نویسنده:فاطمه رهبر
انتشارات_خط مقدم
رایگان میزارم براتون به شرط دعا شهادت در حق ادمین های کانال و نویسنده محترم
#کتاب_بیست_هفت_روز_یک_لبخند
#شهید_مدافع_حرم_بابک_نوری_هریس
#پارت_نود_و_نه
به بخش موشکی منتقل می شودند و همراه عارف ، روی سلاح های روس تمرین می کنند .
ارجمند فر با خوشحالی روی شانه بابک دست می زند و می گوید : نقد باقچیدی کی بوردا هم ترک وار ؟ ¹
حسین نظری می گوید : البته بابک فقط تورک زبان دئیر ! عربی و انگلیسی ده بلددی .²
خیلی شب ها ، بابک ، آنجا با آن ها انگلیسی صحبت می کرد . بابک ، تمام حرف هایشان را با صبر و حوصله برای حسین هم ترجمه می کرد . اکثر اوقات که بچه ها بیکار بودند یا وقت استراحت شان بود ، بابک دفترچه ی کوچکی را در می آورد که تویش پر بود از لغات انگلیسی، و شروع می کرد به خواندن .
حسین ، یکی دوبار پرسیده بود ( این عربی و انگلیسی خوندنت برای چیه ؛ اون هم تو جنگ ؟) بابک جواب داده بود ( باید از هر فرصتی برای یاد گرفتن استفاده کرد . می خوام برای فوق ليسانس خوندن آماده باشم .)
* * *
بیست و دو سه روز از آمدن به سوریه می گذرد . دوری از خانواده و اوضاع نامناسب و خطر حمله داعش ، تحمل بچه ها را کم کرده .
اکثر چشم ها ، خواب آلود و خون افتاده ، و خلق ها تنگ است .
هوا آفتابی است . بچه ها نشسته اند زیر آفتاب پاییزی تا گرمایش را توی تن شان ذخیره کنند برای مقاومت کردن در سرمای شب .
بابک ، تکه ای یونولیت در دست گرفته و سیبل برای پرتاب دارت درست می کند . چند روز پیش ، برای سرگرمی ، سیبل را به دیوار وصل کرده و با سر نیزه ای کوچک ، مشغول پرتاب شده بود . طولی نکشیده بود که دور و برش پرشده بود از بچه هایی که هر یک ، سر نیزه ای در دست داشتند .
علی رضایی پاهایش را بغل گرفته . کنار دستش داوود مهرورز و حسین نظری نشسته اند . ارجمند فر خیره شده به دستان فرز بابک که فوم را گرد می برد . میانجی به دور دست ها خیره شده . نگاهش روی تپه های کوچک و بزرگ بالا و پایین می شود . باد ، ورق های کتابی را که توی دست کاید خورده است ، تکان می دهد . با صدای بلند ، اطلاعاتی را درباره موشک انداز کنکورس می خواند :
_ حداکثر برد موثر در شب با دوربین حرارتی ، ۲۵۰۰ متره .
بابک برای کامل شدن حرف عارف می گوید : . . .
ادامـــہ دارد ـ ـ ـ
🦋بـہ ڪانـاݪ عـشاق الـشہـدا بـپیـونـدیـد🦋
eitaa.com/Oshagh_shohadam