eitaa logo
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
889 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
﷽ این چه سودائے است با خود ڪرده ام در عاشقے از تو گویم لیک، فڪرم جاے دیگر مانده است ارتباط‌مون @Shohada1380 بگـوشیم @Fatemee_315 آن سوی نداشته هایم تکیه‌گاهی‌دارم‌ازجنس‌خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فکر نمی کردم انقدر استقبال بشه 😍 واقعا فوق العاده اید عاقبتتون ختم به بهترین های الهی 🌱 تو همین دو دقیقه یک عالمه پیام برام اومد 😎 اخه فکر می کردم الان همه خواب باشن 😅 ان شاالله که شرمنده امام زمان عج و شهدا نشیم ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
فکر نمی کردم انقدر استقبال بشه 😍 واقعا فوق العاده اید عاقبتتون ختم به بهترین های الهی 🌱 تو همین دو
نیت قبل از ارسال اسم شهید یادتون نره 😉 از امام زمان عجل الله حاجت هاتون رو بخواید 🤲🏻 نیت کنید بعد اسم شهید مدنظرتون رو بفرستید ـ اخه دعا معجزه می کنه ✨ اونم دعایی که از ته دل تک تک عشاق الشهدایی ها باشه ❤️🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️|دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است ……ڪہ آسمانیت مےڪند.…… 🌱و اگر بال خونیـن داشتہ باشے🌱 دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد. دلــ‌ها را راهےڪربلاے جبــ‌هہ‌ها مےڪنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــ‌هــــــداء" مےنشینیم...|♥️ 🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ 🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌻 🌾 @Oshagh_shohadam
‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ رسیدم به یه رستورانی؛ بعد از پارک‌کردن هاچ‌بک جووون،رفتم سمت درب آیگل هم دَمِ دَربِ رستوران منتظر من وایساده‌ بود آیگل: -سلام دلبرم،خوبی؟! -دلم برات تنگ شده بود.. بغلش کردم، _سلام،قربونت تو چطوری..؟! _من هم دلم تنگ شده بود.. -خیلی خوشحالم که میبینمت _این حرف‌ها رو بیخیال،بیا بریم داخل من رو آوردی تو رستوان ترک یه غذای ترک بده بخورم ببینم شما تو ترکیه چی می‌خورید دست‌هاش رو گرفتم و وارد رستوران شدیم.. ‌ "از زبان فردین" _چایلا من که گفتم امشب کار دارم، نباید می‌آوردی من رو اینجا.. چایلا با همون ناخن‌های کاشته شده‌ی بلند و رنگ‌وبارنگ دستش رو گذاشت رو دستم و گفت: -عزیزم خب این رستوران ترک حرف نداره.. "وای خدا... آخه کِی میشه من خلاص بشم از دست این الان باید به جای این چایلا هدیه نشسته باشه" کنار ما یه میز هست که یه دختر چادری پشت به من نشسته.. "هدیه‌ی من هم اینجوری چادریه" "چقدر دلم براش تنگ شده...!" چادر دختره زیر صندلی گیر کرده ولی خودش متوجه نشده بود.. باید بهش بگم؛ _ببخشید خانم!چادرتون.... حرفم تموم نشده بود که برگشت سمتم، "یا خــــــــــــــدا" این هدیه‌ی‌ من هست!چشم تو چشم شدیم‌" همینجور چشمش چرخید رفت سمت دست گره‌شده‌ی من و چایلا.. پاشد... آیگل: --آقا فردین شما اینجا چیکار می‌کنید..؟! --این خانم کیه که دستاش رو گرفتید؟! "واااااای،اون لحظه انگار آخر عمرم بود" بدون هیچ حرفی کیفش رو برداشت و رفت.. یه نگاه به چایلا کردم، _لعنت بهت.. رفتم دنبالش، _هدیه!