eitaa logo
📖 کانال آموزشی غیر رسمی استاد احمد پاکتچی 📖
1.3هزار دنبال‌کننده
250 عکس
22 ویدیو
86 فایل
OstadPakatchi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌀 پماک (1) 🔹پماک، نام‌ قومی‌ مسلمان‌ و اسلاو در منطقۀ بالكان‌ كه‌ زیستگاه‌ اصلیِ آنان‌ كوهستان‌ رودوپ‌ در منطقۀ تراكیاست‌؛ در تقسیمات سیاسی‌ كنونی‌، بخشی‌ از آن‌ در خاك‌ بلغارستان‌، بخشی‌ در یونان‌ و بخشی‌ نیز در جمهوری‌ مقدونیه‌ قرار گرفته‌ است‌. جمعیتی‌ از پماكهای‌ مهاجر نیز در تركیه‌ زندگی‌ می‌كنند. این‌ نام‌ را هم‌ پماكها خود، هم‌ بلغارها، هم‌ تركها و هم‌ یونانیها به‌كار می‌برند (ولینوف‌، 26). صورت جمعِ نام در زبان‌ محلی‌ پوماتسی‌[۱]، و ضبط تركی‌ عثمانی‌ آن‌ پوماق‌ است‌. 🔹هویت‌ این‌ قوم‌ تا اواسط سدۀ ۱۳ق‌ / ۱۹م‌، مورد توجه‌ قرار نگرفته‌ بود و پماك‌ به‌ عنوان‌ یك‌ نام‌ قومی‌، از آن‌ سده‌ در منابعْ خود نموده‌ است‌ (سیپل‌، 43؛ ولینوف‌، همانجا). با آنكه‌ در منابعِ پیش‌تر، از بلغارهای‌ مسلمان‌ سخن‌ به‌ میان‌ آمده‌، چنین‌ نامی‌ بر آنان‌ اطلاق‌ نشده‌ است‌ و این‌ نام‌ از زمانی‌ در برگهای‌ تاریخ‌ دیده‌ می‌شود كه‌ جدایی‌ بلغارستان‌ از خاك‌ عثمانی‌ و شكل‌گیری‌ ملیت‌ بلغار مطرح‌ شده‌ است‌. البته‌ در طی‌ ۵ / ۱ سدۀ اخیر نیز هویتِ پماك‌ به‌ شدت‌ در پس‌ هاله‌ای‌ از ابهامِ ناشی‌ از مناقشات‌ سیاسی‌ ـ قومیِ بالكان‌ بوده‌ است‌. 🔹 در نخستین كاربردهای شناخته شده‌، پماك نامی‌ برای‌ بلغارهای‌ مسلمانِ ناحیۀ توروپ‌ بوده‌ است‌؛ همین‌ كاربرد به‌ تعبیری‌ دیگر در اواخر سدۀ ۱۳ق‌ / ۱۹م‌، نزد شمس‌الدین‌ سامی‌ نیز دیده‌ می‌شود. وی‌ پماكها را جماعتی‌ مسلمان‌ در «روم‌ ایلی‌» دانسته‌ است‌ كه‌ به‌ زبان‌ بلغاری‌ سخن‌ می‌گفته‌اند ( قاموس‌الاعلام‌، ۳ / ۲۳۱۷، قاموس‌ تركی‌، ۳۶۴)؛ اما از همان‌ اواخرِ سدۀ ۱۹م‌، دامنۀ اطلاقِ این‌ نام‌ قومی‌ در منابع‌ اسلاوی گسترش‌ یافته‌ بود، از جمله‌ دائرةالمعارف‌ بروكهاوس‌ روسی‌ (۱۳۱۶ق‌ / ۱۸۹۸م‌) به‌ صراحت‌ پماك‌ را ــ افزون‌بر ساكنانِ منطقۀ رودوپ ــ به‌ بلغارهای‌ مسلمان‌ منطقۀ لُوِچ‌ [۲](لوفچه‌) نیز تعمیم داده‌ است‌ .(XXIV / 495) این‌ تعمیم‌ دربارۀ لوچ‌ در ۱۳۱۷ق‌ / ۱۸۹۹م‌ از سوی‌ میلتیچ‌ تأیید شده است‌ (ص‌ ۶۷-۶۸) و پژوهشگران‌ بعدیِ اسلاو چون‌ ساووف‌ و ایوانف‌ نام‌ پماك‌ را برای‌ بلغارهای‌ مسلمان‌ لوِچ‌ به‌كار برده‌اند (نك‍ : گوزلر[۳]، مقدمه‌). در طول‌ سدۀ ۱۴ق‌ / ۲۰م‌، نام‌ پماك‌ به‌ عنوان‌ نامی فراگیر برای همۀ بلغارهای مسلمان كاربردی عام یافت‌. پذیرش‌ عامِ این‌ تعمیم‌ در منطقه‌ نزد پماكها و دیگران‌ و هماهنگیِ آن‌ با ضرورتهای‌ سیاسی‌ ـ اجتماعیِ بالكان‌ برای‌ همۀ طرفهای‌ درگیر، در واقع‌ باید تحولی‌ تاریخی‌ در كاربرد این‌ نام‌ تلقی‌ گردد. در این‌ مقاله‌ از این‌ گروه‌ نیز به‌عنوان‌ پماك‌ یاد می‌شود. 🔹 در اوایل‌ قرن‌ ۲۰م‌، گاه‌ با تعمیمی‌ مسامحه‌آمیز به‌ صربهای‌ مسلمان ساكن مقدونیه ــ موسوم به توربشی‌ [۴]ــ نیز پماك‌ می‌گفتند. این‌ كاربرد با تلقی‌ای‌ عامیانه‌ همراه‌ بود كه‌ پماك‌ نامی‌ عمومی‌ برای‌ اسلاوهای‌ مسلمان‌ دانسته‌ شود. این‌ تلقی‌ گاه‌ به‌ آثار پژوهشی‌ نیز راه‌ یافته‌ است‌ (حاجی‌ واسیلیویچ‌، 187-188, 207, 236؛ EI1) و گاه‌ موجب‌ این‌ خلط شده‌ كه‌ توربشی‌ نامی‌ است‌ كه‌ از سوی مردم‌ مقدونیه‌ به‌ پماكها داده‌ شده‌ است‌ (مثلاً بروكهاوس‌، XIV / 792؛ «دائرةالمعارف‌ ترك[۵]‌»،XXVII / 83 ). تنها در سالهای‌ اخیر این‌ خلط مورد نقد قرار گرفته‌ است‌ (استانف‌، npn.؛ گوزلر، npn.). 🌀 منبع: دبا (مدخل پماک) 🆔 @OstadPakatchi
🌀ابن‌ بابويه‌ و كلام‌ 🔹 ابن‌ بابويه‌ را می‌بايست‌ از نظر فكری‌ از مكتب‌ اخباريان‌ متقدم‌ قم‌ به‌ شمار آورد. صرف‌نظر از چند شخصيت‌ نه‌ چندان‌ برجسته‌، او را بايد آخرين‌ متفكر اين‌ مكتب‌ دانست‌ كه‌ آثارش‌ بخش‌ عمدۀ ميراث‌ اخباريان‌ را تشكيل‌ می‌دهد. مشخصۀ كلی‌ اين‌ مكتب‌ كه‌ به‌ روشنی‌ در آثار ابن‌ بابويه‌ ديده‌ می‌شود، تكيه‌ بر اخبار و احاديث‌ در تعريف‌ مفاهيم‌ و اثبات‌ قضايای‌ كلامی‌ است‌. در واقع‌ كلام‌ ابن‌ بابويه‌ را بايد متون‌ احاديث‌ دانست‌ كه‌ با كمترين‌ تصرف‌ ممكن‌ در قالب‌ يك‌ نظام‌ كلامی‌ ريخته‌ شده‌ و تدوين‌ گشته‌ است‌. اگر چه‌ كلام‌ اخباری‌ ابن‌ بابويه‌ در كليات‌ با كلام‌ ساير مكاتب‌ اماميه‌ همخوانی‌ دارد، اما در مقايسه‌ای‌ بين‌ رسالۀ اعتقادات‌ ابن‌ بابويه‌ و رسالۀ تصحيح‌ الاعتقاد شيخ‌ مفيد كه‌ در نقد آن‌ نوشته‌ شده‌، آشكار می‌شود كه‌ اختلافات‌ قابل‌ ملاحظه‌ای‌ در مسائل‌ فرعی‌ وجود دارد. يكی‌ از مهم‌ترين‌ موارد اختلاف‌ مسأله‌ جواز سهو در نماز بر پيامبر (ص‌) است‌. ابن‌ بابويه‌ چون‌ برخی‌ ديگر از بزرگان‌ مكتب‌ اخباری‌ قم‌ نه‌ تنها سهو در نماز را بر پيامبر (ص‌) جايز می‌شمارد، بلكه‌ مخالف‌ اين‌ نظر را به‌ اهل‌ غلو نسبت‌ می‌دهد (من‌ لايحضره‌، ۱/ ۲۳۴- ۲۳۵؛ مفيد، ۶۵ -۶۶؛ نک‍ : رسالۀ مفيد يا سيد مرتضی‌ در مسألۀ سهو بر پيامبر؛ مجلسی‌، ۱۷/ ۱۲۲- ۱۲۹). ابن‌ بابويه‌ از جنبۀ كلامی‌ با مكاتب‌ و مذاهب‌ متنوعی‌ در برخورد بوده‌ است‌، از طرفی وی‌ با برخی‌ از مكاتب‌ امامی‌ كه‌ از آنها به‌ اهل‌ غلو و اهل‌ تقصير (كوتاهی‌ در حق‌ ائمه‌) تعبير می‌كند، درگير بوده‌ و كتابی‌ تحت‌ عنوان‌ ابطال‌ الغلو و التقصير، در رد اين‌ دو گروه‌ تأليف‌ كرده‌ است‌ (نک‍ : نجاشی‌، ۳۹۲). بخش‌ ديگری‌ از برخوردهای‌ كلامی‌ وی‌ را مسأله‌ مهدويت‌ تشكيل‌ می‌دهد. ابن‌ بابويه‌ در تبيين‌ مهدويت‌ از ديدگاه‌ اماميه‌ ضمن‌ تأليف‌ آثار متعدد به‌ خصوص‌ مهم‌ترين‌ آنها كمال‌الدين‌ به‌ رد ايرادات‌ معتزله‌، زيديه‌ و ديگر مخالفان‌ پرداخته‌ و سعی‌ بليغی‌ در نقض‌ آراء قائلين‌ به‌ فترت‌ (انفصال‌ رشتۀ امامت‌) و رفع‌ شك‌ اماميان‌ متحير نموده‌ است‌. ديگر از ابعاد كلام‌ ابن‌ بابويه‌ رد اتهاماتی‌ است‌ كه‌ از جانب‌ مخالفين‌ متوجه‌ اماميه‌ می‌گرديد. به‌ عنوان‌ نمونه‌ وی‌ كتاب‌ التوحيد را چنانچه‌ در مقدمۀ آن‌ (ص‌ ۱۷) متذكر شده‌ به‌ منظور رد اتهامات‌ وارده‌ به‌ اماميه‌ در مورد قول‌ به‌ تشبيه‌ و جبر تأليف‌ كرده‌ است‌. 🔹 ابن‌ بابويه‌ مانند اكثر مكاتب‌ ديگر امامی‌ بين‌ اهل‌ سنت‌ و ناصبی‌ فرق‌ آشكار گذاشته‌، ضمن‌ احترام‌ به‌ اهل‌ سنت‌ (چنانكه‌ مثلاً از تمجيد مشايخ‌ سنی‌ توسط او برمی‌آيد) ناصبی‌ را كافر شمرده‌ (همو، من‌ لايحضره‌، ۳/ ۲۵۸) و برائت‌ از ظالمين‌ نسبت‌ به‌ ائمه‌ را از واجبات‌ دانسته‌ است‌ (همو، الاعتقادات‌، ۴۰؛ شوشتری‌، ۱/ ۴۵۷). يكی‌ از حركتهای‌ مهم‌ ابن‌ بابويه‌ در كلام‌ اماميه‌ را بايد تدوين‌ آثاری‌ دانست‌ كه‌ نه‌ شكل‌ استدلالی‌ و نه‌ روايی‌، بلكه‌ شكل‌ يك‌ رسالۀ اعتقادی‌ را داشته‌اند. رسالۀ الاعتقادات‌ ابن‌ بابويه‌ در واقع‌ نخستين‌ نمونۀ شناخته‌ شده‌ از اين‌ نوع‌ رسائل‌ در كلام‌ اماميه‌ است‌ كه‌ خود ادامه‌ كار او در مجلس‌ ۹۳ از الامالی‌ (صص‌ ۵۰۹ -۵۱۱) و مقدمۀ «الهداية» (ص‌ ۴۶- ۴۸) می‌باشد. اين‌ حركت‌ پس‌ از ابن‌ بابويه‌ نيز توسط سيد مرتضی‌ در بخش‌ اول‌ رسالۀ جمل‌ العلم‌ و العمل‌ و شيخ‌ طوسی‌ در رسالۀ اعتقادات‌ و بعضی‌ ديگر دنبال‌ شد، ليكن‌ دوام‌ چندانی‌ نيافت‌. 🌀 منبع: دبا (مدخل ابن بابویه) 🆔 @OstadPakatchi
🌀 پماک (2) 🔹ریشه‌شناسی‌ نام‌ پماك‌ گمانه‌زنی‌ دربارۀ ریشۀ نام‌ پماك‌ و آگریان‌، از اواخر سدۀ ۱۹ و اوایل‌ سدۀ ۲۰م‌، یعنی‌ از همان‌ زمانِ شناخته‌ شدنِ این‌ نام‌ آغاز شده‌ است‌. با آنكه‌ دربارۀ ریشۀ نامها، اتفاق‌ نظری‌ وجود ندارد، آنچه‌ با اطمینان‌ می‌توان‌ گفت‌ آن‌ است‌ كه‌ ساخته‌ شدن‌ این‌ نامها مربوط به مدتها پیش از آشنایی‌ مورخان‌ و توجه‌ به‌ وجه اشتقاق آن است‌. در واقع‌، همین‌ كهنگی‌ و تصرفات‌ احتمالی‌ در ساختِ نخستین‌ نام‌ است‌ كه‌ شناختِ ریشۀ آن‌ را با مشكل‌ روبه‌رو ساخته‌ است‌. 🔹 فارغ‌ از آنچه‌ بر پایۀ خوانشهای‌ ۳گانه‌ دربارۀ ریشۀ این‌ نامها گفته‌ شده‌ است‌، پیشنهاد می‌شود كه‌ واژۀ پماك‌ از ریشه‌ای‌ به‌ معنای‌ جابه‌جایی‌ و حركت‌ دانسته‌ شود؛ پیشینۀ واژه‌ می‌تواند به‌ ریشۀ هند و اروپایی mei و پیش اسلاوی mijati (= رفتن و گذشتن‌) بازگردد كه مشتقات آن در زبانهای گوناگون‌ اسلاوی‌ یافت‌ می‌شود (تروباچف‌، XIX / 31؛ استالف‌، 46؛ پكرنی‌، 710). 🔹واژۀ پماك‌ كه‌ ظاهراً می‌تواند از این‌ ریشه‌ ساخته‌ شده‌، و دارای‌ معنای‌ جابه‌جا شونده‌ و كوچنده‌ بوده‌ باشد، هنوز در صربوكرواتی‌ به‌ معنای‌ لغوی خود برجای مانده است (دئانُویچ، .(660 مصدرهایی‌ به‌ صورت‌ پماتسی‌ و پماكنوتی[۱۹]‌ نیز از همین‌ ریشه‌، به‌ معنای‌ حركت‌ كردن‌ و جابه‌جا شدن در همان زبان وجود دارد (همو، ۶۶۰,۶۵۹ ؛ گروییچ‌، .(۵۰۵ چنین‌ اشتقاقی با شیوۀ قدیم زندگی پماكها كه‌ زندگی‌ شبانی‌ بوده‌، نیز سازگار است‌. گفتنی‌ است‌ كه‌ قومی‌ اسلاو با نامِ میاك‌ در منطقۀ مرزیِ مقدونیه‌ و آلبانی‌ زندگی‌ می‌كنند كه‌ بخشی‌ از آنان‌ مسلمانان‌اند؛ گفته‌ می‌شود كه‌ اغلب‌ میاكها قبل‌ از جنگ‌، شبان‌ و كوچنده‌ بوده‌اند (تامر، بند .(۶ فرایندِ پیشنهادی‌ برای‌ ساخت‌ این‌ نام، فرایند همسان با پماك‌ از ریشۀ mei، بدون‌ پیشوند po- است‌. این‌ احتمال‌ دور نیست‌ كه‌ آنان‌ خویشاوند پماكها بوده‌ باشند، چه‌، منطقۀ یاد شده‌ آخرین‌ حد غربی‌ منطقۀ پماك‌نشین‌ در اواخر قرن‌ ۱۳ق‌ / ۱۹م‌ بوده‌ است‌. 🔹 در تأیید این پیشنهاد نخست‌ باید به‌ اصطلاح‌ «یوروك‌» اشاره‌ كرد كه‌ اولیا چلبی‌ در سخن‌ از ساكنان‌ روم‌ ایلی‌، در منطقه‌ای‌ نزدیك‌ به‌ بوم‌ پماكها دربارۀ گروهی‌ از ساكنان‌ به‌ كار برده‌ است‌؛ او در سخن‌ از تركیب‌ قومی‌ این‌ مناطق‌، در كنار تركها و گاه‌ ارمنیها از گروهی‌ با عنوان‌ یوروك‌ در عرض‌ آنان‌ یاد كرده‌ است‌ (مثلاً نك‍ : ۵ / ۲۹۹-۳۰۰). این‌ واژه‌ از مصدر یورومكِ تركی‌ به‌ معنای‌ راه‌ پیمودن‌ است‌ و در اصطلاح‌ عصر عثمانی‌ به‌ عشایر و قبایل‌ كوچنده‌ اطلاق‌ می‌شده‌ است‌ (نك‍ : سامی‌، قاموس‌ تركی‌، ۱۵۶۰؛ كُجابای‌، 819). چنین‌ می‌نماید كه‌ دو اصطلاح‌ یوروك‌ و پماك‌ می‌توانند ترجمۀ یكدیگر باشند. در صورت‌ درستی‌ این‌ ارتباط، باید گفت كه واژۀ پماك در قرن‌ ۱۱ق‌ / ۱۷م ــ یعنی‌ روزگار اولیا چلبی‌ ــ هنوز به صورت نامِ خاص‌ درنیامده‌ بوده‌، و جاافتادن‌ آن‌ به‌ عنوان‌ نام‌ خاص‌ در سدۀ ۱۲ق‌ / ۱۸م‌ یا حتى‌ اوایل‌ سدۀ بعد واقع‌ شده‌ است‌. 