نامۀ شمارۀ سه؛| مکتوب شده
در تاریخِ ۱ دی ماهِ سالِ دلتنگی .
سلام عزیزِ جانِ بیجانِ منِ بیدرمان.
حال و احوالِ همیشگی را به رسمِ قدومِ آدینه، کنار میگذارم که سخنی در این مورد مکتوب نشود. آدینهست دیگر، احوالِ خوبِ عجیب و غریبی که ندارد، اما.. خدا بخیر کند زمستانی را که آغازِ سرمایش در دلِ آدینه افتاده؛ ما که هیچگاه اهلِ نفوسِ بد نیستیم اما چه میشود کرد که گه گاهی از دل میگذرد و اثرش را به جای میگذارد.
از حواشی و تلخکامیها بگذریم، دلتنگهم که نیستیم و چه کَس گوشهایش مخملیست که این دروغِ زمستانی را باور کند؟ خدا میداند.
ای کاش پیکی از سوی شما میآمد و مرا از جمعههایی که اسیر و دست بستهام کردهاند، پس میگرفت و به خود باز میگرداند.
باز هم خود میدانید ..
زیاده عرضی نیست و فقط اینکه،
زمستان را مراقبت کنید و خود را بیشتر.
دیسکِ معروفِ همیشگی را از توی جعبۀ مشکی برداشت و روی گرامافونِ گوشۀ سالن قرار داد. موزیکِ کلاسیکی پخش شد.
[ Over and over,
I keep going over the world we knew ,
Once when you walked beside me .. ]
1998 و حال و احوالِ بارانی و دامنهای پُرچین و کلاههای نوستالژی برایش تداعی میشد و بوی خوشِ قهوه در مشامش پیچیده بود.
دلتنگ بود برای سالهایی که در آنها زندگی نکرده، برای خیابانها و کوچههایی که همراه با بویِ خوشِ Sauvage ِپیچیده شده در هوایِ شهر و آسمانِ آبیِ پُر ابر، برای رایحهها و ترکیباتِ ساخته نشده و ساعتها وقت گذرانی در کتابفروشیِ سرِ خیابان و تداعیِ ترکیبِ بوی قهوه و کاغذهای قدیمی..
او هیچکدام از اینها را زندگی نکرده بود اما تا دقیقهی 2:47 و پایانِ موسیقی، غرقِ در سالهایی بود که فکر میکرد حالِ خوشتری داشتند و زیباتر بودند.
frank_sinatra_-_the_world_we_knew_over_and_over_myfreemp3.vip_.mp3
6.69M
از قسمتِ کلاسیکِ پلی لیست ؛
کنجِ خونه ؛ [ لبخند* ]
گاهی وقتا از لحاظ روحی نیاز دارم برم رستورانِ آقای خرچنگ و همبرگرِ مخصوصِ باب اسفنجی رو بخورم.
اگر میتوانستم، با دستهایِ تو خود را به آغوشی گرم دعوت میکردم، از همانهایی که کارِ هزار دوا و درمان میکنند و رنج و عذاب را برایم پایان میبخشند؛ دستهایت را نزدِ من بیاور، در گوشۀ این اتاق، کسی سخت نیازمندِ این دستهاست.
اصلا ای کاش به جایِ دستهایت بودم و
به رویِ خود آغوش میگشودم.
نامۀ شمارۀ چهار؛| مکتوب شده
در تاریخِ ۵ دی ماهِ سالِ دلتنگی .
سلامٌ علیکم ؛
مکتوباتِ ننوشتهتان را خط به خط خواندیم و از بیهوده منتظر ماندنِ خود خونِ دل خوردیم که به خدا سوگند این ناملایمات به شما نمیآید. ما نیز دل داریم و دل هم که یکجا نشین نیست؛ میگیرد، خراش برمیدارد، اصلا میشکند. آدمیزاد است دگر، خسته و درمانده میشود. از گزندِ عاشقی گفتید همه را به جان خریدیم که مبادا قدری از گزند به شما برسد. ما رسمِ عاشقی را از ازل آموخته بودیم.
حال انتخاب با شماست که با دلمان همچون برگِ لطیفِ شمعدانی رفتار کنید یا سنگِ افتاده در گوشۀ خیابان؛ ولی عاشقی را چه کار به چیزهای سفت و سخت؟ سراپا لطافت است این قصۀ دور و دراز؛ دلِ ما هم که از برگِ گل نازکتر و زودرنجتر.
قدری به فکرِ احوالِ ما هم در این زمستان باشید.