#بدون_تعارف
از اولِ ڪرونا همہ جا و همہ چی باز شدھ
از تـالار، سینما، رستورانها گرفتہ تا باشگاهها و پارڪها غیر از سواحل دریا و سفر بہ ترکیہ، کشورهاۍ اروپایی . . .
اما راهپیماییها و راهیان نور همچنان تعطیل💔💔
آخرشم میان میگن بچہ حزب اللہیها پروتکلهاۍ بہداشتی رعایت نمیکنن😐🚶🏻♂
باباراهپیماییدرمڪانبازوخیابونبرگزارمیشہ
نہمکانبستہ🤦♂
• حـرفِدل💔'
#دهه_فجر
@Oshagh_shohadam
⛓ #تباهیات ➣
رفیـقسنشهادت
ڪمڪمبہدههنودهممیرسد...؛
وتوهنوزدرگیـراینهستےڪه
فلانقسمتسریالازدستندی ..!
میدونـيکہخیلیخجالتداره..!
حرفبیعمل..!
مردومردونهبیایید
بهجاےپروفایلهامون
توےشناسنامهباجوهرقرمزبنویسنـد
بهشہادترسید..
@Oshagh_shohadam
میدونین..
مشکلِمااینھکہ..
جدیگرفتیمزندگیِدنیاییمونو..🌍
وشوخیگرفتیمزندگیِابدیمونو :)
کاشقبلازاینکهبیدارمونکننبیدارشیم..!✨
#شهید_حسین_معز_غلامی
#مدافعحرم
@Oshagh_shohadam
بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتبیستودوم
رفتم دراز کشیدم رو تخت..
"یعنی مهدیار الان کجاست؟!
داره چیکار میکنه؟!
وااای هدیه..!!
این کارت یعنی خیانت،الان تو زن فردین هستی!
فردین،پسر خوبیه،ولی یکم عقلش کمه..
آخه نمیدونه مذهبیبودن و خدا و ائمهداشتن
چه لذتی داره وگرنه مذهبی میشد.."
تو همین فکرها بودم که چشمهام بسته شد..
آلارام گوشیم زنگ خورد..
"واااای یک ساعت دیگه باید بریم مهمونی"
رفتم تو پذیرایی..
پسره مثل خرس خوابیده،
رفتم بالاسرش،انصافا خوشگله..
_فردین!فردین!
_شتر!خروس!
فردین با چشم های بسته؛
-هووووو...
-چته؟!
_پاشو دیگه باید بریم مهمونی
یه تکون خورد و از یه طرف دیگه خوابید..
دارم برات،صبر کن..
رفتم از یخچال یخ آوردم؛
آروم ریختم تو یقه لباسش که از جاش پرید..
-دخترهی چـِـــــــــــــــــلِ روانی..
-چیکار بود کردی؟!
_حقته..
_مگه نگفتم پاشو؟!
بیتوجه به غُرغُرکردنهاش رفتم وضو گرفتم
و نمازم رو خوندم،انصافاََ که نماز آرامشبخشه..
از زبــــــــــــان فردین:
"یقهاَم رو خشک کردم،
واقعا این دختر دیوانه است"
-هدیه!
-هدیه خـــانم،کجااایی؟!
رفتم تو اتاقـ....
"وای خدا...
توی مقنعه سفید و چادر نماز گُل گُلیش
واقعا شبیه فرشتهها بود.."
نمیتونم باور کن اون دختر شیطون چنددقیقه پیش،الان انقدر آروم و ملیح...
کمکم دارم بهش علاقهمند میشم؛
این دختر وقعااا خوبه...
مثل دخترهایی که از هر کلمهی حرفشون یه عِشوه و یه دروغه نیست..
کاملا صاف و زلاله،
یعنی این دختر واقعا خانم خونه من قراره بشه؟!
هدیه:
_چیزی شده؟!
-نـــــــــــــــه فقط بدووو،
-دوساعته ما رو گرفتی..
رفتم بیرون،
یه پیراهن سفید با شوار مشکی پوشیدم،
کفش سفید رو درآوردم و پوشیدم،
موهام رو مردونه زدم بالا..
ساعت مشکیم رو انداختم که متوجه نگاه هدیه شدم..
"ای خدااا..
دوباره اون نگاههای باحالش"
-چیه خوشگل ندیدی؟!
_مثل تو زشت ندیدم...
ای خدا،محال ممکن بود این بشر کم بیاره..
یه نگاه بهش کردم..
"مانتو زرد و شلوار مشکی،
با روسری و ساق فیروزهای و چادر..
