eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
880 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ از زبــــــان هدیه: ‌ با ماشین آقای قربانی رفتیم یکی از مناطق محروم.. "واای خدا.. چقدر اختلاف طبقاتی..! هیچی نیست اینجا..! نه خونه درست و دَرمانی،نه بهداشت خوبی، مردم چقدر فقیرن.. خدایا نمی‌خوای‌ بزاری آقاامام‌زمان(عج) بیاد؟! به جون خودم قسم فقط با اومدن آقا درست میشه.. ‌ 💕 ‌ رفتیم تو یه مدرسه اِقامت کردیم، یکی از کلاس‌های مدرسه شد آشپزخونه.. ‌ مهدیار گفت؛ بچه‌ها دلشون شُعله زرد می‌خواد، اگه میشه شُعله زرد درست کنید... قرار شد بره شکر بگیره و شُعله زرد درست کنیم، من و فاطمه هم کم‌کم شروع به پختش کردیم.. فاطمه: -یه شُعله زرد درست کنیم، بفهمن چه آشپزهایی هستیم من: _انگشت‌هاشونم بخورن یه ذره که گذشت فاطمه گف: - برو شکرها رو بیار تا بریزیم توش.. کنار در آشپزخونه یه پلاستیک شکر بود که برداشتم و همه رو ریختیم تو قابلمه.. کارهای‌ آشپزی که تموم شد یه ذره از شعله زرد رو گذاشتم تو قابلمه کوچیک برا خودمون،بقیَّشم دادم برادرها.. برگشتنی چشمم خورد به یه پلاستیک سفید.. یعنی چی توش بود؟! یه ذره مَزه‌مَزه کردم دیدم شکره.. پس اون که ما ریختیم تو غذا چی بوده؟! رفتم سمت شعله زرد خودمون و یه‌ذره ازش خوردم... "وااااااااای شوووووره یــــــــــــــا بــــــــاب‌الحـــوائج _فـــــــاطمه..!! _اون که ریختیم تو غذا شکر نبوده،نمک بوده.. فاطمه: واای هدیه!! -این رو اصلا نمیشه خورد که چیکار کنیم؟! سریع دویدم سر سفره برادرها داشتن شعله زرد رو می‌کشیدن تو بشقاب‌ها.. قابلمه رو سریع کشیدم سمت خودمـ... یه نگاه به جمع کردم ببینم کیا خوردن؟! "وااااااای مهدیار با رفیقش علی دارن می‌خورن دهنشون پره، از شوریِ غذا نمی‌تونن قورت بدن همینجوری نگه داشتن تو دهنشون.. وای آبرووووم" ‌ نویسنده: @Oshagh_shohadam
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 الهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️|دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است ……ڪہ آسمانیت مےڪند.…… 🌱و اگر بال خونیـن داشتہ باشے🌱 دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد. دلــ‌ها را راهےڪربلاے جبــ‌هہ‌ها مےڪنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــ‌هــــــداء" مےنشینیم...|♥️ 🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ 🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌻 🌾 @Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ از زبان مهدیار: ‌ "این شعله زرده همش نمک بود..! یه قاشقی که گذاشتم دهنم هنوز نتونستم قورت بدم.. یه نگا به علی کردم،اون هم مثل من.. خانم کیامرزی داره نگام میکنه؛ میتونم تو نگاش شرمندگی رو بخونم.. نباید بزارم آبروش بره.. آبروی مؤمن از کعبه واجب‌تره.. اون یه قاشق رو به زوور قورت میدم و پا میشم تا هنوز کسی نخورده‌.. با یه حرکت دیگ رو برمی‌دارم می‌برم بیرون که صدای آقای قربانی بلند میشه: -هی پسر..! -چیکار میکنی..؟! _الان میام حاج‌آقا علی رو صدا می‌کنم تو آشپزخونه: _علی!! _جون خودت برو چندتا مرغ بگیر، سریع کباب کنیم تا بدتر از این نشده.. علی بدون هیچ حرفی رفت.. خانم کیامرزی که فکر کنم اسمش هدیه بود اومد جلو،با صدایی که کمی بغض داشت؛ بغض؟!مگه اینم بغض حالیش میشه؟! هدیه: -ببخشید بخدا.. -فکر کردم اون نمک‌ها شکر هست... _نمی‌خواد دربارش فکر کنین؛ فقط دیگه تکرار نشه.. _یه مزه نباید بکنید ببینید چیه؟! -آخه تقصیر شما هم بود.. -نمک و شکر رو میزارن کنار هم؟! "یاخدا.. انداخت گردن من..!! این دیگه چه دختریه..!!" _لابد روزه بودین که یه ذره مزه نمی‌کنین؟! -ما به آشپزی خودمون مطمئنیم شما نمک و شکر رو باهم خریدید.. تا اومدم جواب بدم علی اومد: -یکی از همسایه‌ها مرغ‌داری داشت؛ آماده و خورد شده،دیگه سریع خریدم.. _خدا خیرت بده، _خانم کیامرزی اگه زحمتی نیست آبلیمو و پیاز بیارید بریزیم روش... بدون هیچ حرفی رفت.. مرغ‌ها رو شستم، هدیه هم آبلیمو و پیاز آورد.. یه ذره از آبلیمو رو مَزه کردم هدیه: -چرا مزه می‌کنید؟! _می‌ترسم به جای آبلیمو یه چیز دیگه آورده باشین اونوقت دیگه نمیشه جمع کرد -بازم میگم تقصیر شما بود.. "دوست داشتم سرم رو بزنم به دیوار، راست راست انداخت گردن من.. خانم صفایی اومد و نزاشت دیگه حرفی بزنم.. خدایا..!! این دختره دیگه کیه..!! ‌ نویسنده: @Oshagh_shohadam
6.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تاحالابرای‌امام‌زمان(عج)هزینه‌کردی ؟! وقت‌گذاشتی 🙂⁉️ @Oshagh_shohadam
پناهیان🎋 مشکل اینجاست که فکر میکنیم، ظهور حضرت مهدی (عج) یکی از راههای نجاته؛ در صورتی که تنها راه نجات است!🚶🏻‍♂️🖐🏻 @Oshagh_shohadam
شھیدحججۍمیـگفت:↯ یھ‌وقتـایۍ‌دل‌ڪندن‌از یھ‌سـرےچیـزاۍِ"خـوب" باعـث‌میشھ.. چیـزاۍِ"بهترے" بدسـت‌بیاریم.. بـراے‌ِرسیـدن بھ مھـدےِ‌زهـرا"عج" از‌چـۍ‌دل‌ڪندیم؟!🖐🏻 @Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا