#بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتصدودهم
" از زبان هدیه "
"مهدیارم!
این برگه آزمایش بارداریمِ؛مثبت شده
گفتم وقتی اومدی بهت نشون بدم غافلگیر بشی
حالام که اومدی!
خوشبهحالت هم شهید شدی هم بابا"
وقتی فهمیدن باردار بودم گریه هاشون بیشتر شد
ولی من بودم و لبخندم (:
یکی از خانمها اومد سمتم و گفت:
-عزیزم شما حالت خوبه؟!
-چرا گریه نمیکنی؟!
ناری:
-شاید شوک وارد شده بهش
_چیزیم نیست..!
بلند شدم،باید میرفتیم
ما رو بردن داخل اتاقی که رختخواب پهن بود
با همون چادرم دراز کشیدم
لیلا و مهدیه هنوز داشتن گریه میکردن
نخوابیدم،ساعتها فکر کردم و فکر کردم..
"اینکه مهدیار کجاست الان؟!
"چیکار میکنه؟!
"من بدون اون چیکار کنم؟!
"چیکار کرد که شهید شد...!!
به ساعت نگاه کردم، چهار صبح
بلند شدم و رفتم سمت اتاقی که مهدیار داخلش بود
با یک بطری آب وضو گرفتم و کنارش نماز شبم رو خوندم و بعدش هم نماز صبح رو به جا آوردم
یک آقاپسر اومد داخل اتاق و نشست پشت تابوت
-من رضا هستم،همرزم مهدیار..
-خواستم وصیتنامهاَش رو بدم بهتون به همراه وسایلهاش
-البته شهر خودتونه،پست شده..
-فقط اینکه مهدیار وصیت کرده؛
هویزه خاک بشه،واسه همین اینجاست..
یک گوشی گرفت سمتم و ادامه داد:
-این هم گوشی مهدیار هست
-تو وصیتش گفته یه فیلمم براتون گرفته
فقط شما باید ببینید..
گوشی خودم رو درآوردم و رو به آقارضا گفتم:
_میشه برین بیرون؟!
بدون حرفی رفت،
مداحی گذاشتم از نریمانی
میدونستم اگر این مداحی رو گوش بدم اشکهام میریزه
ــــــــــ
مـــنــــو نزاار تنهاااا
میون این حرررم
اگـــــــــــــــه بری بیتوووو
کجـــــــــــا دارم برررم؟!
میون این صحرا
کی میشه یاااااورم؟! {😭💔}
ــــــــــ
دوست داشتم داد بزنم،ولی صدام نمیومد
قلبم داشت میزد بیرووون،بغضم شکستـ...
به اشکهام اجازه دادم بریزن
بالاخره صدام بیرون اومد
هقهق اَمونم نداد..
میون هقهق فقط میتونستم بگم "آخ مهدیارم"
مداحی هم داشت میخوند "از درد من" :((
ــــــــــ
مـــنــــو نزاار تنهاااا
میون این حرررم
اگـــــــــــــــه بری بیتوووو
کجـــــــــــا دارم برررم؟!
میون این صحرا
کی میشه یاااااورم؟! {😭💔}
داریــــــــــــــــــم جدا میشیم
نمیشه باور
ــــــــــ
خم شدم با صورتی که از اشک خیس بود
تمام اجزای صورتی که برای بار آخر بود میدیدم رو بوس کردم..
اشکهام رو پاک کردم و از اتاق اومدم بیرون
خانومی اومد سمتم و کلی غذا داد دستم
خانم:
-عزیزم بخور
-هوای بچه رو هم داشته باش
اصلا بچه یادم نبود؛
آخه مگه من پیش مهدیارم کسی یادم میاد؟!{💔}
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
eitaa.com/Oshagh_shohadam