🔹 تأیید دیگر برای اشتقاق پیشنهادی آن است كه‌ در میان‌ اقلیتهای‌ مسلمان‌ منطقۀ جنوب‌ شرق‌ بالكان‌، ویژگی‌ جابه‌جا شوندگی‌ ــ دست‌كم‌ در پیشینۀ تاریخی‌ ــ به گونه‌های‌ مختلف‌ دیده‌ می‌شود. در این‌ باره‌، نخست‌ باید به‌ كولیهای‌ مسلمان‌ در بالكان‌ اشاره‌ كرد كه‌ ویژگی‌ عمومیِ آنان‌ جابه‌جایی‌ بوده‌ است‌؛ مصداق‌ دیگر توربشی‌، یا صربهای‌ مسلمان‌ مقدونیه‌ است‌ كه‌ بازگشت‌ نام‌ آنان‌ به‌ دست‌فروشان‌ دوره‌ گرد است‌ (نك‍ : ه‍ د، توربشی‌). 🔹 دربارۀ نام‌ آگاریان‌، به‌ نظر می‌رسد این نام‌ گونه‌ای‌ از واژه‌ای‌ باشد كه امروزه به صورتِ گُریانیك‌ [۲۰]در زبان‌ صربوكرواتی‌ برجای‌ مانده‌ است‌ و معنای‌ كوه‌نشین‌، یا كوه‌ گرد دارد (برای‌ واژه‌، نك‍ : دئانویچ‌، ۱۸۸). شكل‌ كوتاه‌ترِ واژه‌، یعنی‌ گُریان‌ [۲۱]نیز امروز به‌ عنوان‌ نام‌ شخصی‌ در میان‌ اسلاوهای‌ بالكان‌ رایج‌ است‌. «آ» در آغاز كلمه‌، ظاهراً پیشوندِ اتصاف‌ به‌ صفت‌ است‌ كه‌ در پماكی‌ و دیگر زبانهای‌ اسلاوی‌ شناخته‌ شده‌ است‌ ، مانند آژُنِن‌ [۲۲](= متأهل‌) (كوكاس‌، npn.). 🔹در تأیید این‌ پیشنهاد باید توجه‌ داشت‌ كه‌ گروه‌ كوچكی‌ از مسلمانان‌ اسلاو زبان‌ كه‌ در بخشی‌ از كوزوو زندگی‌ می‌كنند، نام‌ «گوران‌» (جمع‌: گورانی‌) برخود دارند. بر اساس‌ گزارشها، این‌ قوم در زبان و نیز آداب و رسوم‌، شباهتهای‌ بسیاری‌ به‌ پماكها دارند و شاید گروهی‌ از آنان‌اند كه‌ زمانی‌ به‌ كوزوو كوچیده‌اند ( مانگالاكُوا، npn.؛ «تار ـ گروه‌ ۱»، پیام‌ ۱۱۷۹ ). 🌀 منبع: دبا (مدخل پماک) 🆔 @OstadPakatchi
🌀 پماک (3) 🔹نقش‌ دین‌ و زبان دربارۀ پماكها دو ویژگی‌ مسلم‌ است‌، نخست‌ آنكه‌ از نظر دین‌ مسلمان‌اند و دیگر آنكه‌ از نظر زبان‌ به‌ زبانی‌ اسلاوی‌ سخن‌ می‌گویند. اما اینكه‌ اساساً هویت‌ آنان‌ برپایۀ صورت‌بندی‌ای‌ مركب‌ از این‌ دو ویژگی‌ تعریف‌ شود و اینكه‌ در این‌ صورت‌بندی‌ كدام‌ یك از دو ویژگی‌ اولیه‌ تلقی‌ گردند، زمینۀ تفاوتها را پدید آورده‌ است‌. در زمینۀ نفس‌ این‌ صورت‌ بندی‌ باید توجه داشت كه به‌خصوص دربارۀ قومیتهای بالكان، پژوهشگران‌ بر معرفی‌ چند بعدی‌، با تكیه‌ بر مشخصه‌هایی از دین‌ و زبان‌ تكیه‌ داشته‌اند، با وجود اینكه‌ گاه‌ ساده‌اندیشیِ حاكم‌ بر این‌ طبقه‌بندیها به‌ نقد كشیده‌ شده‌ است‌ (مثلاً نك‍ : مكارتی‌، ۵؛ برونباور، npn). 🔹دربارۀ دو نوع‌ صورت‌ بندی‌، فرهنگنامه‌های‌ مربوط به‌ اواخر سدۀ ۱۹م‌ بسیار گویا هستند. شمس‌الدین‌ سامی‌ در قاموس‌ تركی‌، پماكها را جماعت‌ مسلمانی‌ می‌داند كه‌ به‌ زبان‌ بلغاری تكلم‌ می‌كنند (ص ۳۶۴)؛ در حالی كه در دائرةالمعارف بروكهاوس روسی‌ اواخر دورۀ تزاری‌، آنان‌ بلغارهایی‌ دانسته‌ شده‌اند كه‌ پیرو دین‌ محمدند (XXIV / ۴۹۵). در معاهدات‌ بین‌ عثمانی‌ / تركیه‌ و دول‌ مسیحی‌ در اواخر سدۀ ۱۹ و اوایل‌ سدۀ ۲۰م‌، چون‌ پیمان‌ برلین‌ (۱۲۹۳ق‌ / ۱۸۷۶م‌) و پیمان‌ لوزان‌ (۱۳۴۲ق‌ / ۱۹۲۴م‌) پماكها جدا از مسلمانان‌ دیده‌ نشده‌اند (فرید، ۶۸۲، ۶۸۴؛ كتانی‌، «مسلمانان‌»، ۱۵۳؛ بالیچ‌، ۳۶۵). 🔹از آنجا كه‌ در میان‌ قومیتهای‌ غالب‌ در بالكان‌، شاخص‌ اسلام‌ قومیت‌ ترك‌، و شاخص‌ زبانی‌ كه‌ بتوان‌ پماكی‌ را بدان‌ متعلق‌ دانست‌، زبان‌ قوم‌ بلغار بوده‌ است‌، گفته‌ می‌شود پماكها با بلغارها در زبان‌ (و حتى‌ گاه‌ نژاد) و با تركها در دین‌ احساس‌ همبستگی‌ داشته‌اند و هویت‌ پماكها همواره‌ امری‌ میان‌ این‌ دو بوده‌ است‌ (نك‍ : بل‌، .(۱۷۰ در برخورد با قومیت‌ بلغار، این‌ احساس‌ وجود دارد كه‌ دین‌ اسلام‌ تنها ممیزۀ مهم‌ پماك‌ نسبت‌ به ‌بلغارهاست ‌(نك‍ : كاراگیانیس، «دربارۀ قومیت‌»، ۳۴ff.، «مقدمه‌ای‌»، ۳-۱؛ ولینوف‌، ۱۸۲ff.) و از همین‌ روست‌ كه‌ در بحث‌ از بلغارها گاه‌ بلغارهای‌ مسلمان‌ در كنار بلغارهای‌ كاتولیك‌ به‌ عنوان‌ دو اقلیت‌ در عرض‌ اكثریت‌ بلغار ارتدُكس‌ مطرح‌ می‌گردند (مثلا نك‍ : اُلسن‌، ۱۲۰؛ نیز تودُروا، .(۴۷۱-۵۱۰ گاه‌ از سوی‌ پماكها بر این‌ نكته‌ تأكید شده‌ است‌ كه‌ آنان‌ بلغار مسلمان‌اند و نه‌ قومی‌ دیگر (استانف‌، .(npn. شاید گویاترین‌ تعبیر در این‌باره‌ آن‌ باشد كه‌ برای‌ پماكها، پماك‌ یعنی‌ مسلمان‌، و برای‌ بلغارها، پماك‌ به‌ معنیِ قومی‌ خاص‌ است‌ (اگبرت‌، .(۴۱۱ 🔹برپایۀ گزارشهای رسیده از اوایل سدۀ ۲۰ و ۲۱م‌، پماكها بیشتر در مجامع‌ بسته‌، از زبان‌ خود استفاده‌ می‌كنند و به‌ عنوان‌ تابعی‌ از همین‌ ویژگی‌، اصرار بر تكلم‌ به‌ این‌ زبان‌ بیشتر از جانب‌ مردان‌ بوده‌ است‌ (نك‍ : «گزارش‌ كمیسیون‌»، ۱۵۵؛ «پماك‌»، بند .(۳-۷ به‌ هر روی‌، گفته‌ می‌شود: تحت‌ تأثیر وسایط ارتباط جمعی‌ و آموزش مدارس‌، زبان بلغارهای مسلمان‌ كه‌ در بلغارستان‌ زندگی‌ می‌كنند، روی‌ به‌ سوی‌ یكسانی‌ با بلغاری‌ رسمی‌ نهاده‌ است‌ (تسیبیریدو، npn.)؛ در حالی‌ كه‌ كوشش‌ می‌شود زبان‌ پماكهای‌ یونان‌ فاصله‌های‌ خود را از بلغاری‌ رسمی‌ حفظ كند. باید توجه‌ داشت‌ كه‌ یكسانیِ یاد شده‌ در بلغارستان‌ نیز ممكن‌ است‌ به‌ همان‌ اندازه‌ كه‌ دربارۀ مسلمانان‌ شمال‌ بلغارستان‌ صادق‌ است‌، دربارۀ پماكهای‌ رودوپ‌ صادق‌ نباشد. 🌀 منبع: دبا (مدخل پماک) 🆔 @OstadPakatchi
🌀 پماک (4) 🔹اسلام‌ و آموزش‌ دینی دربارۀ دین‌ پماكها در پیش‌ از اسلام‌، اطلاعات‌ روشنی‌ در دست‌ نیست‌. می‌دانیم‌ كه‌ مناطق‌ صعب‌ العبورِ بلغارستان‌ مركز اصلیِ دعوت‌ مسیحیت‌ بوگومیل‌ بوده‌ است‌ (گیوزلف‌، ۷)؛ از این‌ رو، دور نیست‌ كه‌ پماكها نیز پیش‌ از پذیرش‌ اسلام‌، نه‌ مسیحیِ ارتدكس‌، كه‌ بوگومیل‌ بوده‌ باشند. می‌دانیم‌ كه‌ بوگومیلهای‌ بالكان‌ ــ هم‌ به‌ دلیلِ نزدیكی‌ در برخی آموزه‌ها و هم به سبب‌ فشاری‌ كه‌ برای‌ كاتولیك‌ كردن‌ آنان‌ وجود داشت‌ ــ در پذیرش اسلام پیشگام بوده‌اند (مثلاً نك‍ : آرنولد، ۱۹۹؛ هانجیچ‌، .(۴۱ این‌ احتمال‌، پاسخِ پرسشِ محققانی‌ است‌ كه‌ با مبنا نهادنِ اجباری‌ بودنِ اسلام‌ پماكها، از میزان‌ پای‌بندی‌ آنان‌ به‌ اسلام‌ دچار شگفتی‌ شده‌اند (مثلاً نك‍ : «گزارش‌ كمیسیون‌»، ۷۷). 🔹در حالی‌ كه‌ برخی‌ همچنان‌ بر این‌ امر پای‌ می‌فشارند كه‌ اسلام‌ با ورود عثمانیان‌ به‌ این‌ منطقه‌ آمده‌ است‌ (مثلاً بل‌، ۱۷۰)، اما اكنون‌ شواهدی‌ وجود دارد كه‌ بر پایۀ آنها می‌توان‌ پذیرفت‌ اسلام‌ پیش‌ از ورود عثمانیان‌ به‌ این‌ منطقه‌ راه‌ یافته‌ بوده‌، و پماكها را به‌ خوبی‌ جذب‌ كرده‌ بوده‌ است‌. چنین‌ می‌نماید كه‌ طریقتهای‌ صوفیه‌، به‌ خصوص‌ بكتاشیه‌ در گسترش‌ دادنِ اسلام‌ در میان‌ پماكها نقش‌ پیشگام‌ را ایفا كرده‌اند (مثلاً نك‍ : امینوف‌، «اقلیت‌»، ۲۶؛ كنستانتینف‌، «راهبردها»، ۳۸-۳۷؛ مانگالاكوا، npn.؛ بالیچ‌، 363-361؛ ایلیف‌، 5-1؛ ولینوف‌، 39ff.). 🔹گفته‌ شده‌ است‌ كه‌ پماكها با وجود قرنها پذیرش‌ اسلام‌، هنوز برخی از رسوم گذشتۀ مسیحی را نگاه داشته‌اند‌(«گزارش كمیسیون»، همانجا) و به‌ عنوان‌ نمونه‌، به‌ طور مبهم‌ از برخی‌ آیینهای‌ مردمی‌ یاد شده‌ كه‌ در آنها پماكها ارتباط خود را با جشنهای‌ آیینیِ كلیسای‌ پراوسلاو (ارتدُكس‌ اسلاوی‌) حفظ كرده‌اند (پلوتنیكُوا، ۳۱). همچنین گفته‌ شده‌ كه‌ درخواستِ آنان‌ از خداوند برای‌ محافظتشان در برابر نیروهای‌ ناپاك‌ از ویژگیهای‌ پیش‌ از اسلامی‌ آنان‌ است‌ (همانجا). از دیگر موارد، رواج‌ برخی‌ افسانه‌های‌ دینی‌ پیش از مسیحی، مانند افسانۀ «كُلیاد» میان‌ پماكهاست‌ (نوسُوْسكی‌، فصل‌ ۶، بند .(۱ آنچه‌ در منابع‌ غربی‌ دربارۀ پای‌بندی‌ پماكها به‌ تك‌ همسری‌ آمده‌، و گونه‌ای‌ دور شدن‌ از آموزه‌های‌ اسلامی ‌تلقی ‌گشته ‌(مثلاً «گزارش‌كمیسیون‌»، ۱۵۵؛ EI۲) امری‌ آشنا در میان‌ بسیاری‌ از ملل‌ مسلمان‌ است‌. به‌ هر روی‌، پای‌بندی‌ پماكها به‌ اسلام‌ در طولِ چند سده‌، برای‌ ناظران خارجی جالب‌ توجه‌ بوده‌ است‌ (مثلاً «گزارش‌ كمیسیون‌»، .(۷۷ 🔹مسلمانان‌ بلغارستان‌ دارای‌ مراكز فرهنگی نهادینه شده و فعالی‌ بوده‌اند كه‌ در بومی‌ سازی‌ و ژرفابخشی‌ به‌ فرهنگ‌ اسلامی‌ در منطقه‌ بسیار كارآمد بوده‌ است‌. از قدیم‌ترین‌ مراكز فرهنگی‌ مسلمانان بلغار، مدارس عالی است كه توسط محمدپاشا، صدراعظم‌ عثمانی‌ در اواسط سدۀ ۹ق‌ / ۱۵م‌ در صوفیه‌، و توسط ابراهیم‌ پاشا در نیمۀ اخیر سدۀ ۱۰ق‌ / ۱۶م‌ در رازگراد تأسیس‌ شده‌ است‌. این‌ مدارس‌ از نظم‌ آموزشی‌ ویژه‌ای‌ برخوردار بوده‌ است‌ و شماری‌ از عالمانِ بنام‌ دورۀ عثمانی‌ چون‌ محیی‌الدین‌ ابن‌ نجار، مولی‌ محمدبزن‌ زاده‌ و مولی‌ احمد حسام‌ زاده‌ در آنها تدریس‌ كرده‌اند (نك‍ : علی‌ بن‌ بالی‌، ۳۹۴، ۴۸۲؛ عطایی‌، ۲۳۴، ۶۶۷، جم‍‌ ). 🔹مدارس‌ عالی‌ دیگری‌ نیز در شمال‌ بلغارستان‌ وجود داشته‌ است‌؛ از جمله مدرسۀ سیاوش‌ پاشا كه‌ ظاهراً در اواخر قرن‌ ۱۱ق‌ / ۱۷م‌ تأسیس شده‌، و دست‌ كم‌ تا اواخر قرن‌ ۱۲ق‌ / ۱۸م‌ همچنان‌ فعال بوده است (نك‍ : درویش‌، ۱ / ۲۵۹؛ قس‌: سامی‌، قاموس‌ الاعلام‌، ۴ / ۲۷۱۸). مدرسه‌ای‌ نیز در پلون‌ وجود داشته‌ كه‌ از استادان‌ آن‌ مولی‌ محمد محیی‌الدین كوچك‌ شناخته‌ شده‌ است‌ (عطایی‌، ۱۲۰). مسلمانان‌ بلغارستان‌ دارای‌ كتابخانه‌های‌ مهمی‌ نیز بوده‌اند. در این‌ میان‌، نخست باید از «كتابخانۀ پاسبان‌ اوغلو» (پازواند اوغلو) در ویدین‌ یاد كرد كه‌ در نیمۀ اخیر سدۀ ۱۲ق‌ / ۱۸م‌ تأسیس‌ شده‌، و در طول‌ سدۀ ۱۳ق / ۱۹م‌ به‌ فعالیت‌ خود ادامه‌ داده‌ است‌ (نك‍ : كِندرُوا، ۱۳۰, ۶۳, ۲۳۲، نیز جم‍ ؛ سامی‌، همان‌، ۲ / ۱۴۶۷). كتابخانۀ دیگری‌ نیز در شهر ساموكوف‌ (صمافو) وجود داشته‌ كه‌ در سدۀ ۱۳ق‌ / ۱۹م‌ فعال‌ بوده‌، و بعدها بخش‌ مهمی‌ از كتابهای‌ هر دو به‌ كتابخانۀ ملی صوفیه انتقال یافته‌ است‌ (نك‍ : كندروا، ۷, ۸، نیز جم‍ ؛ پیرسن‌،۱۹۷-۱۹۹).
