eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
828 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
نویسنده:فاطمه رهبر انتشارات_خط مقدم رایگان میزارم براتون به شرط دعا شهادت در حق ادمین های کانال و نویسنده محترم بابکی را که این همه برای رفتن تلاش کرد و همه ی دغدغه اش نجات سوریه و ریشه کن کردن داعش بود ، در عقبه نگه داشت ؟ * * * نیروها ، بعد از هفتصد کیلومتر ، به تدمر می رسند . شب را در مسجد ابوذر غفاری می خوابند . یادشان نمی آید آخرین بار کی غذای گرم خورده اند . گاهی به شوخی می گویند ( پلد چه مزه ای بود ؟ ) کنسرو های مرغ و ماهی که روز های اول ، وعده هایی دلچسب محسوب می شد ، حالا کم کم طعم شان تکراری شده . داوود و علی رضایی و رضا علی پور ، فکرشان پیش بابک و حسین نظری است که در بوحوس مانده اند . قیافه غمگین و بغ کرده ی بابک ، لحظه ای از جلوی چشم مهرورز کنار نمی رود . بابک ، او را سفت در آغوش گرفته و صورتش را بارها بوسیده بود . با بغض خندیده بود که ( حاج داوود ، خیلی مواظب خودت باش!) لابد الان بابک مثل این چند شبی که با هم بوده اند ، نشسته روی سجاده و مشغول نماز شب خواندن است . حتما باز هم وقت مناجات ، دستش را گرفته جلوی چشمان خیسش و لب می لرزاند . همین دو شب پیش بیدار شده بود برود دست شویی که بابک را دیده بود که روی سجاده زانو زده و توی نور کم اتاق قرآن می خواند . زده بود به شانه اش ، و گفته بود ( آقا ، بسه دیگه ! چقدر نماز شب می خونی ، تو !؟ این قدر خوب ای شهید می شی ها ! ) و بابک سرش را بالا برده و دست کشیده بود به موهای شقیقه اش ، و فقط خندیده بود . همین . چشم هایش را روی هم می گذارد ؛ فردا صبح زود باید دوباره سوار ماشین شوند و به سمت حمیمه بروند . * * * سرهنگ یعقوب پور نیرو ها را به حمیمه و بعد به منطقه ی ( تی ، دو ) برد و در آنجا اسکان داد ‌ـ ادامــہ دارد ـ ـ ـ 🦋بـہ ڪانـاݪ عـشاق الشـہدا بـپیـونـدیـد🦋 eitaa.com/Oshagh_shohadam