#دعاےفرج🌱
#قرارِهرشبمون♥
-بسمالله...🌸
بخونیمباهم...🤲🏻
بہنیتشہیدمدافعحرمروحاللهقربانے🌹
الهےعَظُمَالْبَلٰٓآوَبَرِحَالخَفٰآء
ُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…🍃
@Oshagh_shohadam
°بـہنـامــ خداونــد شـہـد و شـہـید°
•|•🌹او چـون ائمـہ شہـید ،
•|•🕊 شهیدان کربلا
•|•🍃شهدای تاریخ
•|•🍂 بـہسانمطہـرے
•|•🥀بہشتے
•|•🌾هفـتاد و دوتـن
•|•💫 رجـائے
•|•💠باهنر
•|•🔆حـاج هـمت
•|•🌷 سید مرتضے آوینےو
•|•🎋 لاجوردی
← فداے دین شـد. تا اندیشـہ هاےمحکـم و اسـلام ناب 🌙 بمـاند. →
اندیشـہهایش بلند ، آرمان هایش در سینه ها فروزان و راهش پررهرو باد. 🌿
@Oshagh_shohadam
بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتچهلم
"از زبان مهدیار"
کلید رو انداختم و رفتم داخل خونه
آخرای شب بود و به خاطر شیفتم توی بیمارستان دیر اومده بودم..
برقها خاموش بود،لابد خواب بودن همه؛
آروم آروم قدم برداشتم سمت اتاقم...
که یهوووو یکی پرید تو بغلم..
مهدیه:
-وااااای داداش یه خبر خیلی خیلی خوووووب!
-اگر بگم ذوق مرگ میشی..
_دخترهی بیعقل علیک سلام
-خب سلام،
-وای داداش نمیدونی چی شده که...
_فعلا خستم بزار برای فردا..
"بوسی کاشتم رو پیشونیش و رفتم سمت اتاقم"
-دربارهی هدیه است،باشه هرجور راحتی
رفت سمت اتاقش،
وقتی گفت هدیه یهو خشک شدم..
برگشتم و دویدم سمتش و گرفتمش
_از هدیه چه خبری داری..؟!
مهدیه زد زیر خنده؛
-چیشد..!تو که خسته بودی..!
_بگو دیگه..!
-اول مژدگونی..!
_فردا بستنی مهمون من
-خب هدیه نامزدیش بهم خورده
ناخودآگاه نیشم باز شد،قلبم تند زد؛
بدون هیچ حرفی رفتم سمت اتاقم...
مهدیه داشت یه حرفهایی میزد ولی نمیشنیدم و رفتم داخل اتاقم...
همون جوری نشستم،
"اصلا باورم نمیشد!
اینجوری من میتونستم پا پیش بزارم"
رفتم وضو بگیرم تا نماز شُکر به جا بیارم..
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
@Oshagh_shohadam
بـسـمربِّالـمـهـدےعـج
رمــــان
"پایان یک عــــشـــــق💕"
#قسمتچهلویکم
" از زبان هدیه "
امروز رحلت امامخمینی(ره) بود؛
واسه همین تمام تیپم رو مشکی زدم..
از اتاق بیرون اومدم،
_خب من دیگه باید برم،فعلا خداحافظ
زندایی:
-مگه ناهار نمیخوری؟!
_نه باید برم امتحان بدم..
_همونجا یه چیزی میخورم..
همگی خداحافظی کردن و اومدم بیرون،
سوار هاچبکجون شدم و حرکت کردم..
رسیدم دانشگاه...
"وااای دیرم شده بود"
سریع با یه عذرخواهی نشستم رو یکی از صندلیها..
بعد امتحان اومدم بیرون...
ناری:
-خبخب بگو ببینم شیری یا روباه..؟!
_یه چیزهایی مابینِش..
فاطمه:
-یعنی پاس میشی..؟!
_آره،خدا کنه
_بچهها امروز مراسم برا رحلت امام نداریم؟!
ناری اومد جواب بده که صدای شخصی اومد
طبق معمول آقایراد:
-میبینم امروز سالگرد خمینی جونتونه؛
سیساله مرده هنوز براش یادبود و ... میگیرید
واقعا که..
ناری:
--حالا نه اینکه شما بزرگداشت کوروش بعد هزاران سال هنوزه که هنوز نمیگیرید..؟!
راد:
-باز کوروش یه کاری کرده،
مال شما جز بدبختی چیکار کرد..؟!
-امام شهدا..!هع..!
