eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
889 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ من تو شوک بودم؛ "یعنی چی؟!" "سوریه؟!" "داعش؟!" "شهادت؟!" یاد شهادت که افتادم قلبم تیر کشید؛ داشتم خودم رو گُم می‌کردم.. "برم سمتش که نذارم بره" چشمم خورد به قاب "من دخترشم" نظرم عوض شد... رفتم داخل آشپزخونه: یکم غذا ، میوه و تنقلات برداشتم و گذاشتم داخل چمدانش مهدیار: -بابا تفریح که نمیرم! _همین که گفتم.. _جوراب برداشتی؟! رفتم و نصف لباس‌هاش رو انداختم داخل کیفش مهدیار: -می‌دونی اجرت چقدر از من بیشتره؟! "فقط خدا می‌دونست تو دلم چی می‌گذره" _برا من هم دعا کن! -چشم،حتمااااا _صبر کن لباسم بپوشم بیام فرودگاه.. -نمی‌خواد،نیای بهتره (: _آخه...! -آخه نداره.. لباس و پوتینش رو پوشید،چمدانش‌ رو هم برداشت من هم قرآن و آب به دست فقط نگاهش می‌کردم.. مهدیار: -هدیه‌جان! -بند پوتینام رو تو می‌بندی؟! "ای خداا"💔 "من از تو دلم داغووونم" "داغون‌ترم نکن" "ولی..." قرآن و آبی که تو سینی بود رو گذاشتم کنار؛ رفتم و بند پوتیناش رو بستم ((: بلند شدم و بغلش کردم، "ته دلم می‌لرزید" "ولی باید مقاوم بود" از زیر قرآن ردش کردم.. مهدیار: -خداحافظ _درپناه‌حق.یاعلی‌مدد آب رو پشت سرش ریختم،در خونه رو بست به دست‌هام نگاه کردم داشت می‌لرزید.. رفتم جلو آینه،به خودم نگاه کردم صورتم رنگش پریده بود.. کنار آینه عکس من و مهدیار در سفر مشهد بود؛ به لبخندش نگاه کردم "بغضم گرفت،تنها بودم" :(( رفتم رو تخت، بالشت رو گرفتم جلو دهنم و تا می‌تونستم گریه کردم.. "ادامه دارد" ‌ نویسنده: eitaa.com/Oshagh_shohadam