eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
883 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
ازپنجره قلبت گاهےنگاه به آسمان بینداز وعشق راازتہ قلبت بہ زندگیت دعوت کن مادراین دنیامهمانیم وخداوندمیزبان پس نگران فردایت نباش اوست که مهمان نوازےمیکند بہ اواعتمادکن شبتون شهدایی @Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان🌤 صبح زيباتون بخير و سلامتی❄️ امیدوارم🌼 طلوع امروز آغاز🌱 خوشبختی،موفقیت💫 وشادى های بی پایانتون⛄️ باشه ، دلتون شاد🎊 لبتون خندون و روزتون❄️ امروزتون پراز اتفاقات قشنگ🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⸤ دهه هشتادیا نوجوونیتونُ مفٺ نفروشید!✋🏻 ⸣ @Oshagh_shohadam
•🌿•نیازمندی هامون
[❤️🧿] 🍂 🍂میگفت: گرطالب‌شهـٰادتـۍبدان‌‌که‌نماز، ‌خوبه‌اول‌باشه‌و‌گرنه‌همه‌بلدن‌که‌اول ‌غذا‌بخورند،اول‌یه‌دل‌سیرچت‌کنند،اول ‌بخوابند! خلاصه‌اول‌همه‌کاراشونو‌ انجام‌میدن‌بعد‌نماز‌بخونند..❗️ ‌کسےکه‌دنبال‌شهادته‌بایداز تمومِ‌تعلقات‌دنیا‌دست‌بکشه..👋🏼 ♥️🕊 @Oshagh_shohadam
بـسـم‌رب‌ِّالـمـهـدےعـج ‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ کمی نگذشته بود که... -واقعا می‌خوای ازدواج کنی..؟! من می‌دونستم فردین الکی نمیاد خونه ما.. خبر ازدواج من رو شنیده.. -پس می‌خوای ازدواج کنی؟! _آره _با همون پسری که دو سه بار جلو دانشگاه دیدمش؟! -بله،خودشه -آخه چی داره این؟! -چه‌جوری می‌خواد خوشبختِت کنه؟! _خوشبختی به مال و اموال نیست؛ و با یه حقوق ساده هم میشه خوشبخت شد _بستگی داره خوشبختی رو چه جوری ببینی؟! _همین که مطمئنم خیانت نمیکنه کافیه... -هدیه دهن من رو باز نکن، تو هیچ وقت نزاشتی درباره اون شب بگم.. -ببین هدیه.... نزاشتم حرفش رو تموم کنه.. _پسردایی بیخیال؛باور کن اصلا حوصله ندارم.. _دیگه هر چی بود تموم شد؛ و هم اینکه مهدیار خیلی چیزها داره که جای خالی مال و اموال رو پُر میکنه.. -مثلا چی داره؟! _یه دل داره؛ اگه بده به یکی دیگه کسی رو نگاه نمیکنه _مهربونه،خدا می‌شناسه،ائمه(علیه‌السلام) می‌شناسه و تو زندگیش بیشتر از اینکه نگاه مردم براش مهم باشه نگاه خدا براش مهمه.. _یه منتظر واقعی برای آقاامام‌زمان(عج) هست.. -هع،از کجا میدونی منتظر آقاتونه؟! _چون منتظر شهادته..! _کسی منتظر آقاست که منتظر شهادته.. -یعنی واقعا می‌خوای باهاش ازدواج کنی؟! تو چشم‌هاش نگاه کردم و گفتم: _آره،می‌خوام باهاش ازدواج کنم.. قاشقش رو انداخت تو بشقاب و بلند شد.. _حالا چرا غذات رو نمی‌خوری..؟! -کوفتم بشه.. کتش رو از رو مبل برداشت؛ رفت سمت در که گفتم: _هی فردین،وایسا دارم باهات حرف می‌زنم.. برگشت سمتم: -بگو! _چرا آنقدر بهت برخورد؟! _خب پاشو بیا غذات رو بخور حداقل بعد برو.. -تو هیچی نمی‌فهمی! -هدیه تو هیچی نمی‌فهمی...!! رفت بیرون و در هم بست... "من چی‌رو نمی‌فهمم؟!" "اگر کار خودش نبود من الان زنش بودم" رفتم بقیه غذام رو خوردمو ظرفارو شستم؛ وِلو شدم رو تخت و گوشیم رو برداشتم.. دو تا پست گذاشتم "مهدوی و سیاسی" "نصف دین سیاسته؛ این مذهبی‌هایی که تو سیاست دخالت نمی‌کنن اصلا مذهبی نیستن..!! ما مولامون امیرالمؤمنین‌امام‌علی(علیه‌السلام) کلا شخص سیاسی بودن و چقدر هم تاکید کردن" تو همین فکرها بودم که در خونه باز شد.. ‌ نویسنده: @Oshagh_shohadam