هدیه! _وایسا توضیح میدم بهت.. برگشت سمتم، یه قطره اشک از گوشه‌ی چشمش اومد پایین و من برای همین یه قطره اشک می‌تونستم تموم کنم.. هدیه: -میشه تنها باشم...؟! حرفی نزدم، سوار ماشین شد و رفت... من هم رفتم سوار ماشین شدم.. چایلا اومد کنار پنجره، خواست سوار بشه که ماشین رو به حرکت درآوردم.. چایلا: -وایسا من هم بیام "برو گمشو،زندگیم رو ریخت بهم" "وااااای،باید دور هدیه رو خط بکشم!" "چرا باید اون امشب راست میومد تو این رستوران خراب شده!" بوووووووووووووووق سرم رو از ماشین کردم بیرون؛ _مرتیکه‌ی آشغال! کدوم عوضی‌ به تو گواهینامه داده ها..؟! ماشین مقابل: -دیونه‌ای بدبخت!! راست می‌گفت،"من دیونه بودم" وقتی قطره اشک از چشمش اومد پایین دوست داشتم همونجا به خدا بگم خدایا تموم کن.. گوشیم رو درآوردم... باید به هدیه پیام می‌دادم... _هدیه خانمم! _باید ببینمت،بخدا همه چی رو میگم... :(( ‌ نویسنده: @Oshagh_shohadam
بـسـم‌رب‌ِّالـمـهـدےعـج ‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ "از زبان هدیه" ‌ اصلا باورم نمیشد؛ من به فردین هیچ علاقه‌ای نداشتم ولی اون نباید همچین کاری می‌کرد.. یه نگاهی به آسمون کردم، "خدایا آخه دردت به جونم، منی که تا الان با یه جنس مخالف نبودم، گذشته از ازدواج اجباری‌اَم،خیانتم باید ببینم..؟! فکر نمی‌کردم فردین همچین آدمی باشه، با فکرکردن به زندگیم گونه‌هام خیس شد.. بدون این که جواب پیام‌هاش رو بدم رفتم خونه.. ولی همین کار فردین باعث شد بهترین بهونه بیفته دستم.. من واقعا تحمل این یه مشکل رو ندارم؛ تصمیم رو گرفتم: _مــــــامـــــــــان!بابا سلام بابا که رو مبل نشسته بود و داشت حساب کتاب می‌کرد؛جواب سلامم رو داد.. بدون این که لباسم رو عوض کنم نشستم رو مبل: _من می‌خوام نامزدیم رو بهم بزنم..! بابا سرش رو آورد بالا... مامانم از آشپزخونه اومد بیرون... بابا: -چی گفتی..؟! _می‌خوام نامزدیم رو بهم بزنم... مامان: --غلط نکن دختر،این دیگه چه حرفیه... بابا: -برای چی..؟! _من و فردین نمی‌تونیم‌ با هم سازگاری کنیم و جداشدن تصمیم دوتامون هست.. "نباید می‌گفتم چی شده که خدای نکرده آبروش نره،آبروی مؤمن از کعبه واجب‌تر هست" مامان: --خب چرااا..؟! _بیشتر از این دیگه نیست، فقط اینکه نمی‌تونیم،آقا زور که نیست،تمام... بلند شدم رفتم سمت اتاق؛ مامانم همون‌جور غُر میزد، من هم با گفتن تمـــام اومدم تو اتاق.. بعد از عوض‌کردن لباس دراز کشیدم رو تخت و مثل همیشه به سقف خیره شدم.. از یک طرف خوشحال شدم که بهونه‌ی خوبیه که بهم بزنم و از یک طرف ناراحت که فردین چرا این کار رو کرد..!! گوشیم رو برداشتم و زنگ زدم به فردین؛ یک بوق،دو بوق،سه... فردین: -الو تارا..! -بخدا غلط کردم،ببخشید.. نزاشتم حرف بزنه، _ببین پسردایی زنگ نزدم این حرف‌ها رو بشنوم _من به خانوادم گفتم با هم دوتایی به توافق نرسیدیم و بهم زدیم پس دیگه جای حرفی نیست فردین: -کی گفته..؟! -من کِی گفتم نمی‌خوامت..؟! صداش بغض داشت؛ _همین حرکتت یعنی نمی‌خوای.. فردین: -باید توضیح بدم بهت.. _هیچ توضیحی لازم نیست،خداحافظ گوشی رو قطع کردم.. ‌ نویسنده: @Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شوق ‌دیدار‌ِ تُــو‌ سـر‌ رفت‌ ز ‌پیمانہ‌ۍ ما کے‌ قدم مۍ‌نهـے اۍ شاه ‌بھ ‌ویرانہ‌ۍ ‌ما...؟! ‌‌اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج @Oshagh_shohadam
