نویسنده:فاطمه رهبر
انتشارات_خط مقدم
رایگان میزارم براتون به شرط دعا شهادت در حق ادمین های کانال و نویسنده محترم
#کتاب_بیست_هفت_روز_یک_لبخند
#شهید_مدافع_حرم_بابک_نوری_هریس
#پارت_صد_و_دو
جانباز در آمده . ما بقی را نمی تواند ببیند می گوید : خوب ، بگید دیگه .
صدای اعتراض از آن ور جمع می آید ؛ داوود مهرورز می گوید : آقا ، قبول نیست ، من نمی خوام اسیر بشم . دوباره فال بگیر .
میان خنده شوخی ، کاغذ ها دوباره گلوله می شود و توی دستان سید قل می خورد و پخشِ زمین می شود . بابک ، برگه ی باز شده را سمت همه می گیرد و با خنده می گوید : ببین چی در اومده !
سرها می چرخد سمتش . عارف ، کاغذ را روی پایش صاف می کند و می گیرد سمتش . یکی دو نفر دیگر هم همین کار را می کنند . حالا توی جمع سه چهار نفر ، روی برگه های تو دست شان ، کلمه ی شهید حک شده . عارف با خنده می گوید : این جوری که در اومده ، یعنی حتما وقتی همگی تو ماشین ایم ، داعش یه خمپاره می ندازه سرمون ، و باهم شهید می شیم !
ارجمند فر با ناراحتی در جای خود تکان می خورد و پاهایش را دراز می کند و با حرص می گوید : چقدر بد میشه این جوری شهید بشیم ؛ بدون اینکه رو در روشون قرار بگیریم و تیری سمت شون شلیک کرده باشیم .
بچه ها به تیید سر تکان می دهند .
حرف ها ، رنگ و بوی دیگری می گیرد . تکه کاغذ کوچک ، بین انگشتان بابک چرخیدن گرفته . کلمه ی شهید ، هی محو و پیدا می شود .
* * *
سرهنگ یعقوب پور ، بچه های گروه موشکی را جمع می کند . می گوید : ما ماشین برای موشک تاو نداریم . دوتا ماشینه که روی هر دو تا خمپاره نصب شده . برای این کا سرعت عمل زیاد داشته باشیم ، باید موشک روی ماشین نصب بشه ؛ هم برای حمل و نقل بهتره ، هم موضع گیری .
به فکر می رود و می گوید : با وجود لانچر وسایل دستگاه جوش می شه این تاو رو روی اون یکی تو یوتا وصل کرد ؛ اما نیروی متخصصِ این کار رو نداریم و . . .
حرفش به اخر نرسید که عارف و . . .
ادامــہ دارد ـ ـ ـ
🦋بـہ ڪانـاݪ عـشـاق الـشہـدا بـپیـونـدیـد🦋
eitaa.com/Oshagh_shohadam