🌀 ابن مقفع و جایگاه مهم او در تاریخ و ادبیات عرب 🔹ابْنِ مُقَفَّع، ساويرس، مورخ و متكلم مسيحی مصر در سدۀ ۴ق / ۱۰م. وی از نخستين نويسندگان قبطی است كه آثار خود را به زبان عربی نوشته است. با وجود شهرت و تأثير عميق او در فرهنگ مسيحی مشرق زمين، منابع گوناگون آگاهی چندانی دربارۀ زندگی وی نداده‌اند. آنچه از يادداشتهای پراكنده در ميان نسخه‌های خطی به دست می‌آيد، در اين حد است كه او پيش از آنكه به زیّ روحانيان درآيد، به دبيری اشتغال داشت و «ابوبِشر» خوانده می‌شد. چندی بعد شغل دبيری را رها كرده به رهبانيت گرويد و در صومعه‌های مصر به عبادت و فراگيری تعاليم كليسای يعقوبی روی آورد. وی به تدريج مراتب ترقی را در كليسا پيمود تا اينكه از جانب بطريق اسكندريه به عنوان اسقفِ اُشْمونَين (شهری در مصر عليا) برگزيده شد (نك‍ : دوسلان، 10؛ مينگانا، II / 150؛ گراف، «تاريخ[۲]»، II / 300). در برخی منابع گفته شده كه وی توسط بطريق مَقّاری (۹۳۲-۹۵۲م) بدين سمت منصوب شد (EI2)، ولی نمی‌توان در اين باره با اطمينان سخن گفت. 🔹در روايات مربوط به مناظرات دينی در آغاز خلافت فاطمی مصر، همواره نام ابن مقفع به عنوان نمايندۀ قبطيان ديده می‌شود. روايتهای پراكنده دال بر اينكه بطريق افرام او را به عنوان سخنگوی خود در مجلس مناظره پذيرفته، يا اينكه بطريق فيلوتئوس از او خواسته است تا بر پاسخی كه خود نوشته بوده، مهر تأييد زند، از قدر و منزلت او در كليسای يعقوبی اسكندريه حكايت دارد. اين روايات در كنار عنايت ويژه‌ای كه خليفۀ فاطمی نسبت به وی، به عنوان يك عالم توانا در مذهب خود داشته و او را به مجالس مناظرۀ خود می‌خوانده است، بيان كنندۀ اين واقعيت است كه او در اين دوره تنها يك اسقف در شهری دور از مركز چون اشمونين نبوده است. 🔹دانستن چند زبان كارآمد از عواملی است كه نبايد تأثير آن را در موفقيت ابن مقفع ناديده گرفت. تسلط بر ادبيات زبان قبطی ــ كه زبان مادريش بود ــ و آشنايی وی با زبان يونانی او را با ميراث فرهنگی هم‌كيشان خود پيوند می‌داد و تبحرش در ادب عربی او را قادر می‌ساخت تا ضمن استفاده از منابع عربی، آثار خود را در قالب اين زبانِ نو پذيرفته بيافريند، زيرا كه در نيمۀ دوم سدۀ ۴ق / ۱۰م هنوز زبان متداول مسيحيان مصر، زبان قبطی بود (نك‍ : مقدسی، ۲۰۳؛ در مورد دقت او در كاربرد زبان عربی، نك‍ : گوئيدی، 117). ابن مقفع با آثاری كه به زبان عربی تأليف نمود، در واقع دوره‌ای را در ادبيات قبطيان آغاز كرد كه ادامۀ آن به تدريج زبان قبطی را به فراموشی سپرد. اين نه بدان معناست كه شخص ابن مقفع عامل اين دگرگونی بوده باشد، بلكه وی برجسته‌ترين فرد از نخستين مؤلفان قبطی است كه تحت تأثير نفوذ روزافزون زبان عربی، آن را به جای قبطی به عنوان ابزار نگارش به كار گرفتند (نك‍ : گراف، همان، II / 295-300). 🔹آثار ابن مقفع از حيث محتوا نيز در ادبيات عربی ـ قبطی جايگاه ويژه‌ای دارند، به طوری كه تاريخ او برای بطريقان اسكندريه، به عنوان تاريخ رسمی كليسای قبطی يعقوبی پذيرفته شده و ديگر آثار او در مورد اعتقادات و آداب كليسايی تأثير قابل ملاحظه‌ای در فرهنگ مسيحی مصر و حتی سرزمين مجاور گذارده است. چنانكه شخصيتهای سرشناس قبطیِ دوره‌های بعد، چون ابواسحاق ابن عسال و ابوالبركات ابن كبر اين دسته آثار او را مورد توجه قرار داده‌اند (نك‍ : همان، 439؛II / 410، نيز مينگانا، II / 149-150). 🔹وی همچنين در دفاع از باورهای يعقوبی خود و نقض عقايد مخالفان مسيحی خويش از نسطوری و ملكايی رديه‌هايی پرداخته كه از آن ميان به خصوص بايد به رديۀ او بر اسقف نسطوری دمشق، ايليا (نك‍ : گراف، همان، II / ۱۳۴-۱۳۵) و رديۀ وی بر سعيد بن بطريق، عالم ملكايی اهل مصر (همو، «فهرست[۵]»، شم‍ 114(10)) اشاره كرد. البته آثار او نيز به نوبۀ خود مورد رد و نقض مخالفان قرار گرفته است (مثلاً نك‍ : همو، «تاريخ»، II / 209,II / 137). ترجمۀ آثار او به زبانهای حبشی، سريانی و لاتين در سده‌های متقدم نيز خود نشان می‌دهد كه آثار وی در سرزمينهای مجاور نيز رواج داشته است. 🌀 منبع: دبا (مدخل ابن مقفع) 🆔 @OstadPakatchi
🌀 مردگرایی یا زن‌گرایی در روال‌های کشف روش تفسیری 🔹 یکی از پیش‌زمینه‌های مبنایی، مردگرایی یا زن‌گرایی و یا ایدئولوژی کلان ماسکلیسم (مذکرگرایی) و فمنیسم است. یک شخص ممکن است جنسیت اولی را زن ببیند و مرد را جنسیت ثانوی تلقی کند و یا جنسیت اولی را جنسیت مرد بداند وجنسیت زن را ثانوی تلقی کند و یا ممکن است اساساً به تقدم هیچکدام از دو جنسیت باور نداشته باشد. این‌که کدام یک از این سه رویکرد به عنوان پیش‌زمینه وجود داشته باشد می‌تواند کاملاً تعیین کننده‌ باشد. این موضوع را می‌توان در آیاتی مانند «وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها» (اعراف/7، 189)، «الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساءِ» (نساء/4، 34)» و ... دنبال کرد. به عنوان نمونه نگاه خانم فاطمه مرنیسی با مفسران عصرکلاسیک بسیار متفاوت است. 🔹 نمونه دیگر درباره مخاطب آیه «هنَّ لباسٌ لکم وانتم لباسٌ لهنَّ» (بقره/2، 187) است که گویا مخاطب این آیه مردها هستند چون هرگاه درباره زن‌ها صحبت می‌شود از ضمایر «هن و لهن» و هرگاه راجع به مردها صحبت می‌شود از ضمایر «لکم و انتم» استفاده می‌شود. نوع رویکردی که یک مفسر می‌تواند به این آیه داشته باشد می‌تواند یک جهت مردانه و یا زنانه داشته باشد. گاهی این جهت‌های زنانه پنهان هستند و نباید تصور کرد که همیشه جهت زنانه آن است که بگوید جنسیت زن اولی است بلکه گاه ویژگی‌های یک جنس در اولویت قرار می‌گیرد مثلاً ویژگی جنس زن این است که عاطفه در اولویت قرار گیرد و ویژگی جنس مرد این است که عقلانیت در اولویت قرار دارد و عاطفه برای او ثانوی است. این‌که کدام از این‌ها مبنا قرار گرفته‌اند، می‌تواند در این برخورد کاملاً تأثیرگذار باشد مثلاً بنده اعتقاد جازم دارم که فمنیسم را می‌توان به روشنی در تفسیر کنزالعرفان بانوی اصفهانی (د. 1362ش) مشاهده کرد. به عبارت دیگر پیش‌زمینه‌ فمنیستی در جایگاه‌های مختلف این تفسیر دیده می‌شود. لازمه این‌که پیش‌زمینه‌ فمنیستی وجود داشته باشد این نیست که مفسر زن باشد زیرا به روشنی می‌توان نمونه‌های غلبه‌ پیش‌زمینه‌ فمینستی را در تفسیر ابن عربی (د. 638ق) نشان داد. 🌀 منبع: مقاله «روال‌های کشف روش تفسیری» 🆔 @OstadPakatchi
🌀 توسل به پیامبر(ص) در حوزۀ حدیث اهل سنت، مهم‌ترین روایت در این‌باره حکایت مرد نابینایی است که به حضور پیامبر(ص) آمد و از آن حضرت دربارۀ بازیافتن بینایی‌اش از خدا، «استشفاع کرد». حضرت نیز دعایی بدو آموختند که این عبارات در آن وجود داشت: «اللٰهم اِنی اسألک و اتوجه الیک بنبیک... یا محمد انی توجهت بک الی ربی...» (نک‍ : احمدبن حنبل، ۴/ ۱۳۸؛ ترمذی، ۵/ ۵۶۹؛ ابن ماجه، ۱/ ۴۴۱؛ ابن خزیمه، ۲/ ۲۲۵؛ حاکم، ۱/ ۴۵۸، ۷۰۰). 🔹در حدیث نبوی دیگر، آمده است که فردی از بادیه نزد پیامبر(ص) آمد و درخواست باران کرد و افزود که «ما از تو نزد خدا استشفاع می‌کنیم و از خدا نزد تو». پیامبر(ص) فرمود که روا نیست نزد مخلوقی از خدا استشفاع کردن (ابوداوود، ۴/ ۲۳۲؛ بزار، ۸/ ۳۵۴؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ۲/ ۱۲۸؛ ابن ابی عاصم، ۱/ ۲۵۲)؛ اما تلویحاً استشفاع به مخلوق نزد خالق را تأیید کرده است. 🔹بـه سخن خلیفـۀ دوم نیز بـاید اشـاره کرد کـه از تـوسل بـه پیامبر(ص) برای استسقاء در زمان حیات آن حضرت، با همین لفظ «توسل» سخن آورده است (بخاری، ۱/ ۳۴۲، ۳/ ۱۳۶۰؛ ابن سعد، همانجا؛ بیهقی، ۳/ ۳۵۲). گاه نیز از توسل به پیامبر(ص) با تعابیری چون «بحق نبیک» استفاده شده است، بدون آنکه واژۀ توسل به کار رود (نک‍ : ابونعیم، ۳/ ۱۲۱؛ طبرانی، همان، ۲۴/ ۳۵۱). از جمله در تفسیر آیۀ «فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ...»(بقره/ ۲/ ۳۷)، آمده است که ذکر آموخته شده به آدم درخواست بخشش «به حقِ» پیامبر(ص) بوده است (حاکم، ۲/ ۶۷۲؛ طبرانی، المعجم الاوسط، ۶/ ۳۱۳). 🔹عالمانی چون ابوالعباس خطیب در وسیلة الاسلام بالنبی(ص) (چ سلیمان صید، بیروت، ۱۹۸۴م) و شوکانی در الدر النضید (ص ۳-۸) به تفصیل به این احادیث برای جواز استشفاع و توسل به پیامبر(ص) تمسک کرده‌اند، اما برخی چون ابن عبدالسلام بر این باورند که توسل جز به پیامبر(ص) در احادیث تأیید نشده است، ضمن آنکه دربارۀ صحت اخبار در جواز توسل به شخص پیامبر(ص) نیز تردید کرده است (نک‍ : ص ۱۰۴ بب‍ ؛ شوکانی، ۷؛ مبارکفوری، ۱۰/ ۲۵). در راستای همین اندیشه است که برخی چون شهاب‌الدین تمیمی هرگونه توسل به جز خدا ــ حتـى بـه پیـامبر(ص) ــ را ممنـوع می‌شمردنـد و همیـن امـر موجب شد تا در ۷۲۵ق/ ۱۳۲۵م وی را از مصر اخراج کنند (حسینی، ۶/ ۱۳۸). 🔹هم‌زمان با وی تقی‌الدین سبکی (د ۷۴۶ق)، از عالمان شافعی، باب ۸ از کتاب شفاءالسقام را به موضوع توسل به پیامبر(ص) اختصاص داد و ضمن تأکید بر اینکه جواز این توسل نزد همگی متدینان معلوم است و تا پیش از تشکیک ابن تیمیه، در این‌باره منکری وجود نداشته است (ص ۱۶۰). وی سپس به دنبال منازعات مطرح شده در این‌باره، توسل به پیامبر(ص) را در ۳ مقطع، پیش از خلق آن حضرت، در مدت زندگی آن حضرت، و پس از وفات آن حضرت تقسیم کرده، و ضمن تأکید بر جواز توسل به پیامبر(ص) در هر ۳ مقطع، با نمونه‌هایی از احادیث و روایات به تأیید دیدگاه خود پرداخته است (ص ۱۶۱-۱۶۸). وی کاربردهای اصطلاح توسل به پیامبر(ص) را از حیث معنا نیز بر چند نوع دانسته است: نوع اول به معنای طلب حاجت از خداوند به وجاهت یا برکت کسی یا چیزی، نوع دوم به معنای طلب دعا از فردی وجیه، و نوع سوم خواستن چیزی از پیامبر(ص) به این معنا که او می‌تواند با شفاعت نزد خداوند سبب برآورده شدن آن حاجت گردد و در تأیید هر نوع نیز به احادیثی استناد کرده است (ص ۱۶۱، ۱۶۹، ۱۷۴). این طبقه‌بندی سبکی دربارۀ توسل به معنای عام خود نیز می‌تواند مصداق داشته باشد. 🌀 منبع: دبا (مدخل توبه) 🆔 @OstadPakatchi
🌀 تهذيب دينی، اصلاح‌طلبی و سلفيه 🔹 مبحث تهذیب دینی كه در طی سده اخیر در سرزمین‌های مختلف جهان اسلام مورد اعتنای گروه‌های متنوعی از اهل سنت بوده، ارتباط تنگاتنگی با جریان اصلاح‌طلبی دارد كه به‌دنبال به سازی نهادها و روابط اجتماعی در جوامع اسلامی بوده است. ویژگی ستیز با بدعت و خرافات و رجوع به آموزه‌های اصیل در برخورد با مسائل دینی كه به‌طور مشترك در نمونه‌های شاخص از اصلاح‌طلبی متأخر و حركت‌های اصلاحی عصرهای پیشین دیده می‌شود، موجب شده است تا اغلب كسانی كه تاریخ حركت‌های اصلاح‌طلبانه را جست‌وجو می‌كنند، همین ویژگی را به عنوان برجسته‌ترین نمود اصلاح‌طلبی در نظر داشته، نمودهای مهم دیگری را از نظر دور دارند. گاه به اندازه نام اصلاح‌طلبی در كنار تعبیراتی چون سلفی‌گری و بنیادگرایی قرار می‌گیرد، كه جوینده را با سوء تفاهم جدی مواجه می‌سازد. كم نیست مواردی كه یك سلفی متعصب چون محمد بن عبدالوهاب به‌عنوان یك اصلاح‌طلب معرفی شده (مثلاً عثمان، 1414، ص 73بب؛ زركلی، 1986، ج6، ص 257)، یا نام اصلاح‌طلبانی متجدد مانند جمال‌الدین اسدآبادی و خیرالدین تونسی به فهرست سلفیه راه یافته است (مثلاً سامی، 1308، ج3، ص 2073؛ زركلی، 1986، ج6، ص 257؛ نیز Shahin, 1995, p.464; Hashmi, p. 262, 2004). این خلط‌ها موجب شده است تا تهذیب دینی نص‌گرا كه از ویژگی‌های سلفی‌گری است، به طیف وسیعی از اصلاح‌طلبان عصر حاضر تعمیم داده شود، حال آن‌كه تهذیب گرایی شناخته شده از جمال‌الدین بیش‌تر عقل‌گراست (Hourani, 1983, pp. 104-125) و خیرالدین بیش‌تر به اصلاحات اجتماعی –سیاسی و نه تهذیب‌گرایی دینی شهرت داشته است. 🔹به‌گونه قابل انتظار، برخی از تهذیب‌گرایان عصر اخیر به‌خصوص سلفیه، حركت‌های تهذیبی در دوره‌های پیشین را مورد توجه قرار داده و حركت خود را الهام گرفته از آن حركت‌ها دانسته‌اند (رشید رضا، بی‌تا، ج7، صص 144-145؛ Laoust, 1933, 181 ff). البته گذشت كه برخی شعارهای اصلی تهذیب‌گرایان معاصر مانند بازگشت به كتاب و سنت و مبارزه با بدعت و خرافه، در تاریخ فرهنگ اسلامی امری نوظهور نیست و از صدر اسلام تا عصر حاضر، همواره مدافعانی داشته است. مخالفت با تقلید و فتح باب اجتهاد كه زمینه آن نزد شیخ محمد عبده (د 1323ق) آغاز شده بود، برای رشید رضا به عنوان پیرو سلفی او، زدودن انحطاط از جهان اسلام بود، انحطاطی كه آن را هم‌چون استادش عبده ناشی از تعطیل اجتهاد می‌دانست (رشید رضا، بی‌تا، ج1، ص 19، 407، جم: نیز Hashmi, 2004, p. 262). این باور به مقدمه گام نهادن در راستای فتح باب اجتهاد نیز بود كه هم‌چون عموم سلفیه آن را ابزاری برای زدودن پیرایه‌های فقها بر دین و رسیدن به دین ناب سلف می‌شمرد (Ahmad, 1967, p.66). 🌀 منبع: سخنرانی «آموزه ها در حوزه تهذیب دینی» - 1392.8.26 🆔 @OstadPakatchi