چادر‌از‌نگـاه‌دختر‌بچہ‌محجبہ:👀 چـادر‌مزاحـم‌مـن‌نیست،، دسـت‌و‌پایـم‌را‌نمیگیـرد،، مادرم‌بہ‌مـن‌آموختہ... چـادر‌سرڪردن‌بلدۍ‌نمیخواهـد..! عشـق‌میخواهـد،♥️😌 لیاقت میخواهد @Oshagh_shohadam
🥀عُـشـــاق اَلشُھـــــــدا🥀
نیت قبل از ارسال اسم شهید یادتون نره 😉 از امام زمان عجل الله حاجت هاتون رو بخواید 🤲🏻 نیت کنید بعد اس
سلام مجدد 🌸 عیدتون هم خیلی خیلی مبارک 🎉🎊 عزیزان حجم پیام های ارسالی خیلی زیاد هستن برای اینکه قاطی نشه و شهیدی خدایی نکرده جا نمونه ➡️ من پیام ها رو سین نزدم از اخرین پیام میام بالا و چون هرشب هم برای یک شهید گرانقدر هست یک مقداری طول می کشه ✅ ممنون که درک می کنید و صبور هستید 🌷 گفتم که یک وقت امر بر بی ادبی نشه 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست🌷 یک مرد پر از کوه دماوند که نیست🌱 یک مادر گریان که به دختر می گفت✨ بابای تو زنده است... و هر چند که نیست.🥀 روز مرد و روز پدر بر همه شهدا مبارک🌹 @Oshagh_shohadam
بَࢪاےِ شَـہـیـد شـُدَن هُنَࢪ لازِم اسٺ! هُنَࢪ بِھ خُدا ࢪسیدَن هُنَࢪ کُشتَنِ نَفَس هــُنَࢪ تَهذیب تا هُنَࢪمَند نـــَشَویـم شَهـیـد نمے‌شویـمـ ...!! 🖐🏼•• @Oshagh_shohadam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ولنتاین!؟🤌🏽😶 بچہ‌شیعہ‌عشقشو‌سالگࢪدازدواجِ امیرالمومنین‌؏وحضرٺ‌زهرا‌(س) ثابٺ میڪنه‌مشتی! ولنتاین‌واسہ‌‌غربی‌هاس!!.. @Oshagh_shohadam
  به نام الله🌱 پاسدار حرمت خون شهیدان درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و سلام بر شهدای کربلای ایران و سلام بر خانواده ی شهداء .🌹 در درجه ی اول تشکر و قدردانی از پدر و مادر عزیزم می کنم ، که توانستند فرزندی تربیت کنند که به این انقلاب اسلامی ایمان داشته باشد. ✨ و شما باید افتخار کنید که توانستید فرزندتان را به جبهه بفرستید و افتخار بکنید که توانستید یک شهید به اسلام هدیه بکنید و ان شاء الله با دادن یک شهید با ایمانی قوی تر پشتیبان ولایت فقیه باشید.🇮🇷 پدر و مادرم برای من ناراحت نباشید که من به آرزوی خود که شهادت بود رسیدم و برای من گریه نکنید که همانطوری که می دانید شهداء زنده اند.🌺 پدر و مادرم حتما به نمازجمعه و دعای کمیل و راهپیمایی ها بروید و بیشتر به به مسجد بروید.🌿 مادر جان یک سخن با تو دارم که باید برادرم محسن یک مسلمان واقعی و حزب الله باشد و در خط ولایت فقیه باشد.🌷 پدر و مادرم اگر جنازه من به دستتان رسید در هرجایی که راحت هستید به خاک بسپارید  و اگر جنازه من به دستتان نرسید هیچگونه ناراحت نباشید.🍃 شهید محمد حسین زارع  متولد سال  1342 در 1 مهرماه 1361 به درجه رفیع شهادت نائل شد. مزار شهید در گلزار شهدای امام زاده عقیل (ع) اسلامشهر میباشدـ @Oshagh_shohadam🕊
