eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
886 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️|دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است ……ڪہ آسمانیت مےڪند.…… 🌱و اگر بال خونیـن داشتہ باشے🌱 دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد. دلــ‌ها را راهےڪربلاے جبــ‌هہ‌ها مےڪنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــ‌هــــــداء" مےنشینیم...|♥️ 🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ 🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌻 🌾 @Oshagh_shohadam
مثلا‌یه‌روزتیترخبرهااین‌باشه :) بہ‌امید‌آن‌روز ♥️ @Oshagh_shohadam
بچه شیعه موقع خداحافظی نمیگه بای میگه یاعلی(:💚 @Oshagh_shohadam
- بہ‌علامه‌طباطبایی‌گفتن‌فلان‌ شخص‌ازشماانتقادڪردھ‌ایشون‌گفتن‌ من‌‌ڪه‌رسوای‌جھانم‌عیب‌من‌یکی دوتانیست‌خب‌اینم‌روش‌انتقادپذیرباشیم!(: - - @Oshagh_shohadam
پرسـیـد :"ناهارچی‌داریم‌مـادر؟ مادرگفت: "باقالی‌پلوباماهـی🐟. باخـنـده‌روڪردبه‌مـادرش‌وگفـت: "مـاامـروزایـن‌مـاهـی‌ها رامـیخـوریـم‌ ویـک‌روزی‌ایـن‌مـاهـی‌هـامـارا.."💔 چنـدوقـت‌بـعـد‌درعـملـیات‌والفـجـر۸درون ارونـدرودگـم‌شد😔... مادرتاآخرعمرلب‌به‌ماهی‌نـزد...🖤 شھیدغلام‌رضـاآلویـی🥀 @Oshagh_shohadam
| 🤍🕊| ‹در آرزوے شهادت› ••از شهدا یاد گرفتیم: از ابراهیم هادی،پهلوانی را... از حاج همت،اخلاص را... از باکری ها،گمنامی را... از علی خلیلی،امر به معروف را... از مجید بقایی،فداکاری را‌‌... از حاجی برونسی،توسل را... از مهدی زین الدین،سادگی را... از حسين همدانى،جوانمردى و اخلاق را... از حاج قاسم سلیمانی،ولایت مداری را... بااین همه نمیدانم چرا،موقع عمل که میرسد شرمنده ایم..!😔 @Oshagh_shohadam
بماند در ذهن ما ۱۸۱۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ گفت چی باعث میشه که مهر یه به دل آدم میاد؟ - گفتم،خـــدا واسطه می‌فرسته برای ... آشــــتیِ بــا خدا ! @Oshagh_shohadam
طرف میگه آخونده اومده با ماشین مردم رو میکشه ، لعنت بهشون... حالا اگه یه فرد معمولی بود میگفت حتما خوابش برد تصادف کرد..😑 🚶‍♀ @Oshagh_shohadam
🔰 شاهی که با هر اتفاقی، از کشور فرار می‌کرد!! 🔹پیش از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و انقلاب ۱۳۵۷، شاه پهلوی به بهانه استراحت از کشور فرار کرد؛ به امید اینکه اوضاع به دست آمریکا و انگلیس سامان پیدا کند. ولی در سال ۵۷ قدرت مردم مانع این کار شد.
‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ از زبان هدیه: ‌ فردین: -خب پیاده شو همین جاست.. از ماشین پیاده شدم؛ "واااو چه رستورانی هست لعنتی" -آنقدر از این نگاه‌ها نرو عاشقت میشما "ای‌وای دوباره سوتی دادم" خودم رو جمع و جور کردم و وارد شدیم.. سعی کردم به دور و برم زیاد نگاه نکنم که خدای نکرده دوباره از اون نگاه‌ها نروم‌.. -اوناهاش،اون‌ طرف هستن.. دستم رو گرفت و رفتیم سمت میزی که دونفر پشتش نشستن.. یه آقایی که هم‌قد فردین بود ولی لاغر با موهای بور و یه خانمی که مثل خودم قدبلند بود موهاش بلند و یه ذره هم آرایش داشت... با نزدیک‌شدن بهشون بلند شدن.. محمد: -ســـلام آیگل هم لبخندش نشون از سلامش بود.. جواب سلامشون رو دادیم.. محمد با فردین دست داد و بعد دستش رو به سمت من گرفت... "یا بـــــاب الحوائج" یه نگاه به فردین کردم،بعد یه نگاه به محمد دستم رو گزاشتم رو سینه‌اَم و کمی خم شدم و جواب سلام رو دادم.. محمد دستش رو کشید و گفت: --ای‌وای،حواسم نبود فردین رفته خواهر بسیجی گرفته فردین: -دیگه یادت باشه لطفا.. محمد: --حتما.. بعد از دست‌دادن به آیگل نشستم.. محمد: --خب خب؛ بگید ببینم چیشد اومدید ترکیه؟! فردین: -اومدیم واسه یه قرارداد.. -حالا بگو ببینم محمد آفتاب از کدوم طرف طلوع کرده که شمای خسیس ما رو دعوت کردید.. آیگل: ---محمد هیچم خسیس نیست.. "آیگل به انگلیسی حرف میزنه، ولی خب حرف‌های فارسی ما رو متوجه میشه" خندیدم‌ و گفتم: _فردین..! _خانم رو آقاشون حساسه.. فردین: -دقیقا.. محمد و فردین با هم گرم صحبت شدن.. آیگل: ---حجاب خیلی بهتون میاد _وای ممنون عزیزم، چشم‌هات قشنگ میبینه؛ _راستی شما مسلمون‌ هستی؟! ---نه،من دین خاصی ندارم.. ---معتقدم انسان باید آزاد باشه... خندیدم؛ _خب مثلا من که دین دارم اسیرم؟! ---نه،منظورم این نبود _می‌دونم بابا... ---ولی محمد شیعه است،مثل شما... ---ولی خب احساس می‌کنم خیلی فرق دارید.. _خب آره، بعضیا به دینشون پایدارن و احترام میزارن بعضیا هم دینشون براشون مهم نیست و آشکارا میگن... ---آخه من یک مسئولی رو دیدم، خانومش مثل تو محجبه بود بعد خودشم لباسِ‌روحانی تنش بود ولی دزدی می‌کرد تو دولت _خب بعضیا هم هستن که پشت لباسِ دینشون هزارتا غلط می‌کنن که در دین مورد قبول نیست و فقط این کار رو می‌کنن که دین خراب بشه و مردم شکی نکنن.. _ولی برعکس این مردم هستن که از دین زده میشن.. ---چقدر عوضی... "زدیم زیر خنده، دختر خوبی بود،دوسش داشتم.. شماره هامون رو بهم دادیم تا مثل دوتا دوست باشیم" اون شب هم با کلی خاطره پیش محمد و ایگل گذشت.. نویسنده: @Oshagh_shohadam
بـسـم‌رب‌ِّالـمـهـدےعـج ‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ با فردین از رستوران اومدیم بیرون.. _ساعت چند هست فردین؟! -‌ساعت ۲۱:۳۰ _وااای چقدر زوده هنوووز، _بریم بیرون..؟! -من که از خدام هست خانمم،بریم.. "خانمم؟! هنوز نمی‌تونم باور کنم.. اون مثل دوستمه.. مهدیار...!این از کجای فکرم در اومد؟! چرا آنقدر به مهدیار فکر می‌کنم..!!" -حواست کجاست هدیه؟! _ها؟!