eitaa logo
عیون .
535 دنبال‌کننده
209 عکس
23 ویدیو
1 فایل
چشم‌ها ، بیشتر از حَنجره‌‌ها می‌فهمند . - 17 𝘕𝘰𝘷𝘦𝘮𝘣𝘦𝘳 2‌0‌2‌3‌ . - همه‌ی مکتوباتِ عُیون ، تراوشاتِ "دل" است . اینجا ، فقط من می‌نویسم و او می‌خواند . - زنده به آغوش‌های کوتاه .
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خیآلِ‌خوش.
خوشحالم که فور زدید عیون خانم. کلمآت از توصیفِ چنل و قلمِ شما عاجزند‌. قبل از نوشتنِ هر متن ، میشینید ساعت‌ها فکر می‌کنید و غرقِ کلمات میشید تا یک متنِ زیبا در بیاد ، تک تکِ کلمآت از تهِ قلبتون در میاد که انقدر به دل میشینن. همونجور که میگه : هر آنچه که از دل برون آید لاجرم به دل نشیند. آروم ، بالغ ، صبور ، زیبا ، خوش‌وایب ، خوش‌عکس ، مهربون و خوش‌قلم💙. برایِ عیون : https://eitaa.com/Oyooni .
عیون .
خوشحالم که فور زدید عیون خانم. کلمآت از توصیفِ چنل و قلمِ شما عاجزند‌. قبل از نوشتنِ هر متن ، میشینی
ممنونم بابتِ این توصیفِ قشنگ و دل‌نشین، آبیِ خوش‌رنگ. میزارم همین‌جا بمونه تا هر وقت چشمم بهش خورد، مثلِ همین الآن لبخندِ کِش‌دار بیفته روی لب‌هام‌.🤍
مرا به صرفِ فنجانی‌ قهوه به آغوشی اَمن‌ دعوت کرد؛ او از فنجانِ آرامشِ دقایق نوشید و من از قهوۀ چشم‌هایش.
از شات‌های دوست داشتنیِ اخیر ؛
آدم‌ها چقدر توی شب عوض میشن مآهی. برای لحظه‌ای کوتاه دل از موسیقی کندم و به چهرۀ خنثی و نیمه‌تاریکش‌ که نیمۀ دیگه‌ـش با نورِ کم سوی چراغِ پشتِ پنجره روشن شده بود، کنجکاوانه نگاه کردم. میگم یعنی.. آدم شبا لطیف‌تر و نحیف‌تر و ضعیف‌تر میشه؟ یا شبا زورِ بازو دارن؟ شایدم هر دوتاش، نه؟
چیه این آدمیزاد مآهی؟ آخه تو فکرشو بکن کل روز داری از این سرِ شهر تا اون سرِ شهر خودتو سرگرمِ کار می‌کنی و هزارتا بار از گوشه موشه‌های زندگی رو دوشِ نه چندان سبکت‌ می‌ریزی و کلی کارِ دیگه رو با جملۀ "وقت ندارم" کنسل می‌کنی و زمان میگه دِ برو که رفتیم؛ زِرتی شب که میشه دلت یهو میاد وسط میگه دالّی، من اومدم و کوله بارِ احساسات، بیا اینورِ بازار که آتیش زدم به مالم.. میریم سرِ بساطِ دل می‌بینیم یه مُشت دلتنگیِ شیرین و یه خروار اشتیاق و یه گونی اکلیل ذوقی، از اون طرف دو قاشق زهرِ تنگ‌دلی‌ و دو بندِ انگشت اشک و آهِ سینه‌سوز و یه چمدون انواع و اقسام غم. حالا ما موندیم و جیبِ خالی و دلتنگیِ همیشه رایگان.
بدیِ داستان می‌دونی کجاست مآهی؟ اونجاست که حتی اگه همین امروز تو بغل گرفته باشی و تو بغل گرفته شده باشی، فرقی به حالِ دست‌فروشیِ دل نداره جز اینکه حجمِ کمتری به خوردمون میده تا جایی که به بغلِ همیشگی برسی و اکسیرِ جاودان بخوری که بساطِ رنگ رنگیِ همیشه قشنگِ از همه رنگ بچینه‌ واست این دلِ ما. چیه این دل مآهی؟ چیه این آدمیزادِ دلباخته؟
﮼نهنگ؛ غُصه‌هاتو برمیدارم. (1).mp3
4.88M
می‌بره به خیال، خیال، خیال ..
انگشتانش به سان کلاویه‌های پیانو، بر تن می‌نواخت.
shervin_hajiaghapour_miboosamet 128.mp3
3.42M
برای واژۀ سنگینِ شب ؛
شب ؟ بالشِ نرمش‌ را محکم‌تر در بغل فشرد و چشم‌هایش را مصمم‌تر از قبل بست و اصرار به خواب داشت اما ذهنِ او خواب را دو دستی پس میزد. دفعۀ اولی نبود که جای او و خواب عوض شده بود و این‌بار خواب در برابر آمدن استقامت می‌کرد. می‌دانست که دفعۀ آخر هم نیست و این داستان میهمانِ ناخواندۀ همیشگیِ شب‌هایش بود. ناچار چشم‌ها را بی‌رمق از هم گشود و هوای سینه‌اش را محکم بیرون داد و رو به بالش کرد: تو نمیدونی دکمۀ خاموش کردنِ مغزم کجاست؟ ببین، من که پشتِ سرمو نمی‌بینم یه نیگا‌ بنداز شاید اونجا باشه. کمی مکث کرد و ادامه داد: چیه؟ چرا اینجوری نگام می‌کنی؟ نکنه فکر کردی زده به سرم؟ خب زده دیگه بابا جان، زده. اون از بند و بساطِ دل، اینم از مغزِ ما. خُل شدیم با بالش حرف می‌زنیم. قطرۀ کوچکِ اشک آرام از چشمِ چپش‌ سقوط کرد و او را لحظه‌ای به سکوت وا داشت. نمی‌دانم‌ چه در ذهنش تداعی شد که به یکباره گفت: حالا این وقتِ شب، نمی‌دونم این پرتقالِ گنده چیه گیر کرده وسطِ گلوی ما. بهش میگن‌ بغض نه؟