انصافاََ خوشتیپ بود.."
-افتخار کن یه شوهری مثل من داری..
_سقف هتل ریخت
دستاش رو گرفتم و از هتل زدیم بیرون..
نمیدونم چرا آنقدر دوست داشتم دستاش رو بگیرم تو دستم..
سوار ماشینی که رفیقم آماده کرده بود شدم
و آدرس دادم...
_میگم حالا این رفیقت کیه..؟!
-رفیقم محمد،خانومش اهل ترکیه است..
_زبون ما حالیشه؟!
-محمد آره،
خانومش اسمش آیگله،
متوجه نمیشه ولی میتونه انگلیسی حرف بزنه..
-واسه همین گفتم انگلیست خوبه..
_آهان یعنی انگلیسی فوله..؟!
-آره...
_خب حله..
یه نگاه بهش کردم،
صورتش توی روسری فیروزهای واقعا به دلم نشست؛من واقعا دارم بهش علاقهمند میشم..
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
@Oshagh_shohadam
#دعاےفرج🌱
#قرارِهرشبمون♥
-بسمالله...🌸
بخونیمباهم...🤲🏻
الهےعَظُمَالْبَلٰٓآوَبَرِحَالخَفٰآء
ُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…🍃
#زيـاږݓݩــاݦـہشهــڌا
♥️|دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است
……ڪہ آسمانیت مےڪند.……
🌱و اگر بال خونیـن داشتہ باشے🌱
دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد.
دلــها را راهےڪربلاے جبــهہها
مےڪنیم و دست بر سینہ،
بہ زیارت "شــهــــــداء" مےنشینیم...|♥️
🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌻
#شادے_روح_شهـــــــدا_صلوات🌾
@Oshagh_shohadam
#امام_زمان
مثلایهروزتیترخبرهااینباشه :)
بہامیدآنروز ♥️
@Oshagh_shohadam
بچه شیعه موقع خداحافظی نمیگه بای
میگه یاعلی(:💚
#شاید_تلنگر
@Oshagh_shohadam
-
بہعلامهطباطباییگفتنفلان
شخصازشماانتقادڪردھایشونگفتن
منڪهرسوایجھانمعیبمنیکی
دوتانیستخباینمروشانتقادپذیرباشیم!(:
-
- #بدون_تعارف
@Oshagh_shohadam
#شهـیدانه
پرسـیـد :"ناهارچیداریممـادر؟
مادرگفت:
"باقالیپلوباماهـی🐟.
باخـنـدهروڪردبهمـادرشوگفـت:
"مـاامـروزایـنمـاهـیها
رامـیخـوریـم
ویـکروزیایـنمـاهـیهـامـارا.."💔
چنـدوقـتبـعـددرعـملـیاتوالفـجـر۸درون ارونـدرودگـمشد😔...
مادرتاآخرعمرلببهماهینـزد...🖤
شھیدغلامرضـاآلویـی🥀
@Oshagh_shohadam
| 🤍🕊|
‹در آرزوے شهادت›
••از شهدا یاد گرفتیم:
از ابراهیم هادی،پهلوانی را...
از حاج همت،اخلاص را...
از باکری ها،گمنامی را...
از علی خلیلی،امر به معروف را...
از مجید بقایی،فداکاری را...
از حاجی برونسی،توسل را...
از مهدی زین الدین،سادگی را...
از حسين همدانى،جوانمردى و اخلاق را...
از حاج قاسم سلیمانی،ولایت مداری را...
بااین همه نمیدانم چرا،موقع عمل که میرسد
شرمنده ایم..!😔
#تلنگر
@Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ گفت چی باعث میشه که مهر یه #شهید به دل آدم میاد؟
- گفتم،خـــدا واسطه میفرسته برای #آشتی_کُنون...
آشــــتیِ بــا خدا !
#رفیق_شهید
#شهیدانه
@Oshagh_shohadam
طرف میگه آخونده اومده با ماشین مردم رو میکشه ، لعنت بهشون...
حالا اگه یه فرد معمولی بود میگفت حتما خوابش برد تصادف کرد..😑
#بهکجاچنینشتابان🚶♀
@Oshagh_shohadam
🔰 شاهی که با هر اتفاقی، از کشور فرار میکرد!!
🔹پیش از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و انقلاب ۱۳۵۷، شاه پهلوی به بهانه استراحت از کشور فرار کرد؛ به امید اینکه اوضاع به دست آمریکا و انگلیس سامان پیدا کند. ولی در سال ۵۷ قدرت مردم مانع این کار شد.
