نویسنده:فاطمه رهبر
انتشارات_خط مقدم
رایگان میزارم براتون به شرط دعا شهادت در حق ادمین های کانال و نویسنده محترم
#کتاب_بیست_هفت_روز_یک_لبخند
#شهید_مدافع_حرم_بابک_نوری_هریس
#پارت_صد_و_پانزده
تایی به پتو می زند و چند بار در هوا تکانش می دهد و جواب می دهد : والا من بعد از نماز اومدم کنار ماشین ، دیدم همه تون خوابیده اید و سلاح ها رو هم روی صندلی خالی گذاشته اید ! گفتم بیام پیشتون ، هم بیدار می شید ، هم جاتون تنگ می شه .
_می رفتی پیش عارف ، خوب !
بابک تای دیگری به پتو می زند و چند آشغال چسبیده به آن را جدا می کند .
_پیش عارف هم رفتم . دیدم اون هم غرق خوابه . باز دلم نیومد بیدار شه . اگه در ماشین رو باز می کردم ، از خواب می پرید .
ارجمند فر نزدیکش می شود ، پتو را از دستش می گیرد و می کوبد به پشتش : چوخ کیشی سن !¹ چوخ !
بابک با خجالت دست روی سینه می گذارد و گردن خم می کند : آقا ، من کوچیک همگی هستم .
* * *
همه مشغول پاک کردن . . .
ادامــہ دارد ـ ـ ـ
ــــــــــــــــــــــــ
¹خیلی مردی
🌱بـہ ڪانـاݪ عـشاق الـشہدا بـپیـونـدیـد🌱
eitaa.com/Oshagh_shohadam