🌀 اندیشه اخوان المسلمین 🔹 اخوان المسلمین گروهی برآمده در دهه 1350ق/ 1930م در مصر، یكی از دو جریان شاخصی است كه به عنوان موج اول بنیادگرایی در جهان اسلام شناخته شده است. آموزه اخوان المسلمین تا آن‌جا كه به آرمان‌های اجتماعی و سیاسی آن‌ها مربوط می‌شود، به خوبی توسط حسن البنا (1324- 1368ق) –بنیان‌گذار – و پیروان او تبیین شده است، اما عوامل مختلفی موجب شده است تا اندیشه آنان در خصوص شیوه مواجهه با نصوص دینی به خوبی تبیین نشده باشد. از سویی محور اصلی آموزه آنان ایدئولوژی حكومت اسلامی با وحدت مسلمانان بود و وجود چنین مركزی مسئله تهذیب را در حاشیه جای می‌داد و از سوی دیگر آنان به‌خوبی می‌دانستند كه موضع‌گیری تند در خصوص خوانش مذهب می‌توانست بسیاری از پیروان مذاهب را از دو آنان پراكنده سازد. به هر روی، به‌طور پراكنده می‌توان نشانه‌هایی از موضع‌گیری در باب تهذیب دینی را نزد اخوان المسلمین بازجست. 🔹 شاید این شروع مناسبی باشد كه گفته شود شخص حسن البنا دارای گرایش صوفیانه بود كه بازتاب آن در نوشته‌هایش، به خصوص المناجاه دیده می شد (بنا، بی‌تا، صص 564-568) و از همین جا، جدایی آبشخور افكار او از وهابیه آشكار است. بنا خود در تصویری كلی كه از دعوتش به دست داده، آن را «دعوتی سلفی، طریقتی سنی، حقیقتی صوفیانه و ساختاری سیاسی... » دانسته است (بنا، بی‌تا، صص 273- 274). زمانی كه تصوف در كنار سلفی‌گری جای می‌گیرد، به نظر می‌رسد بیشتر باید آن‌گونه از سلفی‌گری را به خاطر آورد كه در سده پیشین نزد كسانی چون ولی الله دهلوی و آلوسی دیده می‌شد (پاكتچی، همین مجموعه، بخش تاریخ و رابطه دو مفهوم). وی خود یادآور می‌شود كه دیدگاه او به دین عاری از تعصب، جزم‌اندیشی و دشمنی با عقل و مدنیت است (بنا، بی‌تا، صص 368-373) و در مواضع مختلف از نوشته‌هایش نظریات دینی و از جمله نظریة دولت اسلامی اخوان المسلمین را متكی بر «فهم جوهر اسلام و ویژگی‌ها و اهداف چند بُعدی آن و تكیه بر ضرورت دركی كامل از اسلام» دانسته است (بنا، 1370، ج1، ص 210، ج2، ص16 بب). دیگر بار این همان توجه به روح نصوص است كه نزد آلوسی نیز سابقه دارد و بر این پایه می‌توان حسن البنا را در اندیشه‌اش درباره نصوص، سلفی صوفی مشرب از جنس آن دو دانست. هم‌چون آلوسی، نزد البنا نیز قرآن نص‌محوری و ارتباط با آن مستقیم است؛ افزون بر استفاده‌های میان سطری از قرآن در خطابه‌هایش (زركلی، 1986، ج2، ص 184) رساله وی با عنوان الاخوان المسلمون تحت رایه القرآن (بنا، بی‌تا، چ ضمن رسائل، صص 327-351) نشان از این جایگاه محوری دارد. رویاورد بنا به احادیث مانند آن‌چه در رساله المأثورات دیده می‌شود (بنا، بی‌تا، ص 573 بب)، كاملاً محدود و گزینش شده بر اساس همراهی با اهداف ایدئولوژیك اوست. زدودن پیرایه‌های تاریخی از اسلام، تكیه بر همان چیزی كه پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) از سوی خداوند آورده است و تصور اسلام بدون حكومت وجهی ندارد (بنا، 1370، ج1، ص 207، ج2، ص 19؛ بنا، 1984، صص 115، 283، جم). 🔹 وی در مسئله‌ای مانند توسل كه سلفیان تندرو نسبت به آن حساسیتی ویژه داشتند، با زیركی و بیان اینكه «مسئله توسل اختلافی فرعی مربوط به كیفیت دعا است و مسئله اعتقادی نیست»، فاصله خود از این طیف از تهذیب‌گرایی را نشان داده است (ممدوح، 1416، ص42). او ضمن آن‌كه دین را در عقیده واحد می‌داند، اختلاف در فروع و اختلاف مذاهب را می‌پذیرد و آن را امری منفی نمی‌شمارد (بنا، بی‌تا، صص 126- 127). درباره هم‌فكر او سید قطب (1324- 1387ق)، اگر چه گفته می‌شود كه در سلفی‌گری تندروتر از بنا بوده است (Carre & Shamir, 1995, pp, 181- 194)، اما هم‌چنان ویژگی‌های اصلی مشتركی دیده می‌شود. روی آوردن وی به تفسیر قرآن به قرآن در كتاب معروفش فی ظلال القرآن، بدون آن‌كه از تفاسیر سنتی و احادیث بهره‌ای گیرد (قطب، 1386، ج1، ص 12)، نشان از باور وی به خود‌بسندگی قرآن و رویكرد گسست‌گرای او به سنت متصل در محافل دینی است؛ این در حالی است كه وی به صراحت، تهذیب مورد نظر خود و راه نجات بشر را «بازگشت به خدا» دانسته و آن را تنها از یك طریق –یعنی از راه درك قرآن- ممكن دانسته است (قطب، 1386، ج1، ص8)، بدون آن‌كه از احادیث و اقوال سلف سخنی آورد. در این گسست‌گرایی سید قطب، یكی بدبینی عمیق نسبت به این سنت متصل نهفته است، بخشی از این بدبینی به محور جعل و تحریف و بدفهمی نصوص بازگشت دارد، و بخش دیگر آن نقدی بر تورم علوم دینی است كه روح آن بر نوشته‌های قطب سایه افكنده است.
🌀 اندیشه مودودی 🔹 جماعت اسلامی هند، یكی از دو گروهی كه در كنار اخوان المسلمین به‌عنوان نمایندگان موج اول بنیادگرایی شناخته شدند، در دهه 1360ق/ 1940م در شبه قاره هند پدیدار شد و با وجود گسترش چشم‌گیر دامنه پیروانش، شخصیت محوری در اندیشه‌ورزی آن، بنیان‌گذارش ابوالاعلی مودودی بود. 🔹 ایدئولوژی حكومت اسلامی محور اصلی است. درباره سرچشمه‌های اندیشه مودودی، ضمن آن‌كه ارتباط افكار او با طیف وهابی و طیف جمال‌الدین اسدابادی – عبده باید مورد تأكید قرار گیرد، اما برآمدن در فضای هند و ضرورت تعامل با جامعه شبه قاره او را ملزم می‌ساخت تا از پیشینه بومی نیز بهره گیرد؛ باید توجه داشت كه گونه‌ای از سلفی‌گری صوفی در شبه قاره از زمان احمد سرهندی (د 1034ق) و پس از او شاه ولی الله دهلوی (د 1176ق) ریشه دوانیده بود و این سه قرن پیشینه، اندیشه سلفی‌گری هند را به كلی از سلفیان عربستان متمایز ساخته بود. سرهندی كه به تلویح، خود را مجدد هزاره دوم اسلامی می‌دانست، در مبارزه با بدعت‌ها و پیرایه‌ها و نیز سخت‌گیری در تعریف دین‌داری به محمد بن عبدالوهاب بسیار نزدیك بوده است، اما ارتباطش با صوفیه و وجود گرایش رمزی و باطنی در اندیشه دینی وی، مسلك او را از آن‌چه بعدها محمد بن عبدالوهاب دنبال می‌كرد، كاملاً متمایز می‌ساخت (مجتبایی، 1377، صص 50-59) و این سنت سلفی‌گری نمی‌توانست اندیشه مودودی را متأثر نساخته باشد. 🔹 هم‌چون آن‌چه درباره اخوان المسلمین گفته شد، آموزه مركزی در تعالیم مودودی احیای خلافت اسلامی و رسیدن به حكومتی برای امت واحده است؛ حال با در نظر گرفتن تنوع مذهبی در شبه قاره و طیف مخاطبی كه مودودی به دنبال جذب آن‌ها به عقیده خود بود، می‌توان تصور كرد كه مطرح كردن نظریات تند در خصوص تهذیب دینی برای وی تا چه حد دور از آرمان بوده است. در میان آثار متعدد مودودی، آن‌چه می‌توان صورت معتدلی از تهذیب‌گرایی وهابی در خصوص بدعت‌های مذاهب را در آن یافت، المصطلحات الاربعه است. وی در این كتاب چهار اصطلاح «اله، رب، دین، عبادت» را تبیین كرده و سعی داشته تا به مفهوم اصیلی از توحید دست یابد. وی در این اثر به نقد شفاعت می‌پردازد و یاد آور می‌شود كه وجه شرك برای عرب جاهلی همان بود كه برای بتان نقشی در امور و حقی برای شفاعت قائل بودند و در همین راستا آنچه را «توزیع الوهیت» نام نهاده، رد كرده است (مودودی، 1374، صص18ـ19). اما در این رساله، به خلاف سبك‌ وهابیان، از فرقه خاصی نام برده نمی شود و لحن كتاب نه لحن تكفیر، كه لحن موعظه و تنبیه است. 🔹 مودودی هیچ‌گاه از این آموزه‌ها بدانجا راه نبرد كه فرقه‌ای چون امامیه را به سبب باورهایی چون شفاعت ائمه(علیهم السلام) به شرك نسبت دهد؛ در یكی از آخرین یادداشت‌های نقل شده مربوط به چند ماهی پس از انقلاب اسلامی ایران، وی گردانندگان انقلاب ایران را جماعتی اسلامی دانسته و حمایت از آنان را وظیفه هر مسلمانی شمرده است (كثیری، 1997، ص663). 🔹 با وجود شهرت مودودی به سلفی بودن،‌ در خلال آثار او اگر حساسیتی درباره تهذیب گرایی نسبت به بدعت دیده می‌شود،‌ مانند اخوان المسلمین با تكیه بر مستندات قرآنی است و اصولاً اتكایی از او بر حدیث و اقوال منقول از سلف دیده نمی‌شود. به عكس، بارها می‌بینیم كه مودودی در مقام یك منتقد عقل‌گرا با نصوص حدیثی مواجه شده، گاه اصل صحت آنها و گاه فهم متعارف از آنها نزد محدثان را زیر سؤال برده است (مثلاً مودودی، 1954، ص61). برخی موضع‌گیری‌های او درباره احادیث دجال و مهدی موجب شد تا عالمان نص‌گرا بیانه‌هایی بر ضد او صادر كنند. 🔹 مودودی به خلاف احترام ویژه‌ای كه سلفیان برای خلفای چهار گانه و صحابه قائل بودند، نسبت به آنها دیدگاه‌های انتقادی داشت و برای رسیدن به یك الگوی كار آمد از حكومت اسلامی، این دست انتقادات و تهذیب تلقی‌های رایج نزد سلفیه را می‌دانست. در آثار او به خصوص در الخلافة و الملك،‌ نقد‌های مشخصی نسبت عثمان (مودودی، 1389، ص65)، عائشه، معاویه و اصحاب جمل (مودودی، 1389، صص77ـ‌78)‌ دیده می‌شود و حتی درباره عمر،‌ وی كوشش دارد تا با مطرح كردن برخی كاستی‌های او (مودودی، 1389، ص62)، جایگاه عرفی یك خلیفه را تصحیح كند. این نقدها را می‌توان گذاری آشكار از خویشایند سلفیان تندرو كه برای رسیدن به تصویر واقع‌گرایانه از حكومت اسلامی نزد مودودی دانست كه نوعی تهذیب از موضع عقل‌گرا و نه نص‌گرا است. 🔹 تهذیب دین از اندیشه‌های نو ظهور غربی نیز در افكار مودودی دیده می‌شود، هر چند این یك پیشگیری بود و در زمان او هنوز این افكار در محافل دینی درونی نشده بودند؛ از جمله وی در موضعی اشاره دارد كه فكر ملیت یك فكر شیطانی است و حاصل ابتلا به افكار بر آمده از اروپا است كه باید از فرهنگ اسلامی زدوده شود (مودودی، 1407، ص77). 🌀 منبع: سخنرانی «آموزه ها در حوزه تهذیب دینی» - 1392.8.26 🆔 @OstadPakatchi
🌀 تعریف و رابطه دو مفهوم سلفیه و بنیادگرایی 🔹 دو اصطلاح سلفیه و بنیادگرایی در طول سده اخیر پیوندی مستحکم با یکدیگر داشته اند، به نوعی که گاه در کاربردها میان آن ها خلط شده است؛ این آمیختگی هم در مفهوم و هم در مصداق زمینه آن را فراهم آورده است که درک دقیق تر هر یک از این دو اصطلاح در گروه درک دیگری باشد. 🔹 سلفیه اصطلاحی برخاسته از بافت بومی در فرهنگ اسلامی است و ریشه در تاریخ گذشته این فرهنگ دارد. با این وصف آنچه موجب شده است تا در سده اخیر این مفهوم اهمیتی ویژه داشته باشد، جریان هایی نوظهور است که مصداقی از معنای تاریخی سلفیه بوده یا دست کم خود را مصداق آن می دانسته اند. این در حالی است که اصطلاح بنیادگرایی خاستگاهی کاملاً بیرونی دارد؛ این اصطلاح از بافت مسیحیت پروتستان در ایالات متحده –یعنی فضایی بسیار دور و متفاوت با فضای فرهنگی جهان اسلام- برخاسته و با تعمیم هایی که در اطلاق شده است؛ طیفی که با درصد قابل ملاحظه ای با گروه های منتسب به سلفیه همپوشی دارد، هر چند جدایی هایی نیز در این میان دیده می شود. 🔹 ابن تیمیه و مذهب سلفیه ابن تیمیه که از آغازگران کاربرد این اصطلاح بود و در آثارش به تکرار باورهایی را به مذهب سلف نسبت می داد (مثلاً ابن تیمیه، 1404، ج2، ص473؛ ابن تیمیه، بی تا، ج6، ص 379)، تصریح داشت که مقصود از سلفیه، همان مذهب اصحاب حدیث است که در آن زمان مدت ها بود روی به نسخ نهاده بود و آنان به دنبال احیای آن بودند (نک: ابن تیمیه، 1391، ج1، ص 203) 🔹 حتی برخی از هواداران افکار او بعدها با تکیه بر آثار او چنین برآورد کردند که مقصود ابن تیمیه از سلفی بودن، آن بود که به مذهب معینی عمل نمی کرد و به دنبال «نصرت سنت محض و طریقه سلفیه بود» (قنوجی، 1978، ج3، ص 132.) به دنبال تعریف مفهوم از سوی ابن تیمیه، ادامه دهندگان افکار وی چون شاگردش ابن قیم جوزیه و شاگرد او ابن رجب حنبلی از «سلفیه» شمرده شدند (ابن حجر، 1389، ج3، ص 176؛ آلوسی، بی تا، ج30، ص 272؛ البانی، 1406، ص 232.) چنین پیشینه ای برای جریان سلفیه در مذهب حنبلی، موجب شده است تا برخی صاحب نظران سلفیه را جریانی برخاسته از دل حنبلیه بدانند (مثلاً عسکری، 1410، ج3، ص 278)، اما تکیه سلفیان بر عدم پایبندی به مذهب خاص، زمینه پیوستن عالمانی از مذاهب دیگر را نیز فراهم می کرد. از جمله می دانیم که ابن کثیر (د.774ق) عالم شافعی دمشق به این جریان پیوست. 🔹 با وجود این آن که نخست به نظر می آمد پیوستن به جریان سلفیه راهی برای بازگشت به وحدت امت اسلامی و رها شدن از تکثر مذهبی بود، ولی در عمل نفی مذاهب و تبلیغ اجتهاد آزاد –البته برای آنان که به چنین نفی ای پایبند بودند –در عمل کمتر چنین دستاوردی را همراه داشت؛ عالمان سلفی پس از سده 8ق، بیشتر بر اجتهاد فقهی متمرکز بودند و در حیطه عقاید میان آنان فاصله های محسوسی دیده می شد. در حیطه فقه نیز اجتهاد آنان بیشتر اصلاح مذاهب موجود بود و به شکل گیری یک مذهب منسجم و مستقل از مذاهب موجود نیانجامید. حتی شخص ابن تیمیه نیز در مجموع، چارچوب کلی مذهب حنبلی را پاس داشت و در بازگشت به فقه سلف، چندان شتابان نرفت. (نک: ابن تیمیه، 1400، ج2، ص200، پاکتچی، 1377، ص 455.) 🌀 منبع: مجله بنياد گرايي و سلفيه بازشناسي طيفي از جريان‌هاي ديني، به کوشش دکتر حسين هوشنگي و دکتر احمد پاکتچي، انتشارات دانشگاه امام صادق، 1390ش. 🆔 @OstadPakatchi