#چفیه_پوش
#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتبیستوسوم
از زبان هدیه:
فردین:
-خب پیاده شو همین جاست..
از ماشین پیاده شدم؛
"واااو چه رستورانی هست لعنتی"
-آنقدر از این نگاهها نرو عاشقت میشما
"ایوای دوباره سوتی دادم"
خودم رو جمع و جور کردم و وارد شدیم..
سعی کردم به دور و برم زیاد نگاه نکنم
که خدای نکرده دوباره از اون نگاهها نروم..
-اوناهاش،اون طرف هستن..
دستم رو گرفت و رفتیم سمت میزی که
دونفر پشتش نشستن..
یه آقایی که همقد فردین بود ولی لاغر با موهای بور و یه خانمی که مثل خودم قدبلند بود
موهاش بلند و یه ذره هم آرایش داشت...
با نزدیکشدن بهشون بلند شدن..
محمد:
-ســـلام
آیگل هم لبخندش نشون از سلامش بود..
جواب سلامشون رو دادیم..
محمد با فردین دست داد و بعد دستش رو به سمت من گرفت...
"یا بـــــاب الحوائج"
یه نگاه به فردین کردم،بعد یه نگاه به محمد
دستم رو گزاشتم رو سینهاَم و کمی خم شدم
و جواب سلام رو دادم..
محمد دستش رو کشید و گفت:
--ایوای،حواسم نبود فردین رفته خواهر بسیجی گرفته
فردین:
-دیگه یادت باشه لطفا..
محمد:
--حتما..
بعد از دستدادن به آیگل نشستم..
محمد:
--خب خب؛
بگید ببینم چیشد اومدید ترکیه؟!
فردین:
-اومدیم واسه یه قرارداد..
-حالا بگو ببینم محمد آفتاب از کدوم طرف طلوع کرده که شمای خسیس ما رو دعوت کردید..
آیگل:
---محمد هیچم خسیس نیست..
"آیگل به انگلیسی حرف میزنه،
ولی خب حرفهای فارسی ما رو متوجه میشه"
خندیدم و گفتم:
_فردین..!
_خانم رو آقاشون حساسه..
فردین:
-دقیقا..
محمد و فردین با هم گرم صحبت شدن..
آیگل:
---حجاب خیلی بهتون میاد
_وای ممنون عزیزم،
چشمهات قشنگ میبینه؛
_راستی شما مسلمون هستی؟!
---نه،من دین خاصی ندارم..
---معتقدم انسان باید آزاد باشه...
خندیدم؛
_خب مثلا من که دین دارم اسیرم؟!
---نه،منظورم این نبود
_میدونم بابا...
---ولی محمد شیعه است،مثل شما...
---ولی خب احساس میکنم خیلی فرق دارید..
_خب آره،
بعضیا به دینشون پایدارن و احترام میزارن
بعضیا هم دینشون براشون مهم نیست و آشکارا میگن...
---آخه من یک مسئولی رو دیدم،
خانومش مثل تو محجبه بود بعد خودشم لباسِروحانی تنش بود ولی دزدی میکرد تو دولت
_خب بعضیا هم هستن که پشت لباسِ دینشون
هزارتا غلط میکنن که در دین مورد قبول نیست
و فقط این کار رو میکنن که دین خراب بشه
و مردم شکی نکنن..
_ولی برعکس این مردم هستن که از دین زده میشن..
---چقدر عوضی...
"زدیم زیر خنده،
دختر خوبی بود،دوسش داشتم..
شماره هامون رو بهم دادیم تا مثل دوتا دوست باشیم"
اون شب هم با کلی خاطره پیش محمد و ایگل گذشت..
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
@Oshagh_shohadam
بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتبیستوچهارم
با فردین از رستوران اومدیم بیرون..
_ساعت چند هست فردین؟!
-ساعت ۲۱:۳۰
_وااای چقدر زوده هنوووز،
_بریم بیرون..؟!
-من که از خدام هست خانمم،بریم..
"خانمم؟!
هنوز نمیتونم باور کنم..
اون مثل دوستمه..
مهدیار...!این از کجای فکرم در اومد؟!
چرا آنقدر به مهدیار فکر میکنم..!!"
-حواست کجاست هدیه؟!
_ها؟!هیچی..
-میگم بستنی میخوری؟!
_واااااااااااااای،چرا که نه..
-خب حالا آبروریزی نکن ملت میگن چه مرد بدبختیه که زنش تا حالا بستنی نخریده..
_وااااای مگه آدم از بستنی سیر میشه..؟!
فردین رفت و با دوتا بستنی قیفی برگشت..
_بَهبَه،خیلیممنون..
