eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
828 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
نویسنده:فاطمه رهبر انتشارات_خط مقدم رایگان میزارم براتون به شرط دعا شهادت در حق ادمین های کانال و نویسنده محترم دست بابک و عارف بالا می رود . بچه های دیگر هم اعلام آمادگی می کنند و به سرعت مشغول به کار می شوند . هر کسی مسئول کاری می شود . فرمانده و جانشینش ، از دور به همکاری گروه ، نظارت می کنند . عارف و بابک ، با شور و شعف بیشتری ، پی گیر کارها هستند . دیدن این بچه ها خستگی و اضطراب را از تن شان دور می کند . بچه ها لانچرا را بلند می کنند ، روی محل مشخص شده می گذارند . بابک ، دستگاه جوش را روشن می کند . براده های اتش گرفته ی آهن ، توی هوایی که کم کم رو به تاریکی می رود ، برق می زند . عارف و بابک ، بارها بالای خودرو می روند و با دفت همه جا را وارسی می کنند . وقتی از کامل بودن کار مطمئن می شوند ، سرهنگ را صدا می زنند . یعقوب پور، دور و بر ماشین را نگاه می کند و بعد پشت قبضه می ایستد . باورش نمی شود با این سرعت و با چنین دقتی ، کار را تمام کرده باشند . انگار یک گروه حرفه ای ، پای کار بوده به همگی خسته نباشید می گوید ، و حالا خیالش راحت شده که در قسمت موشکی هم کم و کاست خاصی ندارند . عارف ، دست هایش را بالای سر می برد و انگشتانش را در هم گره می کند ، روی پنجه ی پاهایش بلند می شود و کش و قوسی به خود می دهد . حسین می خندد و می گوید : با این کارها ، خستگی ت در نمی ره ، باید یه نسکافه بزنی . بابک هم می خندد . دیگر همه می دانند ، که عارف بیشتر از این که لباس آورده باشد ، خوراکی آورده . هر وقت خسته می شود ، . . . ادامــہ دارد ـ ـ ـ 🦋بـہ ڪانـاݪ عـشـاق الـشہـدا بـپیـونـدیـد🦋 eitaa.com/Oshagh_shohadam