🌱 ♥ -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 بـہ نیت‌شہید محمدحسین‌زارع🕊 الهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…🍃 پ ،ن : اگه عکس خوب نشد عذر می خوام همین یک دونه عکس از شهید در اینترنت بود به همین دلیل خوب در نیومد چون کوچیک بود 😢 به بزرگی خودتون ببخشید 😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️|دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است ……ڪہ آسمانیت مےڪند.…… 🌱و اگر بال خونیـن داشتہ باشے🌱 دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد. دلــ‌ها را راهےڪربلاے جبــ‌هہ‌ها مےڪنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــ‌هــــــداء" مےنشینیم...|♥️ 🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ 🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌻 🌾 @Oshagh_shohadam
بـسـم‌رب‌ِّالـمـهـدےعـج ‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ نفهمیدم چیشد، چشم‌هام رو باز کردم دیدم صبح شده.. واای نماز صبحم قضا شد :(((( بلند شدم وضو گرفتم و نماز قضام رو خوندم، همیشه سعی کردم نماز صبح مهم باشه واسم.. چون یه بار خوندم که؛ "مادربزرگ شهیدجهادمغنیه دو هفته بعد از شهادت جهاد خواب میبینه که به جهاد میگه: "چرا آنقدر دیر اومدی بهم سر بزنی؟!" و شهیدجهادمغنیه گفته: در بازرسی بودم، بازرسی نماز مخصوصا نمازصبح" حالا اون شهید بوده و بازپرسی شده... وای به حال ما💔 امتحانات شروع شده بود.. نشستم پای درس و کتاب، باید یه ذره می‌خوندم تا عصر برم پیش مهدیه "واااای خونه مهدیار اینا ^-^ " هنوز یه صفحه نخونده بودم که گوشیم زنگ خورد "تماس تصویری سه تایی" _سلام بچه‌هاااا فاطمه: -واای هدیه تعریف کن نارنج: -زود تند سریع "چه غلطی کردم دیشب یه پیام دادم" _اولا جواب سلام واجبه، دوما شروع کردم به تعریف‌کردن.. نارنج: -خاک تو سرت، یکی سرش خورد به سنگ اومد تو رو بگیره که اون هم پرید.. زدیم زیر خنده،واقعا که _بچه‌ها میزارید درس بخونم..؟! فاطمه: -درس رو بیخیالش بابا... _عزیزم آقاامام‌زمان(عج) یار بی‌سوااااد نمی‌خواد باید علم و دانش داشته باشی تا در دوران ظهور به یه دردی بخوری نارنج: -راست میگه و هم اینکه رهبر هم گفته؛ "اول درس بعد کار فرهنگی" _اصلا توقع از ما مذهبی‌ها بیشتر هست، باید سعی کنیم زمین نخوریم.. فاطمه: -واااای غلط کردم یه چی گفتم حالا همشون رفتن رو منبر خندیدیم، بعد هم خداحافظی و تماس رو قطع کردیم.. نشستم پای درس و کتابم.. "وااای چقدر درس خسته‌کننده هست ولی چه باید کرد..!" بعد یک ساعت مطالعه سرم رو از رو کتاب برداشتم.. ‌ @Oshagh_shohadam