_دوتاش ماله من هست دیگه؟!
-واقعا میخوری دوتاش رو..؟!
_نگاه کن فردین من مثل این دخترا سوسول نیستماااا؛من شکمو هستم..
_تازه احتمال داره بفرستَمِت دوتا دیگه بخری..
-ای جــــــــــان،
-فکر کنم شوهر کردم تا اینکه زن بگیرم...
_تا دلتم بخوااد
دوتا بستنی رو گرفتم و شروع کردم به خوردن..
'وای خیلی خوشمزن"
فردین هم با چشمهای گشاد شده و لبخند ملیح نگاهم میکرد..
فکر کرده میتونه من رو منصرف کنه با این نگاهها
-شبیه این خرسهای کثیف و گودزیلا داره میخوره،آبرو نَموند واسم...
یه نگاه به خودم کردم،
دور لبم کلا بستنی شده بود..
دوتا بستنی تو دستم که حالا نصفشون رو خورده بود کمکم آب شده بود و ریخته بود رو دستم
وااقعااا دیدنی بود..
برای تلافی حرفش یکی از بستنیها رو زدم تو صورتش...
-دخترهی روااااانی..
_این کار رو کردم که مثل خودم کثیف بشی
احساس غربت نکنم..
-من اگه دستم بهت برسه..
و یه خیز برداشت سمتم که پاهام خودکار دَوید
همه داشتن نگاه میکردن..
چادرم رو از پشت قاپید و من رو محکم گرفت
و انداخت تو حوض وسط میدون..
من هم کم نیاوردم و پاهااش رو کشیدم،
اون هم افتاد تو آب..
-وااااای دختر،
یعنی تو دیگه کی هستی..!
با لباسهای خیس اومدیم بیرون
و زنگ زدیمـ به تاکسی مخصوص هتل..
تا تاکسی هتل بیاد نشستیم کنار بلوار میدون..
یه نگاه به فردین کردم؛
موهاش خیس و بهم ریخته،
لباسهاش که چسبیده بود بدنش.
و لرزش اندامش که واسه سرما بود...
من هم دست کمی از اون نداشتم؛
چند دقیقه نگذشته بود که زنی اومد سمت ما..
دست کرد تو کیفش و چند دلار گزاشت تو بغل فردین و رفت..
-برای چی پول داد؟!
_به خیالم که که فکر کرده گدائیم..
"زدم زیر خنده"
فردین که خونِش به جوش اومده بود؛
-وااااای هدیه..!!
-این یعنی نهایت خِفَت؛من رو گدا هم کردی...!!
-وااای دخترهی چِل روانی..
من فقط میخندیدم
یه نگاه به صورتم کرد،بعد خودشم زد زیر خنده..
-یعنی واقعا باحالی،با تو آدم بهش خوش میگذره..
_آره دیگه در جریانم..
-حالا من یه چیز گفتم،تو چرا تو هوا میگیری..!!
_آخه حقیقته
-من اعتمادبهنفس تو رو داشتم با انجلیناجولی ازدواج میکردم..
_اَه..چه کسی هم حالا!
-دقیقا،به پای تو نمیرسه..
_از نظر تو حتما انجلیناجولی بهتره..
_دیگه این تعارف نداره که..
صداش آروم شد
-نه بخدا،جدی میگم..
-باور کن الان به جز تو دوست نداشتم هیچکی کنارم باشه..💕
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
@Oshagh_shohadam
#دعاےفرج🌱
#قرارِهرشبمون♥
-بسمالله...🌸
بخونیمباهم...🤲🏻
الهےعَظُمَالْبَلٰٓآوَبَرِحَالخَفٰآء
ُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…🍃
#زيـاږݓݩــاݦـہشهــڌا
♥️|دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است
……ڪہ آسمانیت مےڪند.……
🌱و اگر بال خونیـن داشتہ باشے🌱
دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد.
دلــها را راهےڪربلاے جبــهہها
مےڪنیم و دست بر سینہ،
بہ زیارت "شــهــــــداء" مےنشینیم...|♥️
🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌻
#شادے_روح_شهـــــــدا_صلوات🌾
@Oshagh_shohadam
امـآمزمـآنـم
رضـآیـتشمـآ
همھآرزو؎مـناست
لبخنـدشمـآ،تنھـآشـآخھگلیستڪھ
دلـمرآبھیڪاشـآرھ،گلبـآرآنمیڪنـد.🌼
#امام_زمان
@Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #راهیان_نور
🔻شهدا آرام بخش اند،شهدا اطمینان بخش اند با شهدا قاطی بشید...