_ببین آقایراد کوروش و هزاران سرباز دیگه که بعضیهاشون هم تو همین تختجمشید خاک هستن برای همین جون دادن و ارزش دارن
_شهدای هشت سال دفاع مقدس ما هم برای همین مردم رفتن جنگیدن که امام و رهبرشون آیتاللهخمینی(ره)بود که چه بسا اگر امامخمینی(ره) نبودن این جنگ پیروزی نداشت
_چرا درباره کوروش حرف میزنیم میشیم روشنفکر ولی درباره شهیدهای هشت سال دفاع مقدس حرف میزنیم میشیم عقب مونده..؟!
_مگه هر دو گروه برا کشور نجنگیدن..!!
_پس چرا فرق میگذارید..؟!!
_واقعا متأسفم..
بدون حرفی رفتم سمت آبخوری و آبی زدم به صورتم..
مهدیار:
--نمیخواد خودتون رو آنقدر اذیت کنید..
"وااااای صداش"
"ضربان قلبم رفت رو هوا"
_سلام
مهدیار:
-سلام،
میگم نمیخواد خودتون رو اذیت کنید..
-باید با کسی بحث کنید که بدونید منطقی هست و قانع میشه اما پسری مثل راد هیچ وقت قانع نمیشه پس نباید باهاش بحث کرد..
_آخه نمیدونید چه حرفایی میگفت که!
مهدیار:
-میدونم ولی بعضی وقتها باید سکوت کرد
-حیف شما نیست با این کَلکَل میکنید؟!
" وااای خدا ازم تعریف کرد یعنی! "
_بله درست میفرمائید
فاطمه:
-وااای هدیه حالت خوبه؟!
ناری:
-هدیه خوشم میاد جوری جوابش رو دادی هنوز تو هپروته..
" ای خدااا حالا دودقیقه تنها شدم
میخواستیم حرف بزنیم اگه گذاشتن! "
" یعنی میشه بهم علاقه داشته باشه؟! "
" نه بابا من آنقدر جلو این سوتی دادم محاله خوشش بیاد! "
برگشتم سمتش:
_خب مزاحم نمیشم،یاعلی..
مهدیار:
مواظب خودتون باشین،علی یارتون..
پاهام شل شد،
نمیتونستم راه برم..
"اون الان به من چی گفت؟!"
"واای هدیه خودت رو جمعوجور کن"
"چقدر بیجنبهای خب یه خداحافظ بود دیگه"
یه نگاه به فاطمه و ناری کردم،
داشتن میگفتن و میخندیدن..
من هم یه زمانی همینقدر بیدغدغه بودم..
ولی بعضی وقتها زندگی یه کارهایی و شوخیهایی میکنه با آدم که هیچوقت فکرش رو نمیکردی..
من که تو خودم عاشقشدن نمیدیدم الان با صدای یه آدم ضربانم میره رو ۲۰۰
"پس منتظر اتفاقهای یهویی زندگیت باش"
نویسنده: #هـدیـهیخـدا
@Oshagh_shohadam
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍀چگونه هرروز یاد امام زمانمون باشیم؟
#امام_زمان
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
@Oshagh_shohadam
#بدونِتعـٰارف🖐🏼
استادپناهیان میگفت: ↓
چراخودترورهانمیکنے؟
دادبزنیازامامحسینبخوای؟
برودرخونہاباعبداللهمنتشروبڪش
دورشبگرد..مناجاتڪنباامامحسین!
بگوامامحسینممنباتوآغازکردم،
ولمنکنی...
دیگهنمیکشمادامہبدم
متوقفشدم...💔!'
امامحسینبازمدستترومیگیرهفقط
بخواهازش...(:
#تلنگر
@Oshagh_shohadam
دیدۍ وقتـے یِ خطایـے میڪنۍ ؛
بیشتر از خودت پدر و مادرت ڪھ ریشـھات هستن شرمنده میشن؟!
فڪر کن !
تویِ همـھ عمرت چندبار امامزمانت رو
شرمنده ڪردۍ؟(:💔
و چند بار باعث عزتش شدۍ!؟✌️🏻
8.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ازڪِنارتـو
گِدابادستِخالی ردنَشد...
نیستعآقـل
هࢪڪَسےدیوانهِمَشھـدنَشـد :)!
السلامعلیڪیاعݪےبنموسیالرضا..ツ
-
#چهارشنبه_های_امـٰامرضـٰایی
#استوری
eitaa.com/Oshagh_shohadam
#حرف_قشنگ🌱
تقلب کردن فقط یه جا جایزه داره؛
اونم سرِ امتحاناتِ خدا،
باید سرتو بگیری بالا،
از رویِ برگه شهدا تقلب کنی.. :)
#شهدا..
@Oshagh_shohadam