🌀 جریانشناسی وهابیه و گروه‌های نزدیک 🔹 حركت سلفی محمد بن عبدالوهاب (د1206ق/ 1792م) در نجد عربستان كه در محیطی حنبلی مذهب نضج یافته و ادامه افكار ابن تیمیه بود،‌ عمل به سیره سلف و مراجعه مستقیم به كتاب و سنت را شعار قرار داد و خواستار پاك سازی تعالیم دینی از افزوده‌های مذاهب گوناگون اسلامی شد. موضوعاتی چون مبارزه با تقلید و مذهب گرایی و درگیری با دو جریان مذهبی امامیه و صوفیه و بدعت خواندن برخی از باورها و سنت‌های آنان از ویژگی‌های حركت وهابی است. ابن عبدالوهاب با تصویری كه از توحید ارائه می‌داد، بسیاری از مسلمانان از مذاهب گوناگون و در پیشاپیش همه، امامیه را در معرض انتساب به شرك و تكفیر قرار می‌داد. وی با الگو گیری از اشاراتی در قرآن و سیره نبوی از پیروانش می‌خواست در مواجهه با آنچه وی شرك و جاهلیت می‌خواند، راه هجرت را در پیش گیرند، هجرتی كه می‌توانست جغرافیایی باشد، اما فرد اجلای آن نزد وی هجرت ذهنی و ترك باور به بدعت‌هایی بود كه وی شرك می‌انگاشت (پاكتچی، همین مجموعه، بخش تاریخ و رابطه دو مفهوم). 🔹 می‌دانیم كه همزمان با شكل‌گیری جریان‌های اخوان المسلمین و جماعت اسلامی در مصر و هند، سلفیان وهابی در طی فعالیت‌های نظامی كه تحت عنوان «اخوان من اطاع الله» می‌خواندند، به دنبال گسترش دامنه نفوذ خود در عربستان بودند (Gouldrup, 1982, pp.161-169)، اما اثر گذاری این جریان فكری در بیرون از عربستان در قالب فعالیت‌های تبلیغی بود. از جمله می‌دانیم كه این جریان به زودی در مصرـ یعنی زادگاه اخوان المسلمین ـ هوادارانی یافت كه اندیشه‌های تند وهابی چون هجرت و تكفیر را دنبال می‌كردند (Mendel , 1993, pp.131-146). 🔹 برخی از سلفیان دور از عربستان نیز بیشتر نسبت به وهابیه همدلی داشتند و در عین همراه‌ شدن با آنان در تهذیب گرایی، برخی ویژگی‌های مذهبی خود را حفظ كرده بود. از جمله می‌توان به محمود شكری آلوسی (1273ـ‌1342ق) نویسنده عراقی نواده آلوسی بزرگ‌ـ صاحب نظریه‌ای در سلفی‌گری صوفی ـ اشاره كرد كه در عین پیوندی خاندانی و هم فكری كه با پدر بزرگش داشت، به خلاف او مجذوب جریان وهابی شد. وی به تندی در مواجهه با آنچه بدعت می‌انگاشت، شهرت یافت و رابطه دوستانه با سران وهابیه و آل سعود داشت (زركلی، 1986، ج7، ص172). وی مورخی آشنا با دانش نوین تاریخ بود و آثار متعدد وی در معرفی و تقبیح باورها و رسوم جاهلیت ـ اگر هم در راستای سلفی‌گری‌اش بود ـ اما رویكردی مورخانه داشت و از آن میان برای كتاب بلوغ الارب فی احوال العرب (چ مصر، 1342ق)، از كنگره خاور شناسی در استكهلم جایزه دریافت كرد. هم چنین كتاب تجرید السنان را در دفاع از جایگاه ابو حنیفه نوشت (زركلی، 1986، ج7، ص172) و بدین ترتیب پایبندی خود به مذهب خاندانی‌اش، یعنی مذهب حنفی را نشان داد، در فضایی كه وهابیان در ستیز با مذهب گرایی بودند (برای معرفی افراد دیگری مرتبط با این جریان، نك: Shahin, 1995, pp. 463-469). 🔹 گفتنی است در دهه‌های اخیر در دورن صفوف سلفیان، گراینده به ابن عبدالوهاب، طیفی تهذیب گرا پدید آمده‌اند كه فراتر از اسلاف خود، بسیاری از احادیث را مجعول یا ضعیف انگاشته و صافی كردن میراث حدیثی اهل سنت روی آورده‌اند. در این میان باید از محمد ناصر الدین البانی یاد كرد كه با نوشتن آثاری چون ضعیف السنن الترمذی، در آن به صراحت دسته‌ای از احادیث سنن چهارگانه از صحاح سته اهل سنت را ضعیف شمرده است (البانی، 1411، صص21ـ 22)؛ اقدامی كه موجی از اعتراض و انتقاد بر ضد او را از سوی سلفیان و عالمان مذاهب اهل سنت برانگیخته است. تا آنجا كه به تهذیب گرایی سنتی وهابیه باز می‌گردد، البانی همان مسیر را دنبال كرده و نمونه آن در كتاب وی در خصوص توسل بازتاب یافته است (البانی، 1421، ص21 بب)، اما دست زدن به نقد بسیاری از احادیث كه قرن‌ها به درجه بالایی از اعتبار نگریسته می‌شدند، موج جدیدی از تهذیب‌گرایی با محوریت تهذیب نصوص مجعول است كه پیشتر از سوی سلفیان همواره نقد آن متوجه به احادیث مجعول است كه پیشتر از سوی سلفیان همواره نقد آن متوجه به احادیث مذاهب دیگر بوده و اكنون پیكان آن به سوی نقد خود بازگشته است. 🌀 منبع: سخنرانی «آموزه ها در حوزه تهذیب دینی» - 1392.8.26 🆔 @OstadPakatchi
🌀ابن‌ بابويه‌ و فقه‌ 🔹 فقه‌ وی‌ كه‌ نمونه‌ بارزی‌ از مكتب‌ اخباری‌ قم‌ می‌باشد، اساساً تكيه‌ بر حديث‌ دارد. ابن‌ بابويه‌ نه‌ تنها قياس‌ بلكه‌ استنباط و استخراج‌ را نيز غيرمجاز دانسته‌ است‌ (علل‌، ۶۲). آثار فقهی‌ ابن‌ بابويه‌ نيز همچون‌ آثار كلامی‌ وی‌ عمدتاً متشكل‌ از متون‌ احاديث‌ با حفظ يا حذف‌ اسناد آنهاست‌ و البته‌ در پاره‌ای‌ موارد به‌ جای‌ لفظ حديث‌ معنای‌ آن‌ آمده‌ است‌. ابن‌بابويه‌ معمولاً به‌ متن‌ حديث‌ اكتفا می‌كند و از استنباط خودداری‌ می‌ورزد. وی‌ در جمع‌ بين‌ احاديث‌ متعارض‌ روشی‌ دارد كه‌ خود آن‌ را «اصل‌ و رخصت‌» می‌نامد. روش‌ ديگری‌ كه‌ وی‌ در جمع‌ بين‌ احاديث‌ پيشنهاد می‌كند ارجاع‌ احاديث‌ مجمله‌ به‌ احاديث‌ مفسره‌ است‌ (همو، الاعتقادات‌، ۴۷) كه‌ از نظر تاريخ‌ علم‌ اصول‌ قابل‌ ملاحظه‌ می‌باشد. ابن‌ بابويه‌ در مواردی‌ نيز به‌ رد حديث‌ می‌پردازد. مثلاً در بعضی‌ از موارد كه‌ دو حديث‌ متعارض‌ يكی‌ موافق‌ رأی‌ عامه‌ و ديگری‌ مخالف‌ رأی‌ ايشان‌ است‌ حديث‌ مخالف‌ را ترجيح‌ داده‌، حديث‌ موافق‌ را حمل‌ بر تقيه‌ می‌كند (نک‍ : همان‌، ۴۹؛ قس‌: همو، الخصال‌، ۵۳۱). موارد ديگری‌ نيز به‌ چشم‌ می‌خورد كه‌ ابن‌ بابويه‌ حديثی‌ را در مقابل‌ معارض‌ آن‌ كنار گذارده‌، ليكن‌ علت‌ ترجيح‌ را بيان‌ نكرده‌ و اين‌ احتمال‌ می‌رود كه‌ وی‌ در اين‌ ترجيح‌ بر رجال‌ سند تكيه‌ داشته‌ است‌ (نک‍ : همو، علل‌، ۵۰۱، ۵۰۲، ۵۱۱). ابن‌ بابويه‌ گاه‌ نه‌ فروع‌ فقهی‌، بلكه‌ برخی‌ اصول‌ كلی‌ را بر اخبار آحاد بنا كرده‌ است‌. اگرچه‌ اصل‌ اطلاق‌ پيش‌ از ورود نهی‌ كه‌ او مطرح‌ كرده‌ (الاعتقادات‌، ۴۷)، پس‌ از او نيز به‌ عنوان‌ يك‌ اصل‌ عقلايی‌ توسط مكاتب‌ ديگر فقه‌ امامی‌ پذيرفته‌ شد. ابن‌ بابويه‌ اگرچه‌ در فقه‌ خود مخالف‌ سرسخت‌ قياس‌ و اجتهاد بود، ليكن‌ فقه‌ وی‌ را نبايد يك‌ فقه‌ تعبدی‌، بلكه‌ بايد يك‌ فقه‌ تعليلی‌ به‌ شمار آورد. وی‌ به‌ پيروی‌ از احاديث‌ معتقد بود احكام‌ شرع‌ اغلب‌ تابع‌ مصالح‌ بندگان‌ هستند و اين‌ طرز فكر نه‌ تنها در كتاب‌ علل‌ الشرائع‌ به‌ طور گسترده‌ مطرح‌ شده‌، بلكه‌ حتی‌ در كتاب‌ فقهی‌ من‌ لايحضره‌ الفقيه‌، جا به‌ جا مطرح‌ گشته‌ است‌. ابن‌ بابويه‌ برخی‌ فتاوی‌ شاذ فقهی‌ دارد كه‌ موافقی‌ در شيعه‌ برای‌ وی‌ نمی‌شناسيم‌ (فهرستی‌ از اين‌ فتاوی‌ را موسوی‌ خرسان‌ در ص‌ «أيا» آورده‌ است‌). گاه‌ ديده‌ می‌شود كه‌ فتوای‌ وی‌ در طول‌ زمان‌ دچار تغيير شده‌ است‌. به‌ عنوان‌ نمونه‌ در اين‌ مسأله‌ كه‌ آيا ماه‌ رمضان‌ هميشه‌ ۳۰ روز است‌ يا می‌تواند ۲۹ روز هم‌ باشد، نظر قديم‌ وی‌ چنانكه‌ به‌ صراحت‌ در رسالۀ «المقنع‌» (ص‌ ۱۶) آمده‌ احتمال‌ ۲۹ و ۳۰ می‌باشد و ظاهراً در آن‌ هنگام‌ پيرو نظريۀ رايج‌ در مكتب‌ اخباری‌ قم‌ بوده‌ است‌ (به‌ عنوان‌ نمونه‌ نک‍ : فقه‌ الرضا (ع‌)، ۲۰۳)، ليكن‌ در آثار متأخر وی‌ چون‌ الخصال‌ (ص‌ ۵۳۱) و رسالۀ الرد علی‌ الجنيدية (نک‍ : سيد مرتضی‌، ۲۹) به‌ صراحت‌ به‌ ۳۰ روز بودن‌ ماه‌ رمضان‌ فتوی‌ داده‌ است‌. 🌀 منبع: دبا (مدخل ابن بابویه) 🆔 @OstadPakatchi
🌀 تهذیب‌گرایی با رویكرد نص‌گرا 🔹 در بررسی جریان‌های معاصر تهذیب‌گرا در شیعه، باید توجه داشت كه هم چون سده‌های پیشین، اخباریه شاخص‌ترین جریان تهذیب‌گرا بودند كه آموزه‌های آنان بیشترین قرابت را به سلفیه نزد اهل سنت داشت؛ اما سده 14ق، فضایی است كه جریان‌های تهذیبی با رویكرد‌های متنوعی هم از حاشیه جریانی اخباری، هم از درون جریان‌های اصولی و هم حتی به عنوان رویكردی در محافل روشنفكری دینی پدید آمد‌ه‌اند. 🔹 در ادامه آنچه به عنوان سنت اخبارگری از عصر صفویه در محافل امامیه پای گرفته بود، گامی فراتر مربوط به میرزا محمد اخباری (د1232ق) عالم ایرانی تبار زاده و رشد یافته در هند و مهاجر به عراق است (ابراهیم، 1356، صص 314ـ 315؛ شیروانی، 1315، ص581). وی با آموزه‌هایی چون بازگشت به احادیث و اخبار و نفی تقلید (اخباری، 1341، سراسر؛ منزوی، 1348، ج2، ص933)، خصومت با صوفیه (دانش پژوه، 1339، ج10، صص1685ـ 1686) و حرام انگاشتن بر امور تازه پیدا چون كشیدن تنباكو و نوشیدن قهوه (حسینی اشكوری، 1364، ج15، صص63ـ 64) مسیری همسان با سلفیه رفته است. همچنین تا حدی می‌توان اكتیویسم سیاسی در او یافت كه نمود آن از سویی در اخبار مربوط به جنگ‌های ایران و روس كه البته نقلش به غرائب و كرامات آمیخته است (ابراهیم، 1356، ص315؛ نفیسی، 1361، ج1، صص251ـ‌252) و از سوی دیگر در مبارزاتش با جایگاه اجتماعی فقیهان (تنكابنی، 1364، صص178ـ 1870؛ معلم، 1351، ج3، ص943) دیده می‌شود كه تا حدی یاد آور وقایع زندگی ابن تیمیه است. 🔹 به هر روی، با كوشش‌های وحید بهبهانی(د1205ق) و شیخ جعفر كاشف الغطاء تثبیت شد، اما جریان اخباری در دو سده بعد تا امروز هم چنان بر جای بود و فعالانی داشت. افزون بر تهذیب گرایی در تقابل با آنچه بدعت خوانده می‌شد، محور دیگری از تهذیب گرایی كه نزد اخباریه به طور جدی دیده می‌شود، مقابله با تورم علوم اسلامی ـ و به خصوص فقه و اصول فقه ـ است كه ناشی از تأثیر آموزه‌های اهل سنت و دارای اصالت در آموزه‌های ائمه معصومین(علیه السلام) دانسته شده است (اخباری، 1342، سراسر). 🔹 در طی سده 14ق، پیروان این مسلك در برخی نقاط ایران مانند آذربایجان و خوزستان فعال بودند و در محافل علمی و اجتماعی نفوذی داشتند. اما گرایش سیاسی در میان آنان دیده نمی‌شد و به خصوص پس از انقلاب اسلامی 1357ش، كمتر فروغی از محافل آنان بر می‌آید. جریان دیگری كه هنوز مورد مطالعه كافی قرار نگرفته، جریان موسوم به مكتب تفكیك یا به تعبیر خود خوانده «مكتب معارف» است و بنیاد آن به میرزا مهدی اصفهانی (1303ـ 1365ق) در خراسان باز می‌گردد. آموزه‌ مركزی این مذهب آن است كه معارف اهل بیت(علیه السلام) را باید از علوم عرفی تفكیك كرد،‌ علم واقعی آن است كه از طریق احادیث اهل بیت(علیه السلام) به دست آید و آمیختن آن با علوم برخاسته از سرچشمه‌های دیگر و در رأس آنها فلسفه، موجب گمراهی است. در این مكتب دو محور تهذیب گرایی به وضوح و با تأكید دیده می‌شود، تهذیب گرایی با محور جداسازی آموزه‌های فرانصی از آنچه برآمده از نصوص است و دیگر با محور نفی تورم حاصل از گسترش علوم دینی با اتكا بر مبانی‌ای كه این مكتب برای آنها صلاحت مداخله در توسعه معارف اهل بیت(علیه السلام) را نمی‌بیند (اصفهانی، 1387، سراسر). 🔹 اصفهانی با مطرح كردن برخی مباحث مبنایی در خصوص اعجاز قرآن، حجیت ظواهر قرآن و فرق نهادن میان قرآن و فرقان كه بر آمده از احادیث اهل بیت(علیه السلام) است (كلینی، 1391، ج2، ص630؛ ابن بابویه، 1361، صص189ـ 190)، به سطح بندی فهم قرآن پرداخته و زمینه تعیین نسبت قرآن با حدیث را نیز فراهم آورده است (اصفهانی، 1388، سراسر) در میان پیروان این مكتب، مسائلی چون آشنا كردن مخاطبان با محكمات قرآنی و احادیث اهل بیت(علیه السلام)، در زمینه‌های مختلفی كه فرد و جامعه بدان نیازمند است، و نیز فراهم آوردن دسترسی‌های مناسب برای نیل به مقصود از طریق نصوص وجهه همت آنان بوده است؛ نمونه‌ای از چنین كوششی را می‌توان در مجموعه الحیاة از محمد رضا حكیمی باز جست (حكیمی، 1367، سراسر).