بـسـم‌رب‌ِّالـمـهـدےعـج ‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ رفتم وضو گرفتم و نشستم پای جانماز.. یه دو رکعت نماز شُکر خوندم... چون واقعا ازدواجی که میلی بهش نباشه قشنگ نیست.. از خدا خواستم همه چی رو درست کنه... یه نگاه به قاب رویِ دیوار کردم "مامان‌زهرا(سلام‌الله‌علیها)! نمی‌دونم چی شد که اینجوری شد ولی من همه چی رو دادم دست شما مادری کنید برام..." ناهار خوردم و رفتم نشستم پای گوشی.. رفتم تو اینستا و دوتا پست گذاشتم... "یک پست سیاسی و یک پست مهدوی" چیز الکی که نیست،جنگ، جنگ نرم هست، باید فعالیت بشه تو فضای مجازی.. به جای اینکه بیکار بچرخیم تو مجازی باید فعالیت کنیم.. قرار شد برم یه گوشیم رو چک کنم و بیام بیرون ولی نمی‌دونم چرا دوساعت شد.. پاشدم رفتم لباس پوشیدم... "شلوار شش‌جیب مشکلی‌رنگ با پیرهن و کفش‌ خاکی‌رنگ با روسری مشکی‌رنگ.. هر موقع تیپ مورد علاقم یعنی "چریک" می‌پوشم جلوی چادرم رو می‌بندم تا معلوم نشه آخه برای خودم می‌پوشم نه دیگران.. سوار هاچ‌بک‌جوون شدم و گازش رو گرفتم رسیدیم و رسیدیم.. تو آینه ماشین خودم رو برانداز کردم؛ "وووووی جووون، آخه تو چرااا آنقدر خوشکلی دختر؟!هااااا" متوجه نگاه کسی شدم،برگشتم... یه پیرزن بود که تکیه به عصاش من رو نگااه می‌کرد اومد از کنارم رد بشه که گفت: -خدا همه مریض‌ها رو شفا بده.. اون من رو می‌گفت..؟! دست‌هام‌ رو گرفتم بالا و گفتم: _الهی آمین زدم زیر خنده و رفتم و درب خونه رو زدم... مهدیه اومد و درب رو باز کرد... بعد از سلام و احوال‌پرسی رفتیم داخل.. ‌ نویسنده: @Oshagh_shohadam
بـسـم‌رب‌ِّالـمـهـدےعـج ‌ رمــــان "پایان یک عــــشـــــق💕" ‌ ‌ مهدیه: --چرا حلقه نشونت دستت نیست دختر..؟! _نامزدیم رو بهم زدم.. پرید بالا و یه جیغی زد.. "این چرا خوشحال میشه!!" مهدیه: --چراااااا..؟! _به درد هم نمی‌خوردیم، حالا تو چرا بال در میاری..؟! مهدیه: --هاا..!من..!خب چیزه..! --آهان خب دوتائیمون در مجردبودن تفاهم داریم.. _آخه این هم شد دلیل..؟! مهدیه: --حالا بیخیال، بیا بریم درس بخونیم که چند هفته بیشتر تا کنکور نموندهــ... چادرم رو درآوردم و شروع کردم به توضیح‌دادن درس‌هاش.. وسط درس خوندن بودیم که مامان مهدیه با یه ظرف میوه اومد داخل اتاق.. لیلا: -دستت درد نکنه دخترم،واقعا زحمت میکشی.. _این چه حرفیه،وظیفمه.. لیلا: -برای جبران زحماتت می‌خوام ببرمت یه جایی.. باذوق گفتم: _خواهش می‌کنم، _کجااااا..؟! لیلا: -ما همیشه این موقع‌های سال خانوادگی میریم مشهد می‌خوام توهم بیای باهامون.. مهدیه: --وااااااااااااای،عاااالی بووووود.. --باااااااید بیاااااااای... _واااای دستتون درد نکنه؛ از اونجایی که تعارفی نیستم باید ببینم چی میشه.. "وااای یعنی قرار بود مهدیارم بیااااد!" لیلا: -خانوادتم بیار دخترم! انگار نمک ریخت رو زخمم💔 _خاله لیلا من خانوادم اهل این چیزها نیستن _یه جورایی خیلی فرق دارن با من.. آهـــان پس مذهبی نیستن -درکت می‌کنم دخترم من هم زمانی که عاشق رضا(شوهرش)شدم مذهبی نبود ولی خب ازدواج کردیم و خیلی اذیت می‌شدم..ولی خب گذشت.. "مهدیه قبلا بهم گفته بود که پدرش سکته کرده و چندین سال پیش فوت کرده" _خدا رحمتشون‌ کند لیلا: -ممنون‌ و همچنین رفتگان شما رو هم ان‌شاءالله.. ‌ @Oshagh_shohadam
35.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در سایه‌ی او هیچ کسی کافر دین نیست، اصلا تو بگو چیست اگر، عشق همین نیست! والله که نزدیک‌تر از او به یقین نیست، در دین علی، پینه فقط رویِ جبین نیست! @Oshagh_shohadam