نویسنده:فاطمه رهبر
انتشارات_خط مقدم
رایگان میزارم براتون به شرط دعا شهادت در حق ادمین های کانال و نویسنده محترم
#کتاب_بیست_هفت_روز_یک_لبخند
#شهید_مدافع_حرم_بابک_نوری_هریس
#پارت_صد_و_بیست_و_یک
#بخش_سوم
پایین پای پسرش نشسته . پاهایش را دراز کرده و با گوشه ی چادرش ، نم روی سنگ قبر را می گیرد . قطره های باران ، از لای گلبرگ هایی که برده ایم ، چکه چکه می ریزد . لب هایش تکان می خورند و چیزی شنیده نمی شود .پاییز ، همه سوزَش را ریخته توی باران ، و بر سر شهر می ریزد . از پشت پنجره های بزرگ سالن مزار شهدا ، نمای بیرون ، خیس و لرزان است .
گردن کج می کنم . پدر ، کمی آن طرف تر از ما تکیه داده به ستون ، زانوها را بغل گرفته و به جایی نا معلوم خیره شده است .
مادر ، رد نگاهم را می گیرد :
_ روزی که خبر شهادت بابکم رو آوردن ، باباش رفته بوده استخر . صبح ، قبل از سرکار رفتن ، بهم گفت ( رفیقه ، قلبم سنگینه .)
نگران شدم ؛ اما به روی خودم نیوردم . گفتم ( حتما دیشب باز فکر و خیال کرده ای ! بری سر کار ، سرت مشغول کار بشه ، یادت می ره .)
اما دل خودم هم شور می زد . چند روز بود دز بابک خبری نبود .
بهم گفته بود ( زنگ نزدم ، نگران نشی مامان !) اما اورگیم . . .
می کوبد به قلبش . صدای ضرباهنگ باران روی سقف ، فضای غریبی به وجود آورده است .
* * *
پدر تمام ساعت اداری را کار می کند . کار می کند ؛ اما از سنگینی قلبش کاسته نمی شود . عصر که بر می گردد ، حالش بدتر است .
نمی خواد آشفتگی اش را به اهل خانه منتقل کند . ساک استخر را بر می دارد و از خانه بیرون می زند بیرون . اولین بار است در نبود بابک قصد کرده برود استخر . چند باری قصد رفت کرده اما منصرف شده بود .
وارد سالن می شود . کلید کمد را تحویل می گیرد . پاهایش سست می شود و همان جا روی صندلی می نشیند . کلید کوچک را در دست می چرخاند و به آخرین مکالمه اش با بابک فکر می کند .
چند روز پیش ، در حال برگشتن از مشهد بود که گوشی اش زنگ خورده بود . شنیدن صدای بابک ، انگار جانی تازه به کالبدش دمیده بود ؛ دنیا دوباره خوش رنگ و لعاب شده بود .
برای بابک از کارش گفته بود ؛ این که شاید منتقل بشود و به مشهد . و بابک چقدر از این خبر خوشحال شده بود . حرف های آخر بابک اما وزنه ی سنگینی روی قلبش گذاشته بود :
_بابا ، از دوست های شهیدت بخواه شفاعت من رو بکنن شهید شم .
پدر لب به دندان گرفته بود تا بتواند درد این حرف را تحمل کند . . .
ادامــہ دارد ـ ـ ـ
🌱بـہ ڪانـاݪ عشاق الـشہدا بـپـیونـدیـد🌱
eitaa.com/Oshagh_shohadam