🌀 یحیی بن آدم و فقه 🔹یحیی بن آدم نزد جمعی از فقهای كوفه فقه آموخته است كه در میان آنان باید از حسن بن صالح ثوری كه بیش‌ترین تأثیر را در آموزش فقه او داشته، و از عبدالله‌بن مبارك، شریك‌بن عبدالله قاضی و وكیع بن جراح نام برد. ابن آدم خود در درس ابوحنیفه و مالك بن انس حاضر نبوده، لیكن تعالیم آن دو را از طریق شاگردانشان فرا گرفته است (ابن آدم، جم‍‌ ). وی با نظرات امامان شیعه، امام باقر (ع) و امام صادق (ع)، از طریق شاگردان امام صادق (ع) آشنا بوده و در مواردی نظرات آنان را نقل كرده است. اگرچه ابن آدم چیزی از آرای فقهی زید بن علی (ع) در الخراج نقل نكرده، لیكن با توجه به رواج فقه زیدی در كوفه و رابطۀ نزدیك ابن آدم با زیدیان، بعید است كه از فقه زیدی آگاه نبوده باشد. ذهبی او را فقیهی مجتهد دانسته است (سیر، ۹ / ۵۲۵) و در مواردی چون اراضی مفتوح العنوه در كنار اصحاب رأی قرار می‌گیرد (نک‍ : ابن آدم، ۱۸؛ قس: ابن هبیرة، ۲ / ۴۳۵). ستایش فقاهت حسن بن زیاد اللؤلؤی شاگرد ابوحنیفه توسط ابن آدم نیز شاهدی بر این مدعاست (ابن ندیم، ۲۵۸)، ولی با بررسی تحلیل آرای فقهی كه خود در الخراج ذكر كرده، می‌توان نتیجه گرفت كه وی همچون استادانش حسن بن صالح، سفیان ثوری، سفیان‌بن عُیینة، وكیع و ابن مبارك پیرو مكتب اصحاب حدیث بوده و به تبعیت حدیث بیش از رأی گرایش داشته است. ابن‌ندیم (ص ۲۸۳) نیز ابن آدم را در زمرۀ فقهای اصحاب حدیث ذكر كرده است. مقایسۀ كتاب الخراج یحیی بن آدم با الخراج فقیه حنفی معاصرش قاضی ابویوسف و نظرات فقهی آن دو در موضوعات مشابه نشان می‌دهد كه تا چه حد نظرات دو فقیه، یكی از اصحاب حدیث و دیگری از اصحاب رأی، به یكدیگر نزدیك بوده است. یكی از كارهای جالبی كه ابن‌آدم در الخراج انجام داده تعریفات مصطلحات فقهی مانند غنیمت، فیء خراج، احیاء اراضی، تحجیر، زكات، عشر و نظایر آن است (صص ۱۷-۲۰، ۹۰، ۱۱۲). و نیز بارها آرای فقهای مختلف چون ابوحنیفه، مالك، ابن ابی‌لیلی، حسن‌بن صالح، شریك و دیگران را نقل كرده و در كنار هم قرار داده است. از این جهت وی را باید یكی از پیشتازان فقه تطبیقی به شمار آورد. مسائل مورد توجه او بیش‌تر مربوط به زمین و آب و كشاورزی است. آرای فقهی او در مورد مسائل مربوط به خراج، مورد توجه خراج‌نویسان متأخر چون ابن رجب حنبلی (ص ۱۵، جم‍‌ ) بوده است. همچنین ابن معین (۱ / ۱۴۶)، یكی از شاگردان او متذكر شده كه كسی را در فرایض (مواریث) آگاه‌تر از ابن آدم ندیده است. ابن ندیم (ص ۲۸۳) كتابی بزرگ با عنوان الفرائض به او نسبت داده كه اثری از آن باقی نیست. بجز كتاب القراءات، مجرد احكام القرآن و الفرائض كه ذكر آنها گذشت، ابن ندیم (همانجا) یك اثر دیگر با عنوان الزوال به وی نسبت داده كه حتی عنوان آن ابهام دارد. تنها اثر باقی مانده از ابن آدم همان كتاب الخراج است كه اول بار در ۱۳۱۴ق / ۱۸۹۶م به كوشش دكتر جوینبول در لیدن به چاپ رسیده است. ترجمۀ انگلیسی آن توسط بن شمش نیز در ۱۹۸۵م در لیدن منتشر شده است. با توجه با اینكه ابن آدم در الخراج از واقدی نقل حدیث كرده، و ملاقات وی با واقدی در ۱۸۰ق / ۷۹۶م صورت گرفته، تألیف الخراج باید قدری پس از ۱۸۰ق بوده باشد، بنابراین الخراج ابن آدم با فاصلۀ‌ اندكی پس از الخراج قاضی ابویوسف تألیف شده است. 🌀 منبع: دبا (مدخل ابن آدم) 🆔 @OstadPakatchi
🌀 تهذیب گرایی در شیعه با رویكرد عقل‌گرا 🔹 در دهه 1340ش، در محافل مذهبی كه بنیان گذاران آن تركیبی از روحانیون و روشنفكران دینی بودند، نوعی تهذیب گرایی دیده می‌شود كه به نظر می‌آید هدف اصلی آن همان دستیابی به ایدئولوژی سیاسی بود كه در میان اصلاح طلبان اهل سنت در مصر و هند نیز دیده می‌شد. در تهران سید محمود طالقانی و مهندس مهدی بازرگان در 1340ش به همراه جمعی دیگر نهضت آزادی ایران را تشكیل دادند كه سازمانی سیاسی ـ دینی بود و مسیر اكتیویسم را دنبال می‌كرد (بروجردی، 1377، ص135) در مشهد نیز محمد تقی شریعتی و جمعی از روشنفكران كه كانون نشر حقائق اسلامی را در سال 1323ش تأسیس كرده بودند، در دهه 40ش فعالیت خود را گسترش دادند؛ این كانون به سبب فعالیت‌های تند و منتقدانه با موجی از مخالفت روبه رو بودند (بروجردی، 1377، ص161؛ منصوری، 1384، سراسر). این دو جریان كه به زودی با هم مرتبط شدند و در دهه 50ش حسینیه ارشاد فضای با همایی آنان بود، افزون بر اشتراكات در ایدئولوژی سیاسی، دارای ویژگی‌های تهذیب‌گرا بودند. در مجموع شاید بتوان گفت كه محفل مشهد تندروتر از تهران بود و نام طعنه آمیز محفل مشهد، حكایت از آن داشت كه گویا حقایقی از اسلام پوشیده مانده كه باید زنگارها از آن زدوده شود و آن حقایق نشر یابد. 🔹 بی‌اعتمادی به میراث روایی شیعه و ضرورت بازگشت به قرآن برای دستیابی به تعالیم اصیل اسلام، هر دو گروه را به سوی نوعی تهذیب گرایی قرآن محور و نفی مجعولات و تحریفات پیش برد. این گروه در شیوه تفسیر قرآن به قرآن و استفاده از تأملات قرآنی در راستای حل مشكلات اجتماعی، بسیار به شیوه سید قطب در تفسیر نزدیك شده بودند. در نتیجه این فعالیت از سوی محمد طالقانی تفسیر نا تمام پرتوی از قرآن بود كه نه تنها در سبك (طالقانی، 1362، ج1، ص20)، كه حتی در نام الهام گرفته از فی ظلال القرآن سید قطب بود و نگرانی از تورم علوم اسلامی نیز در آن دیده می‌شد (طالقانی، 1362، ج1، ص11). دیگر تفسیر نوین از محمد تقی شریعتی كه با نهادن این نام بر نو بودن تأملات خود تأكید داشت و فعالیت‌های تفسیری بازرگان از جمله پابه پای وحی نیز در همین شمار بود (Pakatchi, 2004, Introd). در همه این تفاسیر مانند فی ظلال، تكیه بر خود بسندگی قرآن، احساس بی‌نیازی از تفاسیر پیشین و سنت تفسیری و بی‌نیازی از احادیث دیده می شود. وجهه دیگر در نوشته‌های این دو محفل، نگرانی از تورم علوم دینی در حوزه‌های سنتی و رواج تقلیدی پنهان در عین باور به مفتوح بودن باب اجتهاد در محافل معاصر امامیه است كه حاصل آن در مجموعه مقالاتی با عنوان بحثی درباره مرجعیت و روحانیت (نك: مآخذ) بازتاب یافته كه به دنبال وفات آیت الله بروجردی نوشته و منتشر شده است، البته نقدها در این كتاب احتیاط آمیز و نسبی است. در این حركت جدید نام كسانی چون محمد حسین طباطبایی و مرتضی مطهری و محمد حسین بهشتی در كنار طالقانی و بازرگان دیده می‌شود. 🔹 شخصیتی ویژه در میان این گروه، علی شریعتی (د1356ش) فرزند محمد تقی شریعتی است كه آموخته‌هایش از سنت اسلامی ـ شیعی را از یك سو با دانش جامعه شناسی و تاریخ ادیان غربی، و از سوی دیگر با برخی مفاهیم اندیشمندان چپ گرا پیوند داد و از خلال آن كوشید تا یك ایدئولوژی حكومت را استخراج كند. مهرزاد بروجردی در تعریف او از تعبیر «لوتر بلند پرواز» استفاده كرده است (بروجردی، 1377، ص166). او به خلاف پدر و همفكرانش، به سوی قرآن نیامد و كوششی در جهت تفسیر به عمل نیاورد؛ وی به حدیث نیز به شدت بدبین بود و محدثانی چون محمد باقر مجلسی و كتابش بحار الانوار را به نقد گرفت (مثلاً شریعتی، بی‌تا، ص200)، ضمن اینكه به مناسب شماری از احادیث را بعضاً از اصول كافی ـ معتبرترین كتاب حدیثی شیعه ـ كه آنها را براساس چارچوب ایدئولوژیك خود به دور از تشیع علوی و برخاسته ایدئولوژی ملی می‌دید، به نقد گرفت (مثلاً شریعتی، بی‌تا، صص115ـ 139). وی با وجود آن كه از ضرورت بازگشت به منابع اصیل دین گاه با تعبیر صریح كتاب و سنت سخن می‌گفت (مثلاً شریعتی، 1356، ص143)، اما با تصویر روشنی درباره چگونه دست یافتن به درك اصیل از قرآن و پالودن احادیث سره از ناسره به دست نمی‌داد. به نظر می‌رسد رویكرد تهذیبی او به دین بیشتر نه تنها بر مبنای دركی عقلانی كه حتی گزینشی عقلانی از نصوص ـ مورد اخیر درباره احادیث ـ استوار شده بود، او بر این نكته تأكید دارد كه تعبددر دین مختص به «محدوده ویژه‌ای از عبادات و پاره‌ای از مسائل غیبی» معتبر است و «در غیر این دو مورد، اجتهاد و مصلحت را بر نص مقدم داشته، تغییر یا تعدیل برخی از مسائل مذهب را در سایر شؤون زندگی براساس مصالح و مقتضیات جایز می‌شمارد» (شریعتی، 1356، ص195).
🌀 جستاری برای انگیزش‌های كلان تهذیب گرایی 🔹 بی‌تردید هر نوع كوشش برای تهذیب دینی، اعتراض و خشم اكثریتی را بر می‌انگیزد كه تاوان آن باید از سوی تهذیب گر پرداخته شود؛ تهذیب دینی یا به تعبیر صریح‌تر از صافی گذراندن آنچه به عنوان تعالیم دینی عرضه می‌شود؛ نه تنها می‌تواند زمینه اعتراض و مخالفت را برای متصدیان سنتی دست اندكار آموزش و تعالیم موجود فراهم آورد، بلكه حتی برای مردم عادی كه قرن‌ها به باور‌ها یا رسومی خو گرفته‌اند نیز چنین تهذیبی پر مخاطره است و می‌تواند با مقاومت عمومی روبه رو باشد. برای آن كس كه در عزلت پژوهشگرانه خود نشسته و تهذیب را با انگیزه محض علمی انجام می‌دهد، باز خورد آن در محافل علمی مخالف و نیز در میان مردم می‌توان كم اهمیت باشد، اما برای جریان‌های اجتماعی ـ سیاسی كه به دنبال رسیدن به اهدافی كلان در سطح جامعه هستند، چنین بی‌تفاوتی معنایی ندارد. با توجه به آنچه گفته شد، یك اصل را باید پذیرفت و آن این است كه برای جریان‌های اكتیویست، تهذیب‌گرایی زمانی اتفاق می‌افتد كه یك ضرورت اجتماعی و نه یك استحسان علمی باشد. 🔹 در این راستا، آنچه اهمیت دارد مروری بر محور‌های مختلف تهذیب و رسیدن به یك گونه شناسی از جریان‌های اكتیویست اسلامی در سده‌ 14ق است. به طور كلی، میتوان یك تقسیم سه گانه را برای انگیزش‌های این تهذیب گرایی ارائه داد كه همگی مربوط به یك رابطه متقابل میان مقتضیات نصوص دینی و مقتضیات جامعه است: نخستین و شایع‌ترین انگیزش برای تهذیب گرایی در جریان‌های اكتیویست سده اخیر، رسیدن به یك ایدئولوژی حكومت است، انگیزشی كه نزد طیف گسترده‌ای از جریان‌ها از اخوان المسلمین و جماعت اسلامی گرفته تا جریان‌های روشنفكری شیعه مربوط به ایران پیش از انقلاب دیده می‌شود. بدیهی است این اشتراك در شاكله كلان ایدئولوژی است، اما می‌توان انتظار داشت كه در جزئیات تفاوت‌هایی متناسب با بستر مذهبی مورد بحث و جامعه مخاطب وجود داشته باشد؛ برای برخی جریان‌های وهابی، این ایدئولوژی اقتضا داشت كه در راستای تهذیب گرایی، برخی باورهای شیعه و صوفیه هدف گرفته شود و ماورا گرایی به كناری نهاده شود تا دستمایه‌های دینی ظرفیت یابد، ابزاری برای اداره یك زندگی زمینی در اختیار قرار دهد. در حالی كه در فضایی مانند ایران، آنچه باید هدف اصلی تهذیب قرار می‌گرفت، اندیشه سكون در دوره غیبت و نیز آموزه‌های مورد استفاده برای تحكیم ایدئولوژی پادشاهی بود و با عبور از این موانع دستیابی به یك ایدئولوژی كار آمد حكومتی ممكن می‌شد. 🔹 انگیزش دیگر كه می‌توان آن را نزد برخی از جریان‌های اكتیویست مشاهده كرد،‌انگیزش ساده سازی است؛ این انگیزش بیشتر برای جریان‌هایی كار آمد بود كه رهیافت‌هایی عوام گرا (Populist) داشتند و مایل بودند مخاطبان خود را با الگویی ساده شده و عاری از پیچیدگی‌های دشوار فهم از آموزه‌ دینی مواجه سازند. شاید بتوان گفت این انگیزش بیشتر منطقه‌ای بود؛ از جمله جریان‌هایی كه بیشترین كاركرد ساده سازی دیده می‌شود، جریان‌ وهابی در عربستان و محیط‌های فرهنگی مشابه است كه گرایش به سادگی در زیست و تفكر بر آن غلبه دارد، اما در عمل دیده می‌شود زمانی كه همین آموزه وهابی به محیطی مانند شبه قاره وارد می‌شود كه گرایش به عمق پیچیده اندیشیدن دارد، چهره آن دگرگون می‌شود و كاستی‌هاییش با دستمایه‌های صوفیانه بومی بر طرف می‌شود. در مواردی نیز ساده سازی برای صنف زدایی و برای خارج كردن آموز‌ه‌های دینی از انحصار صنف و طبقه خاصی صورت گرفته است؛ چنین مصادیقی را می‌توان در محیط‌هایی با گرایش‌ به پیچیدگی مانند ایران نیز در جریان‌های روشنفكری پیش از انقلاب مشاهده كرد. مخاطب این گونه از ساده سازی می‌تواند نه عامه مردم كه گروه‌هایی مانند دانشگاهیان و فرهنگیان باشد كه حاملان سنتی آموزش دینی نبوده‌اند. 🔹 با صرف نظر از برخی استثنائات ریز می‌‌توان گفت ساده سازی با ماهیت عوام گرا بیشتر مربوط به جریان‌های تندروی سلفی و ساده سازی با هدف جابه جایی صنفی، بیشتر مربوط به جریان‌های روشنفكری است. تهذیب گرایی با انگیزش عقلانی سازی نیازی است كه به طور گسترده در جریان‌های سده اخیر وجود داشته است؛ بسیاری از جریان‌های اصلاح طلب و تجدد گرا كه به دنبال راهی برای الفت میان دین و عقل، و میان سنت و مدرنیته بوده‌اند، برای گریز ازتنگنا به بازخوانی دین براساس تفكر عقلانی روی آورده‌اند. در این مسیر نیز گاه چاره‌ای جز تهذیب عقلانی آموزه‌ها و صافی كردن آموزه‌هایی كه غیر عقلانی تلقی می‌شدند، نبوده است. پر واضح است كه چنین انگیزشی تنها در میان محافلی یافت می‌شود كه اساسا ارزشی ذاتی برای عقل و عقلانیت قائل باشند؛ از همین رو، انگیزش عقلانی سازی را در جریانهای تهذیب گرای عقل گرا می‌توان یافت و از جریان‌های نص گرا انتظاری برای چنین انگیزشی وجود نخواهد داشت.
