چندین خط نوشتم و پاک کردم، نوشتم و پاک کردم و جلویِ دهانِ قلم را گرفتم که "هیس، ساکت باش؛ درد را چه به فریاد زدن ؟"
Mohsen Chavoshi - Babe Delami (320).mp3
8.13M
چون که برای این لحظهست و
همیشه و همیشه و همیشه ..
نگاهم میکند؛ طبق معمول سبز میشوم و بیش از پیش از بودنش میخوانم، که قطعا وجودِ عشق نامیراست و سبزینۀ وجودم نامیراست و نگاهِ عمیق و گیرایش هم ..
هدایت شده از - قرین -
برای ادامه دادن حداقل باید سه
چهارتا میبودم ، واضحه یکی کمه !
عیون .
آبیِ کاربنی را هیچوقت دوست ندارد، برای همین هم پیراهنِ یقه خِشتی و روسریِ آبی کاربنیام، همیشه گوشۀ
تمنای هر رگ ؟
ریشه دوانده در وجود، این منِ دیگری.
شامگاه با ماهِ خوش چهره قرارِ مشاعرهای دوستانه گذاشتم و به وقتِ دو صفرِ ساعت، به ایوانِ خانهی خیال رفتم و کنارِ گلدانهای محبوب، چند دقیقهای به تماشای ماه نشستم. لبخندِ همیشگی را تحویل داد و پرسید: شروع نمیکنی ؟ سری به تایید تکان دادم و گفتم: از خالِ بینِ دو انگشتَـش گفته بودم ؟ شینِ انگشتـش را به شوریده و شیدایی تفسیر کرد و یاءِ او را به یگانگیِ چشمها معنا کردم. میمِ چشمهای درخشان را مات و مبهوتِ دیگری خواند و تاء را به تبسمِ خوش رنگ و لعابش توصیف کردم. باء را دید و مرا بیمارِ روی او خطاب کرد؛ من اما، واوِ خطابهاش را هیچگاه به وداع نخواندم و صحبتِ وصال را پیش کشیدم که کامها شیرین بماند و چشمها ابری نشوند و مشاعره را مختوم به واوِ وصال کردیم که مبادا اوقات مکدر، و خیالِ آرامِ همیشگی، نا آرام شود.