بـسـم‌رب‌ِّالـمـهـدےعـج ‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ تو همین فکرها بودم که در خونه باز شد؛ و مامانم اومد تو.. _سلام مامان،چطووووری؟! مامان: -سلام عزیزم،ممنون تو خوبی؟! _قربونت برم،چرا آنقدر زود اومدید؟! مامان: -دیگه فقط رفتیم یکم گردش کردیم و برگشتیم.. _بابا کجاست..؟! مامان: -اون هم با داییت رفت برا یه کاری.. -واااای چقدر سوال پیچ میکنی دختره فوضول..! _فوضول نیستم کنجکاوم رفتم تو اتاقم و ماسک صورت رو برداشتم و زدم به صورتم و یه نگاه به آینه کردم و زدم زیر خنده "این خارجی‌ها از این ماسک‌ها میزنن باکلاس میشن اونوقت من شبیه جن و روح شدم.. تلفن خونه زنگ خورد؛ _مامان تلفن رو جواب میدی..؟! _دستام کثیفه.. با صدای سلام و احوال‌پرسیش، فهمیدم جواب داده.. رفتم تو حال.. مامان: -بله..فکراش رو کردهــ! "واااااااااااااای خاله لیلاست" *-* به سرعت جِت رفتم زانو زدم کنار مامانم نشستم مامان: -بله،جواب مثبته؛مبارک صاحبش.. .... -فقط یه چیز لیلاجان،اگه میشه فرداشب بیاید خونه ما ان‌شاءلله قرار عقد و عروسی رو بزاریم.. .... -قربان شما، -پس ان‌شاءالله فرداشب منتظریم.. .... -خداحافظ شما من با تمام ذوووقی که تو چشم‌هام بود پریدم بغل مامانم _وااااااااااااای مامان فداااااااات مامان: -واااای ولم کن.. -ماسکِت لباسم رو کثیف میکنه.. -دختره‌ی کثیف، آخه تو الان وقت شوهر کردنته بچه؟! خندیدم صدای در اومد "بابامه" رفتم تا جلوی در استقبالش؛یادم نبود ماسک دارم بابام تا من رو دید یه لحظه چشم‌هاش گرد شد و رفت عقب.. بابا: --خدا خَفَت نکنه پدر سوخته.. --یه هایی یه هویی مثل این جن‌هااا _سلام،باید خوشگل کنم بابایی.. مامان: -دختر بی‌حیا پریدم تو بغل بابام و یه ماچ گنده از لپش کردم بابا: --دختر ماسکت زندگیم رو کثیف کرد؛ آخه من مطمئنم این پسره مهدیار مورد داره.. _چـــــــــــــــــــرا؟! بابا: --چون اگه عقل داشت نمیومد تو رو بگیره.. _واااای بابا مثلا من دخترتماااا بابا: --دیگه من طرفدار هم‌نوعم هستم.. _کات فووووور اووور بابا --اووووور رفتم تو اتاق، واای چقدر خوشحالم این روزها.. گوشیم رو برداشتم و دوتا پیام از طرف مهدیه: -آخر تو رو بهمون انداختن! _تا دلتم بخواااد پیام دوم از طرف مهدیار: -ممنون بابت جواب جوابش رو ندادم اصلااا مغرور نیستم‌هااااا ولی خب،اصلا بیخیال پریدم رو تخت و به سقف خیره شدم.. "وااااای خدایا دمت گررررم" ‌ نویسنده: @Oshagh_shohadam
✨🥀 ‏از شهید"ماشاءالله پیل افکن"چه می‌دانید؟ اهل آملِ مازندران بود و در ادامه عملیات چزابه شش شبانه روز در پشت جبهه دشمن بدون وقفه برای نجات یکی از تیپ های لشکر ۷۷خراسان از محاصره جنگید و آنقدر از مهمات ذخیره و دپو شده دشمن استفاده کرد تا مهمات آن محدوده به پایان رسید... ‏آنگاه با لب تشنه و بدن خسته و گرسنه، و چشم ترکش خورده ایی که ۶ شبانه روز نخوابیده، در محاصره دشمن قرار گرفت و به اسارت دشمن در آمد. اين قهرمان نا شناخته به تنهایی دو شبانه روز گردان‌های زرهی و پیاده دشمن را زمین گیر کرد تا تیپ خراسانی از محاصره رهایی یابد.‏ دشمن شکست خورده، خشم خود را، با شکنجه‌های متعدد، از جمله بریدن دو دست توانمندش از بازو، و بیرون آوردن دو چشم او، و شکستن دندان هایش، و پوست کندن سر و جمجمه اش و همچنین محاسن شریفش با پوست و گوشت صورتش، و با نشاندن صد‌ها گلوله در پیکر پاکش، اینگونه از او انتقام گرفتند‏ هدیه نثار روح مطهرش صلواتی عنایت کنید🌹 @Oshagh_shohadam