🌀 فرآیند ساخت مفهوم سلفیه و بنیادگرایی 🔹 بازگشت سلفیه در پیشینه تاریخی اش، به اصطلاح «سلف» است که در تعابیر عالمان اصحاب حدیث در سده های متقدم رایج شده بود و حتی در صحیحین نیز دیده می شد (مثلا بخاری، 1407، ج3، ص 1051؛ مسلم، 1955، ج1، ص32.) اینان با استناد به احادیثی چون حدیث «ما قضی به الصالحون» از زبان پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم)، اقوال سلف را در صورت نبود حکمی از کتاب و سنت، مرجع نهایی می شمردند (دارمی، 1407، ج1، ص 71؛ نسایی، 1348، ج8، صص 231-232) 🔹 در سده های میانه و متأخر، با شکل گرفتن مذاهب برای بیشتر محافل دینی اقوال سلف مرجع مستقیمی محسوب نمی شد و تنها طیف هایی از اصحاب حدیث و نیز پیروان مذاهب برآمده از اصحاب حدیث چون مالکیه بودند که همچنان بر اهمیت آن تأکید داشتند. (مثلاً قرطبی، 1972، ج2، ص 213) اینان بارها اقوالی را در عقاید و فقه به «مذهب سلف» نسبت می دادند، بدون آن که مشخصاً مرجع این سلف را تعیین کنند (مثلاً قرطبی، 1972، ج4، ص 14؛ ابن قیم، 1404، ص 98) در نوشته های این سده ها، بارها تعبیر «الآثار السلفیه» به کتاب و سنت به عنوان مستندات عطف شده است (مثلاً ابن قیم، 1418، ج4، ص 1279؛ مناوی، 1356، ج4، ص 351) 🔹 حتی برای اینان، اینکه سلف دقیقاً چه طیفی را در برمی گیرد، محل وفاق نبود؛ برخی آن را محدود به صحابه می انگاشتند (عظیم آبادی، 1415، ج12، ص 243) و برخی تا نسل اتباع تابعین، یعنی شاگردان شاگردان صحابه (مبارکفوری، بی تا، ج8، ص 131)، گاه تا فقیهان صاحب مذهب ابوحنیفه پیشوای اصحاب رأی (مثلاً ابن حجر، 1379، ج13، ص 253) تعمیم می دادند. 🔹 در طی سده های 4-6ق تعبیر سلفیه به عنوان معادلی برای اصحاب حدیث نه تنها برای اهل سنت که برای اخباریان شیعه نیز کاربردی محدود داشته است (نک: صفدی، 1420، ج1، ص 108، به نقل از حاکم نیشابوری؛ شهرستانی، 1375، ج1، ص147) اما به ویژه از سده 8ق، اصطلاح «سلفیه» به عنوان مذهب سلف در تقابل با مذاهب شناخته شده در جهان اسلام –اعم از مذاهب کلامی و مذاهب فقهی- شکل گرفت. 🌀 منبع: مجله بنياد گرايي و سلفيه بازشناسي طيفي از جريان‌هاي ديني، به کوشش دکتر حسين هوشنگي و دکتر احمد پاکتچي، انتشارات دانشگاه امام صادق، 1390ش. 🆔 @OstadPakatchi
🌀 وهابیه و جریان های رقیب 🔹 در اواخر سده 12ق، جریان سلفیه وارد مرحله ای جدید شد و مفهوم تاریخی آن بار دیگر دچار تغییر شد؛ در نیمه اخیر سده 12ق چند جریان در عرض یکدیگر پدید آمدند که مصداق هایی از سلفی گری بودند؛ نخست جریانی در شبه قاره هند به پیشوایی شاه ولی الله دهلوی (1110-1176ق) که با وجود اشتراک با ابن تیمیه در اسا بازگشت به تعالیم سلف و برخی باورهای جانب چون شیعه ستیزی، با پایبند ماندن به تصوف و طریقه نقشبندی (آقا بزرگ، 1403، ج16، ص 106؛ زرکلی، 1986، ج1، ص149) فاصله خود از ابن تیمیه را حفظ کرد. 🔹 در مدینه، صالح بن محمد فلانی (1166-1218ق) فقیه و محدث سودانی، به مذهب مالکی پایبند بود و سلفی گری او بیشتر به معنای اقتدا به سنت پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و ابطال اقوال مجتهدین در صورت مخالفت با نصوص متجلی بود و گرایشی به توسعه معنای سلف نشان نمی داد (فلانی، 1398، ص9، جم) و چنان که از آثارش برمی آید، بیشتر همش مصروف احیا و بازخوانی حدیث نبوی بود (فلانی، 1328، صص 3-5، جم؛ نیز بغدادی، 1951، ج1، ص 424) در چنین فضایی، جریانی دیگر به پیشوایی محمد بن عبدالوهاب (1115- 1206ق) در عربستان که با برخوردی از حمایت محمد بن سعود توانست دعوتی را که از 143 آشکارا اعلام شد، در نقاط مختلف جزیره العرب گسترش دهد (محمود، 1401، سراسر)؛ تعالیم ابن عبدالوهاب نه تنها بر بنیاد افکار ابن تیمیه قرار داشت، بلکه از او تندروتر بود و همچون ابن تیمیه کوشش داشت جمعی میان بازخوانی مذهب و فعالیت اجتماعی –سیاسی ذیل نام سلفیه ایجاد کند (مثلاً ابن عبدالوهاب، دو نکته در خصوص آموزه او نزد مخالف و موافق مورد اتفاق نظر است؛ اینکه وی در جنبه نظری با نام خرافه ستیزی به شدت تعالیم اعتقادی را تقلیل داده و ساده سازی کرد، و دیگر اینکه در جنبه عملی، جریانی سیل آسا را سازماندهی کرد که به زودی توانست ذیل عنوان «جهاد» جمعی بزرگ را بسیج کند (عثمان، 1414، ص44) پهنه وسیعی از عربستان را فتح کند و حکومتی حامی خود –یعنی حکومت آل سعود- را در جزیره العرب بر سر کار آورد و ضربه ای محکمی بر سیادت دولت عثمانی در منطقه وارد آورد. 🔹 در مقام مقایسه باید گفت آموزه دهلوی در هند دوام یافت و پیروان او در شبه قاره، کسانی چون حکیم بلگرامی، محمد عبدالرحمن مبارکفوری و صدیق محمد خان قنوجی به راه او دوام دادند (نک: قنوجی، 1978، ج1، ص 141، ج 2، ص 403، ج3، صص 159، 283؛ مبارکفوری، بی تا، ج1، ص 490، 422، ج2، ص146، ج6، ص 391). درباره قلانی، ظاهراً نفوذ افکار او بود که توانست بی درنگ در موطن اصلی اش زمینه ساز جریانی چون جهاد فلانی شد (نک: بخش بعد) و در شبه قاره نیز افکارش نفوذی یافت؛ کتاب ایقاظ وی در هند چاپ شد (بغدادی، 1945، ج1، ص160) و برخی از عالمان هند او را مجدد اسلام در رأس سده 12ق شناختند (عظیم آبادی، 1415، ج11، ص 266.) 🔹 تعصب شدید پیروان ابن عبدالوهاب، نه تنها فرقه های غیرسنی به خصوص شیعه را هدف قرار می داد، بلکه با مذاهب گوناگون اهل سنت نیز ستیزی شدید داشت و حتی جریان های رقیب سلفی را نیز بر ضد آن برآشفت (مثلاً سلیمان بن عبدالوهاب، بی تا، صص53-54، جم.) فلانی در مدینه با پیروان ابن عبدالوهاب اصطکاک داشت و اندیشه های وی را برنمی تافت؛ در همین راستا، او مجموعه ای از نامه های عالمان مذاهب مختلف در رد این ابن عبدالوهاب را در کتابی مدون ساخت (ابن مرزوق، 1396، ص 251.) به هر روی، شرایط زمانه گویا به نحوی بود که جریان های معتدل تر در میان سلفیه را به حاشیه راند؛ در حالی که جریان های معتدل همواره در سرزمین های مختلف اسلامی چون هند، مصر، سودان و مغرب باقی ماندند و بیشتر هم خود را به نشر حدیث نبوی، اصلاحات اجتماعی گماشتند و در عمل فعالیت هایی محفلی داشتند. مشرب ابن عبدالوهاب از سویی به سبب افراطی بودن در عملکرد، ساده بودن در آموزه و برخوردار بودن از حمایت های دولت آل سعود ظرفیت بیشتری برای فعالیت های سیاسی برای دست یافتن به حاکمیت داشت. برای مسلمانان چین، حاکمیت دولت چین بر آنان به سبب اختلاف در دین، بسیار قبیح تر از حاکمیت عثمانی بر عربستان بود و الگوی ابن عبدالوهاب می توانست پرجاذبه باشد. نوح ما وانگ فو (1265-1362ق) در سفری به عربستان با آموزه وهابی آشنا شد و در بازگشت با استفاده از شالوده افکار وی، طایفه اخوان را در شمال غربی چین پایه نهاد که فرقه ای سلفی بود و مبارزات گسترده ای بر ضد حاکمیت چین داشت (نینگ، 1988، ج16، صص 104-105؛ Yin, 1989, 111.)
🌀 وهابیه، مؤلفه و کارکردها در بررسی آموزه ابن عبدالوهاب، ویژگی های اصلی در افکار وی را می توان در سه مؤلفه مهم جای داد: اول آموزه توحید که بر اساس آن بسیاری از رسوم معمول نزد فرق مختلف اسلامی را مصداق شرک می انگاشت و لازمه توحید را ترک همه این رسوم می دانست و از همان رو، یارانش خود خویشتن را «اهل التوحید» می خواندند (ابن عبدالوهاب، 1406، سراسر؛ ابن عبدالوهاب، بی تا –ب، ج1، صص 48، 205)؛ دوم آموزه امر به معروف و نهی از منکر که آن را زمینه ای برای راه اندازی یک جریان فعال سیاسی –نظامی قرار داد و با تأکید بر وجوب آن (ابن عبدالوهاب، بی تا- ب، ج1، ص 11، جم)، سازمانی را پدید آورد که خود را «اخوان من اطاع الله» می خواندند؛ سوم نامیدن وضع موجود مسلمانان به جاهلیت و مقایسه عملکرد خود با عملکرد پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) در مخالفت با عقاید و رسوم جاهلی (ابن عبدالوهاب، بی تا –ب، ج1، ص122؛ نیز زرکلی، 1986، ج6، ص 257.) 🔹 دیدگاه ابن عبدالوهاب در باب توحید، طیف وسیعی از مسلمانان را در معرض انتساب به شرک و تکفیر قرار می داد، در حالی که طیف دیگری از سلفیان با این نگرش و این رویکرد به امت اسلامی مخالفت بنیادی داشتند. برادر وی سلیمان بن عبدالوهاب در رساله ای افکار محمد در خصوص تحید و شرک را به نقد گرفت و تکفیر فرق اسلامی را مخالف صریح با مذهب سلف دانسته است؛ وی ادعای سلفی بودن از سوی برادرش را واهی شمرد و افکار او را بدعت دانست (سلیمان بن عبدالوهاب، بی تا، صص53-54، جم). در سده 13ق، عالمانی چون شوکانی و آلوسی نیز با این رویکرد مخالف بودند؛ شوکانی حتی عالمان متقدم اصحاب حدیث را از آن رو که برخی مخالفان خود در باب خلق قرآن را تکفیر کردند، نقد می کند (شوکانی، بی تا، ج3، ص 397) و بر ضرورت فاصله گرفتن از آنچه «تکفیر طوایفی از بندگان خدا» شمرده، تأکید کرده است. (شوکانی، بی تا، ج3، ص 397) و آلوسی نیز از برداشت هایی در باب عقاید که منجر به تکفیر بسیاری از اهل قبله شود، بیم داده است (آلوسی، بی تا، ج24، ص19.) این دو تنها درباره تکفیر کسانی تردید روا داشته اند که خود اقدام به تکفیر اکثریت مسلمانان کرده باشند (شوکانی، 1973، ج7، صص351-352؛ آلوسی، بی تا، ج22، ص28، ج26، ص128.) در باب توحید تندروی های موجود در افکار ابن عبدالوهاب مانند نفی شفاعت و توسل، نزد سلفیه شمول ندارد و کسانی چون شوکانی و آلوسی دیدگاهی نزدیک به دیدگاه سنتی در این باره دارند (مثلاً شوکانی، بی تا، ج1، ص272، ج2، ص 38، جم؛ آلوسی، بی تا، ج1، ص 252، ج6، ص 126) و حتی به نقد ابن تیمیه در این باره برخاسته اند (آلوسی، بی تا، ج6، صص126-128) اما باید توجه داشت که هر دو آنان طلب وسیله از قبور بزرگان را بدعت و «نه شرک» شمرده اند (شوکانی، 1410، صص8-9؛ آلوسی، بی تا، ج6، ص 125). موضع تند ابن عبدالوهاب در این باره، اصلاً نزد آلوسی دیده نمی شود (آلوسی، بی تا، ج15، ص 238) و شوکانی با وجود مخالفت با این عمل، بدان نام شرک ننهاده است (شوکانی، 1343، سراسر؛ نیز ممدوح، 1416، ص44.) 🔹 رویکرد احتیاط آمیز به امر به معروف و نهی از منکر، تأکید بر کفایی بودن وجوب آن و ضرورت تحقق شرایط آن نزد شوکانی (بی تا، ج1، صص80، 369) و آلوسی (بی تا، ج4، صص21-23، جم؛ نیز برای فلانی، نک: بغدادی، 1951، ج1، ص424) با طرح شورانگیز امر به معروف به عنوان مبنایی برای سربازگیری و سازماندهی حرکت اخوان از سوی ابن عبدالوهاب، نشان از تفاوت سلفیان در این باره دارد. مبارزه با حکومتی که جائر تلقی می شود، مصداق مهمی از امر به معروف است که زمینه اکتیویسم در سطح سیاسی را برای وهابیه فراهم آورده است (عماره، 1994، ص16)، اما تأکید بر این آموزه نیز نزد دیگر سران سلفیه متفاوت دیده می شود. شوکانی در آثار خود بر موضع دیرین اهل سنت در ضرورت اطاعت از امرا تأکید کرده (شوکانی، 1973، ج7، ص358) و حتی رساله هایی مانند القول الصادق فی حکم الامام الفاسق و رساله فی حکم الاتصال بالسلاطین در تبیین شیوه رفتار مؤمنان با حکومت هایی موجود نوشته است (نک: بغدادی، 1951، ج2، ص366).