هیچی‌.. -میگم بستنی می‌خوری؟! _واااااااااااااای‌،چرا که نه.. -خب حالا آبروریزی نکن ملت میگن چه مرد بدبختیه که زنش تا حالا بستنی نخریده.. _وااااای مگه آدم از بستنی سیر میشه..؟! فردین رفت و با دوتا بستنی قیفی برگشت.. _بَه‌بَه،خیلی‌ممنون.. _دوتاش ماله من هست دیگه؟! -واقعا می‌خوری دوتاش رو..؟! _نگاه کن فردین من مثل این دخترا سوسول نیستماااا؛من شکمو هستم.. _تازه احتمال داره بفرستَمِت دوتا دیگه بخری.. -ای جــــــــــان، -فکر کنم شوهر کردم تا اینکه زن بگیرم... _تا دلتم بخوااد دوتا بستنی رو گرفتم و شروع کردم به خوردن.. 'وای خیلی خوشمزن" فردین هم با چشم‌های گشاد شده و لبخند ملیح نگاهم‌ می‌کرد.. فکر کرده می‌تونه من رو منصرف کنه با این نگاه‌ها -شبیه این خرس‌های کثیف و گودزیلا داره میخوره،آبرو نَموند واسم... یه نگاه به خودم کردم، دور لبم کلا بستنی شده بود.. دوتا بستنی تو دستم که حالا نصفشون رو خورده بود کم‌کم آب شده بود و ریخته بود رو دستم وااقعااا دیدنی بود.. برای تلافی حرفش یکی از بستنی‌ها رو زدم تو صورتش... -دختره‌ی روااااانی.. _این کار رو کردم که مثل خودم کثیف بشی احساس غربت نکنم.. -من اگه‌ دستم بهت برسه.. و یه خیز برداشت سمتم که پاهام خودکار دَوید همه داشتن نگاه می‌کردن.. چادرم رو از پشت قاپید و من رو محکم گرفت و انداخت تو حوض وسط میدون.. من هم کم نیاوردم و پاهااش رو کشیدم، اون هم افتاد تو آب.. -وااااای دختر، یعنی تو دیگه کی هستی..! با لباس‌های خیس اومدیم بیرون و زنگ زدیمـ به تاکسی مخصوص هتل.. تا تاکسی هتل بیاد نشستیم کنار بلوار میدون.. یه نگاه به فردین کردم؛ موهاش خیس و بهم ریخته، لباس‌هاش که چسبیده بود بدنش. و لرزش اندامش که واسه سرما بود... من هم دست کمی از اون نداشتم؛ چند دقیقه نگذشته بود که زنی اومد سمت ما.. دست کرد تو کیفش و چند دلار گزاشت تو بغل فردین و رفت.. -برای چی پول داد؟! _به خیالم‌ که که فکر کرده گدائیم‌.. "زدم زیر خنده" فردین که خونِش به جوش اومده بود؛ -وااااای هدیه..!! -این یعنی نهایت خِفَت؛من رو گدا هم کردی...!! -وااای دختره‌ی چِل روانی.. من فقط می‌خندیدم یه نگاه به صورتم کرد،بعد خودشم زد زیر خنده.. -یعنی واقعا باحالی،با تو آدم بهش خوش می‌گذره.. _آره دیگه در جریانم.. -حالا من یه چیز گفتم،تو چرا تو هوا می‌گیری..!! _آخه حقیقته -من اعتمادبه‌نفس تو رو داشتم با انجلیناجولی ازدواج می‌کردم.. _اَه..چه کسی هم حالا! -دقیقا،به پای تو نمیرسه.. _از نظر تو حتما انجلیناجولی بهتره.. _دیگه این تعارف نداره که.. صداش آروم شد -نه بخدا،جدی میگم.. -باور کن الان به جز تو دوست نداشتم هیچکی کنارم باشه..💕 ‌ نویسنده: @Oshagh_shohadam
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 الهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️|دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است ……ڪہ آسمانیت مےڪند.…… 🌱و اگر بال خونیـن داشتہ باشے🌱 دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد. دلــ‌ها را راهےڪربلاے جبــ‌هہ‌ها مےڪنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــ‌هــــــداء" مےنشینیم...|♥️ 🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ 🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌻 🌾 @Oshagh_shohadam
امـآم‌زمـآنـم رضـآیـت‌شمـآ همھ‌آرزو؎مـن‌است لبخنـدشمـآ،تنھـآشـآخھ‌گلی‌ست‌ڪھ دلـم‌رآبھ‌یڪ‌اشـآرھ،گلبـآرآن‌می‌ڪنـد.🌼 @Oshagh_shohadam
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
🎬 #کلیپ | #راهیان_نور 🔻شهدا آرام بخش اند،شهدا اطمینان بخش اند با شهدا قاطی بشید...
