یکی رد میکنم و حالا به آزادی رسیدهام ، صدای اذان تمام میشود و فکر میکنم بهتر است همینجا نماز را قامت ببندم. نماز اول را با بغض شروع میکنم و با گریه تمام میکنم. نماز دوم را که قامت میبندم ، دلشوره میافتد به جان ثانیهها ، نه من میخواهم تمام بشوند نه آنها ! اما خیلی زود آخرین نماز هم به پایان میرسد. دلم گرفته ، مچاله شده ، غمگین شده ، خداحافظی نمیخواهد !
حالا نماز تمام شده و بلند میشوم بروم حرم گردی.
عصر باران باریده بود و زمین هنوز خیس است ، حقا که امام رضای بارانی به مراتب زیباتر است.
کم کم زمان رفتن فرارسیده. دلم کنده شدن نمیخواهد. اینساعتها بیشتر از اینکه دلم بخواهد اشرف مخلوقات باشم ، دلم میخواست دخیلی باشم که پیرمرد محاسن سفیدی به قصد دعا برای عاقبت بخیری بچههایش گره زده به گوشۀ پنجره فولاد. حالا زمان رفتن بود. زمان خداحافظی !
در میانۀ راه فکر میکنم به رواق امامخمینی و خاطرات کودکیام که لابهلای کتابدعاها مخفی شده ، فکر میکنم به رواق دارالمرحمه که رواق عربهاست! صدای عربی حرف زدنهایشان که توی گوشم میپیچد ، من هزار برابر دلتنگ سرداب حرم امام حسین میشوم. باز رسیدهام به چهارراه دانش، حالا باران گرفته ، برمیگردم و نگاهم را میدوزم به حرم که کمتر از قبل در تیررس نگاهم است. سلام آخر را میدهم ، دلم کبوتر میشود تا سلامم را به امام رضا برساند. قدم هایم آهسته آهسته دارد مرا از حرم دور میکند. در راه تا به هتل برسم ، زیر لب هزاربار میگویم [نکند این آخرین دیدارمان باشد] ؟
- به جامانده از سفر مشهد 💚
#شرحیات
b7d4bbb8b7e475491968dac69917a43744195023-240p_۰۶۰۳۲۰۲۳(2).mp3
4.86M
آقای امام حسین ، لطفا هوامونو جوری داشتهباش که همیشه کنارت بمونیم. چون هرجاهم بریم باز دستازپادرازتر برمیگردیم درخونۀ خودتون :))
#رزق
الی ای دلبر شیرین من؛
عارضم که چشمانتان مدتیست خواب و
خوراک را ز ما ربوده ، اگر مقدور است
کمی بکاهید از دلبری کردنتان! ما که در
حال خودمان بودیم ؛ نگاه شما بود که از
عبد سجاده نشین ، مست و خمار میکده
ساخت. قلب ما از عاشقی سر در نمیآورد ،
مقصر برق چشمان خودتان بود !
مصدع نمیشوم ؛ خواستم بگویم بروید
همسری برای خودتان اختیار کنید ، بلکه
از هرزگی چشم ما در نگاه کردن به شما
کم شود.
هرچند میدانم بعد از رفتن شما ،
جان ز تن ما نیز میرود ..!
#شرحیات