🌀 پیجویی مفهوم بنیاد گرایی «فرآیند ساخت مفهوم» 🔹 بنیادگرایی برگردانی است از اصطلاح انگلیسی Fundamentalism که برای نخستین بار در اوایل سده 20م برای یک فرقه مذهبی مسیحی در ایالات متحده کاربرد یافت. این فرقه در اواخر سده 19م در محافلی محافظه کار از کلیسای پروتستان و از خلال انجیل گرایی[i] در آمریکا نشأت گرفت و از بدنه پروتستانتیسم جدا شد (Harris, 1998,p.19, Dulles,2003.p27) و به عنوان یک گروه افراطی روی به رشد نهاد. این فرقه در میان دانشگاهیان پرسبیتری[ii] که به دنبال نوعی حکومت کلیسایی بودند و نیز الهی دانان مدرسه کلام دانشگاه پرینستون نضج گرفت و اساس شکل گیری آن در محیطی اندیشه ورز بود (Noll,2000.pp.4-13.98-101; Harris, 1998,p94) 🔹 این فرقه نام خود را به عنوان مجموعه عقیده نامه هایی گرفته است که در فاصله سال های 1910 تا 1912م با نام بنیادها[iii] انتشار یافت. اما باید توجه داشت که این نام خود خوانده نبود و هرگز پیروان فرقه را پسند نمی آمد و به همین سبب در طول یک قرن کاربرد، این نام همواره یک معنای ضمنی انتقاد آمیز را نیز همراه داشته است (Noll, 2000. p. 100; Dulles, 2003, p.27) آنچه در عقیده نامه های یاد شده و به طور کلی، افکار این فرقه به عنوان بنیادها معرفی شده، باورهایی مسیحی مانند تأکید بر تفسیر تحت اللفظی کتاب مقدس، تکیه بر مصونیت مطلق متون مقدس، بازگشت قریب الوقوع و جسمانی حضرت مسیح(علیه السلام)، تأکید بر وقوع باکره زایی درباره حضرت مریم، و تکیه بر آموزه هایی چون رستاخیز مسیح(علیه السلام) و کفاره دادن او برای گناهان به عنوان اساس مسیحیت است (Dulles, 2003, p.27). کاپلان[iv] انسان شناس آمریکایی، بروز این فرقه و موضع گیری هایش را همه کوششی در راستای صیانت از زندگی سنتی مسیحی در برابر تهدیدی دانسته است که از جانب علوم جدید به ویژه نظریه تکامل داروین، جهان بینی متجدد و رشد لیبرالیسم وارد می شده است (Harris, 1998, pp. 25-28; Dulles, 2003, p.27). 🔹 در طی دهه 1920 و 1930م در حالی که این فرقه به شدت مشغول فعالیت بود، در بوته مطالعه نیز قرار گرفت؛ در حالی که کول5[v] کوشش کرد تا با نوشتن کتاب تاریخ بنیاد گرایی[vi] سابقه ای دیرینه برای مبانی آن ترسیم کند، جانسون در تحقیقی به تقابل بنیاد گرایی با تجدد گرایی پرداخت.[vii] آنان که به دنبال زمینه های بافتی برای پدید آمدن فرقه بنیاد گرای مسیحی پیجو بودند، حضور جریان های لیبرال و تجددگرا، فاصله گرفتن از تعالیم مذهبی را انگیزشی برای پاسداری از دین مسیحی و پایه گذاری چنین فرقه ای به عنوان یک واکنش کران گرا دانسته اند (Dulles, 2003, p.27). 🔹 پیروان این فرقه به شدت دچار جزم اندیشی درباره حقانیت باورهای خود بودند و در همین راستا، از اینکه اکثریت قاطع مسیحیان، مخالفشان را «غیر مسیحی» بخوانند، ابایی نداشتند (Frem, 1945, I.291). این فرقه به رغم آن که از محافل اندیشه ورز فعالیت خود را آغاز کرد، به زودی در سطوح مختلف اجتماعی فعالیت های خود را گسترش داد و با توجه به اینکه اجرای منویات خود را به نفع همه جامعه و نه محدود به پیروان فرقه می دید، نه تنها با تأسیس مدارس و بیمارستان و مؤسسات متنوع و با تصدی مناسب سیاسی و اجتماعی، بلکه با شرکت در نهادهای نظامی و حتی ایجاد گروه های فشار و ارعاب، در مسیر تحقق آرمان هایش گام برداشت (Harris, 1988, pp. 19, 29,…) بنیادگرایی به عنوان یک فرقه کوچک در ایالات متحده، بیرون از آن کشور شناخته نبود و تا اواسط سده 20م، فرهنگ هایی اروپایی از جمله فرهنگ انگلیسی آکسفورد مدخلی برای آن نداشت. دائره المعارف بروکهارس در آلمان، در نسخه 1968م مقاله ای کوتاه به این مدخل و معرفی فرقه اختصاص داد (Brockhaus, Vol6, p.668) بعدها که بنیادگرایی کاربردی بسیار گسترده تر از این فرقه در بیرون جهان مسیحیت یافت، در دو دهه اخیر، نگاه اسلام شناسان به سوی این فرقه بازگشته و کوشش شده است تا با معرفی این فرقه، شاخصی برای مطالعه بنیاد گرایی در معنای وسیع ترش به دست آید (Riesebrodt, 1993; Zakaullah, 2004)
🌀 دو موج بنیادگرایی 🔹 نظریه تقیسم بنیادگرایی از حیث تاریخی به دو موج در دهه 1930م و دهه 1970م، اندکی پس از انقلاب اسلامی ایران در 1983م آغاز شده (مثلاً Gomaa, 1983, pp, 143-158) و در دهه 1990م دوره پختگی خود را طی کرده است (Turabi, 1992, p.52). از دهه 1960م، نخستین کاربردهای اصطلاح بنیادگرایی دیده می شود، ولی این نخستین کاربردها ناظر به دو جریان در جهان اسلام است ـ یعنی اخوان المسلمین و جماعت اسلامی هند ـ که از دهه های 30 و 40 فعالیت خود را آغاز کرده بودند، بدون آن که چنین نامی بر آنها نهاده شده باشد. در ضمن می دانیم که خود این دو جریان ریشه در محافل اصلاح طلب و احیاگر دینی دارد که از اواخر سده 19م در جهان اسلام پدید آمده بودند و برای شناخت آنها گریزی جز مرور گذرا بر آن محافل نیست. 🔹 گفتنی است دهه های انتقال از سده 13 به 14ق در نقاط مختلف جهان اسلام دوره تحولات مهم سیاسی و اجتماعی و عصر رویارویی فرهنگ اسلامی با فرهنگ غربی و مقابله سنت با مدرنیته بود. در این دوره از نظر عموم روشنفکران ـ طبقه ای که تازه ایجاد شده بود ـ راهی جز اصطلاحات بنیادین در نظام های مختلف اجتماعی در پیش نبود، اما نسبت به دین در این باره چند رویکرد وجود داشت؛ گروهی چون فتحعلی آخوندزاده (1227ـ 1295ق) به کلی از دین بریده و به پیجوی راه حلی سکولار برای اصلاحات بودند، گروهی چون عبدالرحیم طالبوف تبریزی (1250ـ 1328ق) راه حل را در دین اصلاح شده می دیدند و گروهی چون جمال الدین اسد آبادی (1254ـ 1314ق) مایل بودند تعادل دین و عقل در صحنه عمل را بازگردانند و اصطلاحات را در سطح سیاسی ـ اجتماعی و نه خود دین دنبال کند (طالبوف، 1323، صص43، 46ـ 48؛ 66. pp 1967 Ahmad). 🔹 از آغاز سده 14ق، جریان های اصلاح طلب کاملا قطبی شدند، از سویی محافل دینی در تقابلی قاطع با محافل سکولار قرار گرفتند و از سوی دیگر حامیان اصلاحات سیاسی ـ اجتماعی چون محمد عبده، مفتی مصر، (1266ـ 1323ق) که شاگرد جمال الدین بود، به تدریج متقاعد شدند که باید به گروه دوم بپیوندند و دنبال اصلاحاتی در خود دین باشند (66.pp 1967 Ahmad). در نسل اصلاح طلبان پس از عبده، محور بحث بر اصلاحات دینی و تقابل با سکولاریسم بود که از سران آن در مصر می توان محمد رشید رضا (1282ـ 1354ق) و در شبه قاره از ابوالکلام آزاد (1305ـ 1379ق) به عنوان شاخص یاد کرد. در این میان رضا جذب جریان سلفیه شد (رشید رضا، بی تا، ج2، ص82، جم) و از نخستین کسانی بود که کوشید آن اصلاح دین را که عبده به پیجویی آن آغاز کرده بود، در چارچوب اندیشه سلفی جست و جو کند. انگیزه سلفی که در طی سال های 1330ـ 1348ق درون شبه جزیره فعالیت نظامی اخوان را به اوج خود رسانیده بود (Gouldrup, 1982, pp.161-169)، اکنون در مصر فرصتی یافت تا بیشتر در خدمت اندیشه ورزی قرار گیرد. مخالفت با تقلید و فتح باب اجتهاد که زمینه آن نزد شیخ محمد عبده (د1323ق) آغاز شده بود، برای رشید رضا به عنوان یک اصلاح طلب، زدودن انحطاط جهان اسلام بود که آن را هم چون عبده ناشی از تعطیل اجتهاد می دانست (رشید رضا، بی تا، ج1، صص19، 407، جم) و هم گاه نهادن در راستای آموزه فتح باب اجتهاد نزد سلفیه بود که به دنبال زدودن پیرایه های فقها بر دین و رسیدن به دین ناب سلف بود (.66 pp 1967 Ahmad,)
🌀 مذهب یا تجدید یک آموزه 🔹 ابن عبدالوهاب آموزه خود را «عقیده سلفیه» می نامید (ابن عبدالوهاب، بی تا – الف، ص378) و با توجه به مذهب ستیزی که در او وجود داشت، مایل نبود نام مذهب به خود گیرد، اما به هر روی نهادینه شدن آموزه وی در عربستان و برخی مناطق اقماری و پایان یافتن مأموریت های جهادی که این جریان دنبال می کرد، عملاً این آموزه را در حد یک مذهب شکل داد که از سوی مخالفانش به وهابیه شناخته می شد؛ حال آن که پیروان او افزون بر نام های خود خوانده مانند «اهل التوحید» و «اخوان»، ترجیح می دادند مسلک فکری ـ اجتماعی خود را با نام هایی چون «دعوت سلفیه» (قماوی، محمود، عنوان آثار؛ زرکلی، 1986، ج6، ص181) و گاه «حرکت سلفیه» (مکی، عنوان اثر؛ عاملی، 1422، ج1، ص235) و «برادران سلفی» (البانی، 1409، ص10) معرفی کنند و بر هویت «سلفی» به جای انتساب به شخص تأکید ورزند. در ریاض، همایشی نیز با عنوان «ذکری الشیخ محمد بن عبدالوهاب مجدد الدعوه السلفیه» در دانشگاه محمد بن سعود برگزار شد که چنان که از عنوان آن آشکار است، سعی داشت تأکید کند که ابن عبدالوهاب فردی از دعوت کنندگان به آموزه سلف و از مجددان این دعوت است و نه بنیانگذار آن (نک: بکر، 2002، ص36؛ عثمان، 1414، ص31) و کوشش کردند تا سلسله را از عصر نخستین تا وی با مشخص کردن دو حلقه احمد بن حنبل و ابن تیمیه ترسیم نمایند (مثلاً سیلی، 1413، ص 297بب). 🔹 اما بیرون از حیطه پیروان، رویکرد به وهابیه به عنوان یک مسلک و مذهب بود و در برخی مباحث مقایسه ای، نام آن در کنار شماری از فرقه های شناخته شده اسلامی جای می گرفت (مثلاً زنجانی، 1414، ص310؛ فضلی، 1988، ص6) و گاه با رعایت خاستگاه تاریخی، تنها مذهبی برآمده از دل سلفیه شمرده می شد (عسکری، 1410، ج3، ص278)، گویی اصل تعلق آن به سلفیه به چالش کشیده شده بود. در راستای همین چالش بود که برخی از مخالفان تصریح می کردند دعوت سلفی اختصاص به شخص یا گروه معینی ندارد و این عنوان نباید توسط یک عده مشخص مورد استفاده قرار گیرد (کویتی، 1413، ص9) فراتر، حتی برخی چون بوطی سعی داشتند ثابت کنند که سلفیه در معنای جامع و سنتی آن نیز یک «مذهب اسلامی» نیست؛ بلکه سوء تفاهمی از کاربردهای تعبیر سلف در متون متقدم است و سلف در معنای صحیح خود تنها ناظر به «یک مرحله مبارک زمانی» در صدر اسلام است و با توجه به اختلافات موجود میان عالمان آن مرحله، چیزی به عنوان مذهب سلف هرگز وجود خارجی نداشته است (بوطی، 1408، سراسر؛ نیز سبحانی، 1416، صص 53-54). این نظریه که می توانست مبنای مشروعیت سلفیه را درکلیت آن به چالش کشد، از سوی صالح فوزان نقدی ضعیف شده است (فوزان، 1411، ص21 بب) و هنوز چالشی جدی در پیش روی سلفیه است. 🔹 در سده 14ق، گسترش فعالیت وهابیه و کاستی پدید آمده در محافل دیگر سلفی، همگرا شدن محافل سلفیه و نزدیک تر شدن آن ها به افکار وهابیه را فراهم آورد و موجب شد که گاه نام وهابی به جای سلفی به کار برده شود؛ هر چند این نزدیکی تا امروز نیز قطعی نشد و همواره برخی هویت های فکری، مانند افزودن قید تصوف به سلفی گری در میان سلفیان سرزمین های مختلف برجای ماند. گفتنی است جریان های رقیب وهابیه در شبه قاره هند، آسیای مرکزی و قفقاز، بخش هایی از افریقا و به طور کلی، در مناطقی که تصوف نفوذی سنت دارد، همچنان بقایای تعالیم خود را حفظ کرده اند و در صفوف سلفیان برآمده از محفل ابن عبدالوهاب نیز منتقدانی پدید آمده اند. بنابراین همواره باید در رقابت با جریان تندرو سلفیه، به وجود چنین جریان های معتدلی نیز توجه داشت. 🔹 در سوی مخالفان در سده 14ق، در کنار ردیه های پر شماری که بر وهابیه نوشته شد، اصل آموزه وهابیه از سوی برخی مخالفان عین بدعت شمرده شد و این مذهب دقیقاً با همان شعار مبارزه با بدعت که بدان شهرت گرفته بود، هدف قرار گرفت (مثلاً غماری، ارغام، عنوان اثر؛ بوطی، 1408، سراسر؛ آل شبیب، 1421، ص162)، چالشی که برای پیروان آزار دهنده بود و کوشش هایی را در مقام دفاع برانگیخت (دویش، بی تا، ج7، ص376؛ عثمان، 1414، ص40). از دیگر حملات وارد بر این گروه، می توان به نسبت تقلید اشاره کرد که سلفیان همواره مخالفانشان را به آن متهم می کردند (عباس، 1408، ص20؛ سقاف، 1412، ج3، ص297). هم چنین در این دوره اوصافی مانند حشوی گری (کثیری، 1418، ج8، ص40، جم)، تعصب (سقاف، 1412، ج3، ص297)، تندزبانی در نقد مخالف (غماری، 1384، ص18) از سوی مخالفان این بابت نقد می شدند که درک درستی از آموزه های سلف نداشتند و اقوالی مبتنی بر شذوذ و خطا را به آنان نسبت می دادند (عباس، 1408، ص20؛ سلفی، 1404، سراسر)؛ بدین ترتیب افزون بر سلف مؤلفه های شاخص سلفیه از آنان (عماره، 1994، ص23 بب)، اصل انتساب آنان به تعالیم سلف نیز زیر سؤال رفته بود.
🌀ابن‌ بابويه‌ و علم‌ حديث‌ 🔹 ابن‌ بابويه‌ در طلب‌ حديث‌ بسيار سفر نمود از بسياری‌ مشايخ‌ حديث‌ شنيد و آثار فراوانی‌ در حديث‌ از او باقی‌ مانده‌ است‌. قديم‌ترين‌ توثيقی‌ كه‌ در مورد ابن‌ بابويه‌ در دست‌ داريم‌ توثيق‌ ابن‌ ادريس‌ (ص‌ ۲۸۸) و پس‌ از او ابن‌ طاووس‌ (كشف‌ المحجة، ۱۲۳) است‌. ابن‌طاووس‌ (فلاح‌ السائل‌، ۱۱؛ همو، فرج‌ المهموم‌، ۱۲۹) متذكر شده‌ كه‌ در مورد عدالت‌ وی‌ اتفاق‌ نظر وجود دارد. لقب‌ «صدوق‌» بليغ‌ترين‌ كلمه‌ در بيان‌ امانت‌ وی‌ در روايت‌ است‌. نخستين‌ كسی‌ كه‌ ابن‌ بابويه‌ را صدوق‌ ناميده‌ ابن‌ ادريس‌ (ص‌ ۲۸۸) است‌، ليكن‌ پس‌ از وی‌ تا زمان‌ شهيد اول‌ (مجلسی‌، ۱۰۴/ ۱۹۰) اين‌ لقب‌ شهرت‌ نداشته‌ است‌. برخی‌ از علمای‌ رجال‌ متأخر مراسیل‌ وی‌ را در حكم‌ مسانيد دانسته‌اند (نک‍ : خوانساری‌، ۶/ ۱۳۳؛ مامقانی‌، ۳/ ۱۵۴). ابن‌بابويه‌ خود از ارباب‌جرح‌وتعديل‌ است‌. او در ضبط اسناد، اصطلاحات‌ مربوط به‌ نحوۀ تحمل‌ حديث‌ (كه‌ در آثار وی‌ هويداست‌)، تفكيك‌ لفظ از معنی‌ در مواردی‌ كه‌ حديث‌ واحد با اسناد متعدد ذكر شده‌ (مثلاً نک‍ : كمال‌، ۲۸۹-۲۹۴)، روايت‌ حديث‌ واحد با اسناد مختلف‌، مانند حديث‌ اثنا عشر جابربن‌ سمرة از ۱۹ طريق‌ مختلف‌ (الخصال‌، ۴۶۹-۴۷۳)، بسيار دقيق‌ است‌. اغلب‌ آثار حديثی‌ ابن‌ بابويه‌ آميخته‌ای‌ از احاديث‌ شيعه‌ با احاديث‌ برگزيدۀ اهل‌ سنت‌ است‌. 🔹 ابن‌ بابويه‌ به‌ عنوان‌ يك‌ محدث‌ نه‌ تنها ميراث‌ عظيمی‌ رابه‌ آيندگان‌ انتقال‌ داده‌ و بخش‌ قابل‌ توجهی‌ از احاديث‌ موجود در كتب‌ روايی‌ مسند شيعه‌ پس‌ از سدۀ ۵ ق‌ چون‌ آثار خزاز، مفيد، طوسی‌، ابن‌ رستم‌ طبری‌ و ديگران‌ را به‌ خود اختصاص‌ داده‌، بلكه‌ در مورد انتقال‌ آثار گذشتگان‌ به‌ آيندگان‌ نيز نقشی‌ اساسی‌ ايفا كرده‌ است‌، به‌ طوری‌ كه‌ نوری‌ (۳/ ۵۲۴) وی‌ را يكی‌ از ۱۲ تنی‌ دانسته‌ كه‌ سلسلۀ اجازات‌ به‌ ايشان‌ منتهی‌ می‌شود. 🔹 ابن‌ بابويه‌ در عالم‌ حديث‌ نه‌ تنها به‌ عنوان‌ ناقل‌، بلكه‌ چنانكه‌ طوسی‌ (الفهرست‌، ۱۵۷) يادآور شده‌، به‌ عنوان‌ نقاد احاديث‌ و آگاه‌ به‌ رجال‌ مطرح‌ است‌. كتاب‌ معانی‌ الاخبار وی‌ دليل‌ قاطعی‌ بر تبحر او در فقه‌ الحديث‌ و غريب‌ الحديث‌ است‌. نجاشی‌ (ص‌ ۳۹۱) و طوسی‌ (همانجا) كتابی‌ نيز در مورد غريب‌ حديث‌ پيامبر(ص‌) و علی‌ (ع‌) برای‌ او ذكر كرده‌اند. نقد اسناد برخی‌ احاديث‌ و حكم‌ به‌ غرابت‌ سندی‌ آن‌ در مواضع‌ مختلف‌ از آثار وی‌ ديده‌ می‌شود (نک‍ : ابن‌ بابويه‌، عيون‌، ۱/ ۲۰۰؛ همو، فضائل‌ الاشهر، ۶۳). در زمينۀ رجال‌ نيز وی‌ آثار متعددی‌ داشته‌ (نجاشی‌، ۳۹۰-۳۹۲؛ طوسی‌، الفهرست‌، همانجا) و برخی‌ نظريات‌ او در كتب‌ رجالی‌ (به‌ عنوان‌ نمونه‌ ابن‌ داوود، ۷۲، ۸۷، ۱۰۰، جم‍‌ ) منعكس‌ شده‌ است‌. در ميان‌ عناوين‌ آثار ابن‌ بابويه‌ عناوينی‌ چون‌ التاريخ‌، مقتل‌ الحسين‌ (ع‌) و تفسير القرآن‌ ديده‌ می‌شود (نجاشی‌، ۳۹۰، ۳۹۲؛ طوسی‌، الفهرست‌، همانجا) كه‌ با توجه‌ به‌ شيوۀ وی‌ می‌توان‌ حدس‌ زد كه‌ جنبۀ تاريخ‌ و تفسير روايی‌ داشته‌اند نه‌ درايی‌. در مورد مشايخ‌ ابن‌ بابويه‌ فهرست‌ نسبتاً كامل‌ و دقيقی‌ بالغ‌ بر ۲۱۱ تن‌ در «حيات‌ الشيخ‌ الصدوق‌» (موسوی‌ خرسان‌، ص‌ «ر اد») آمده‌ كه‌ برخی‌ از آنان‌ در اين‌ مقاله‌ ذكر شده‌اند. در مورد روايت‌ و شاگردان‌ وی‌ فهرست‌ ناقصی‌ در دست‌ است‌ (همو، ص‌ «أه ـ أز») كه‌ از ميان‌ ايشان‌ می‌توان‌ شيخ‌ مفيد محمد بن‌ محمد بن‌ نعمان‌، هارون‌ بن‌ موسی‌ تلعكبری‌، علی‌ بن‌ محمد خزاز و حسين‌ بن‌ عبيدالله‌ بن‌ غضائری‌ را ذكر كرد (برای‌ تكميل‌ فهرست‌ مزبور نک‍ : ابن‌رستم‌، ۴، ۱۰، ۸۹؛ منتجب‌الدين‌، ۸۹؛ حسكانی‌، ۱/ ۱۹۲؛ جوينی‌، ۲/ ۱۴۲، ۱۹۰، ۱۹۳، ۱۹۶، ۲۲۳؛ ذهبی‌، ۱۶/ ۳۰۴). 🌀 منبع: دبا (مدخل ابن بابویه) 🆔 @OstadPakatchi