شهدا نزدیک شدیم به وقتے که همه براۍ زیارت میان پیشتون !.. ما هم جزوشون هستیم ؟!💔 ما رو هم میطلبین ؟ 🖤 این روزا حالمون خوش نیستا ... !💔
حالش گرفته بود؛ گفتم: «چته؟» گفت: «چند وقتھ از ته دل آرزویِ شهادت نکردم؛ نکنه دلم دنیایے شده..!💔» @Oshagh_shohadam
رفیق... به‌دنیا،زیادۍمَحَل‌ندھ... دنیایِ‌زیادی‌روح‌روخَفِه‌مے‌کنه!!(: یابه‌قول‌معروف... -غرق‌دنیاشدھ‌راجام‌شہادت‌ندهند💔🖐🏻- 🥀🕊 @Oshagh_shohadam
بـسـم‌رب‌ِّالـمـهـدےعـج ‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ "از زبان هدیه" اون شب هم اومدیم خونه.. بعد از عَوَض‌کردن لباس‌هام دراز کشیدم رو تخت فردین هم بعد از چند دقیقه دراز کشید رو کاناپه.. فردین: -هدیه!هدیه‌جان..!! _بله!! -بیداری؟! _نه تو خواب حرف می‌زنم -یعنی خاااااک تو سر دشمنات که فقط بلدی بخندونی _دنیا دو روزِ؛یه روزش که گذشته.. _فقط یه روز باقی‌مونده،اگه نخندیم چیکار کنیم؟! _هر چقدر هم دنیا به کامِت نباشه باید بخندی.. _نگاه کن فردین! حق‌الناس فقط مال و اموال نیست.. _حال دیگران هم جزء حق‌الناسه، من اگر حال تو رو بد کنم اگه دل تو رو هم بشکنم حق‌الناس کردم.. _اگر حال خودم بد باشه و به تو انتقال بدم باز هم حق‌الناس.. _پس همون بهتر که همیشه شاد باشم حتی اگه از درون داغونم.. _حتی امیرالمؤمنین‌امام‌علی(علیه‌السلام) فرموده: "مؤمن شادی در چهره‌اَش است و غم و اندوهش در دلش" -چقدر قشنگ گفته امام‌علیتون..! _امام علیمون؟! -آره دیگه... _مگه تو توی‌ِ شناسنامت ننوشته شیعه؟! -آره خب.. _خب پس امیرالمؤمنین‌امام‌علی(علیه‌السلام) برای تو هم هست.. _شاید باورت نشه ولی بعضی وقت‌ها ائمه(علیه‌السلام* حتی برای کسانی که شیعه یا مسلمان نیستند هم هستند.. -می‌دونستی خیلی خوبی؟! _بله که می‌دونم.. -جدی میگم،خیلی خوبی.. -نسبت به هر دختری که دیدم واقعا خوبی،مهربونی،آرامش انتقال میدی.. _من آرامش انتقال میدم؟! _من با این همه شیطونیـ؟! -نگاه کن من قبل اینکه بیام خواستگاری؛ همش فکر می‌کردم شما مذهبی‌ها چقدر خشک و بی‌روح هستید و چه جوری باید یه عمر باهات سَر کنم ولی وقتی بعد از مَحرَمیَتِمون کارات رو دیدم واقعا تعجب کردم.. _خب اصلش همینه؛ یه دختر شیعه باید در برابر نامحرم باحیاترین باشه ولی جلویِ محرم‌هاش شوخ‌طبع‌ و شیطون‌ترین.. -میدونی هدیه..! من اصلا خدای شما رو نمی‌شناختم.. -ولی به یه چیز خیلی خوب معتقدم که؛ آدم شبیه کسی هست که باهاش می‌گرده و دم‌خوره.. _تو خیلی با خُدات حرف میزنی؛ وقتی تو آنقدر خوبی حتما به خاطرِ خدات هست وقتی تو آنقدر مهربونی حالا ببین خدات چقدر مهربونه.. _حالا دیگه اینقدر هم تعریفی نیستم؛ ولی آره خدای یکتا واقعا خوبه.. _یعنی یه رفیق باحال اگه باهاش رفیق بشی آنقدر تو رفاقت مَشتیِ که نگوووو.. -آره،خیلی.. _حالا بگیر بخوااب لطفا.. -چشم.. ‌ فردا صبح وقتی بیدار شدم دیدم فردین نیست.. بعد از خوردن صبحونه نشستم تو بالکن.. هوا چقدر خوب بود.. "یعنی مهدیار الان کجاست..؟! داره چیکار میکنه..؟!" گوشیم رو درآوردم و رفتم تو پیج دانشگاه، با هزار بدبختی عکسش رو پیدا کردم.. "موهای خرمایی و چشم‌های قهوه‌ایِ تیره" "با ته‌ریش واقعا به دل می‌نشست" ‌ سریع از پیج بیرون اومدم.. "وای چقدر هیز شدم" فردین پسر خوبی بود ولی آدم دلخواهِ من نبود یعنی میشد این وصلت بهم بخوره؟! فقط خدا می‌دونست چقدر دارم زَجر می‌کشم دستم رو کسی می‌گرفت که من اصلا به چشم یک همسر نگاهش نمی‌کردم.. فردین بیشتر شبیه رفیقه تا همسر.. شاعر میگه؛ "عشق رازیست که فقط باید به خدا گفت" "خدایا! من فقط و فقط به خودت گفتم تا فقط و فقط خودت درستش کنی[♡]" ‌ نویسنده: @Oshagh_shohadam
بـسـم‌رب‌ِّالـمـهـدےعـج ‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ بالاخره این یک هفته تموم شد و با همه‌ی دلتنگی‌هایی که به مهدیار داشتم اومدیم ایران.. "اصلا چرا آنقدر زود بهش علاقمند شدم؟!" "الله‌اکبر" فردین: -خیلی خوش گذشت،ممنون که هستی.. _خواهش می‌کنم،من از تو ممنونم؛ _فعلا خداحافظ.. از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل خانه؛ دیر وقت بود و همه خواب،خبر نداده بودیم که برگشتیم.. فقط می‌خواستم صبح بشه برم دانشگاه تا مهدیار رو ببینم.. "وااای استغفرالله" "غلط کردی هدیه،بگیر بخواب" ‌ با آلارم گوشیم برای نماز صبح بیدار شدم.. بعد از نماز و تسبیحات شروع کردم با بهترین رفیق دردودل کردن.. "خدایا!اگر مهدیار قسمت من میشه مِهرِش رو به دلم نگه‌دار حتی شده تا قیامت" "ولی اگر هم قسمتم نیست تو روخدا مِهرِش رو از دلم بنداز بیرون" چشمم افتاد به قاب عکس (سلام‌الله‌علیها) تو اتاقم "حضرت زهرا!من نوکرتم.. تو مثل مادر می‌مونی برام بیا و مادری کن برام و یه کاری کن..." صبح از خواب پا شُدَم، مانتو و شلوار بادمجونی تیره پوشیدم با روسری و ساق کِرِم‌رنگ‌تر از مانتو و شلوارم از اتاق اومدم بیرون.. _ســــلام بر هـــمـــــه مامان: --وااای سلام و درد،جون به لب شدم... بابا: --عه؟!دختر بابا کِی اومدید؟! _هیچی بابا دیشب اومدیم.. مامان: --تعریف کن ببینم چیشد...!! _حالا برم دانشگاه،میام تعریف می‌کنم.. از خونه اومدم بیرون و سوار ماشین شدم و یه مداحی گذاشتم و گازش رو گرفتم.. ــــ کرب و بلا آرامش منه نبضم با غم تو میزنه ‌ این هم از کَرَم حسنه اربـــــــــابـــــــم ‌ باروووون داره دونه دونه.. به تو میرسونه سلامم رو آقا... خدا میدونه...😔💔 ‌ (پویانفر) ــــ رسیدم دانشگاه، همون اول پریدم تو بغل فاطمه و نارنج.. _چقدر دلم براتون تنگ شده بود.. فاطمه: -واای آره من هم‌ همینطور.. نارنج: -من هم همچنین‌،حالا بگو ببینم خوش گذشت..؟! _آره خداروشکر خیلی خوب بود.. فاطمه: -اوضاعت با آقای فردین چطوره؟! _هِی،پسر خوبیه ولی خب آدم دلخواه من نیست بهش علاقه‌مند نمیشم؛بچه‌ها دعام کنید.. رفتیم سر کلاس؛ کل کلاس حواسم به این بود بهونه پیدا کنم و برم دفتر بسیج تا ببینمش"دست خودم نبود :(( " بعد از کلاس بچه‌ها رفتن بوفه... _بچه‌ها..!شما برید من هم الان میام.. رفتم تو دفتر بسیج، "آقای قربانی بود فقط،پس کو مهدیار؟!" قربانی: -سلام خانم کیامرزی..!رسیدن بخیر.. _سلام،خیلی ممنون... قربانی: -کاری داشتید؟! "چی بگم الان..؟!" _دنبال خانم صفایی می‌گردم.. قربانی: -ایشون که دوست شماست! نمی‌دونید کجاست..!! _نه،به هر حال ممنون.. "خدایا بابت دروغ حلال کن" در بسیج رو باز کردم که برم تو چهارچوب در که یهو مهدیار رو دیدم.. "واای خودشه،تا من رو دید تا چند دقیقه خیره بودم بهش،اون هم همینطور" ولی مثل همیشه سرش رو انداخت پایین.." ‌ قلبم هزار تا میزد؛ اونقدر قلبم تند میزد که احساس کردم اون هم میشنوه "سلام کرد! بدون حرفی اومدم کنار و رد شد" رفتم حیاط و آب زدم رو صورتم.. "واای خدا..!من واقعا به این بشر علاقه دارم! نگاهش!صداش!هنوز تو ذهنم بود" ‌ نویسنده: @Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️|دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است ……ڪہ آسمانیت مےڪند.…… 🌱و اگر بال خونیـن داشتہ باشے🌱 دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد. دلــ‌ها را راهےڪربلاے جبــ‌هہ‌ها مےڪنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــ‌هــــــداء" مےنشینیم...|♥️ 🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ 🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌻 🌾 @Oshagh_shohadam
•°🌱 مشکل‌ ما اونجاست‌‌ که‌ دیدن‌ آقا‌ صاحب‌ الزمان برامون‌ مهمه ولی‌ کسب‌ رضایتش‌ از خودمون نه..! . @Oshagh_shohadam
میگفت! هرروزبنشینید یك‌مقدارباامام‌زمان'عج'دردودل‌کنید.. خوب‌نیست‌شیعہ‌روزش‌شب‌شود وشبش‌روزشود واصلابہ‌یادامام‌اش‌نباشد . . 💔! @Oshagh_shohadam
نه شناسایی دارم.. نه شب را می دانم.. نه برگشت را می شناسم آواره میان مانده ام اگر به داد نرسید ازدست رفته ام...... 💔 @Oshagh_shohadam